تا یک جایی امام عاقلانه آمد، همان عقلانیتی که هر سیاستمداری باید داشته باشد. محاسبه کرد، دید یزید را نمیپسندد از دست تروریستهای یزید فرار کرد به مکه رفت. آنجا نشد به کوفه رفت، آنهم نه بی حساب و بی پایه! نامهها دادند، وعدهها دادند. حتی وقتی هم که دید به دام افتاده و محاصره شده و راه برگشت ندارد، پیشنهادهای صلح آمیز داد، فرمود: رهایم کنید بروم، اما وقتی این در هم بسته شد، فرمود: دیگر از اینجا به بعد نوبت عاشقی است نه ذلت! [
اینجا]
عقل و کمال عقل
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
مولوی امام حسین را خیلی دوست داشت. خوب بدیهی است که یک نفر اهل سنت، حسین را که به امامت قبول ندارد، اما به این لحاظ که فرزند پیامبر است، محترم میشمارد. برای امام حسین و یاران او، نه فقط در واقعه عاشورا گریه نمیکرد که شادی هم میکرد و میگفت این روز، روز عروسی امام حسین است، روز رهایی از زندان بوده است، برای عاشقی که از زندان رهایی پیدا کرده چرا کف نزنیم، چرا شادی نکنیم؟ چرا چهره روشن حادثه را نبینیم؟ چرا همیشه نیمه تاریک را ببینیم؟ [
اینجا]
پس عزا بر خود کنید ای خفتگانجشن شهادت یا عزای شهادت؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۶:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۲:۷ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی