با کشته شدن شتر عایشه، سپاه پیمانشکنان از هم پاشید. طلحه خواست فرار کند اما توسط مروان که در لشکر عایشه بود کشته شد. زبیر هم گریخت ولی غافلگیر و کشته شد. علی(ع) شمشیر زبیر را گرفت و فرمود: این شمشیری است که مدتها گرد غم را از چهرهی رسول خدا پاک کرد. بعد از جنگ، علی(ع)، عایشه را همراه برادرش، محمد بن ابیبکر و تعدادی زن و مرد بصری به مدینه فرستاد
./برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
عایشه از کسی که افسار شتر را گرفته بود خواست تا علی(ع) را به او نشان دهد. وقتی امام را به او نشان داد، گفت: چقدر به برادرش شبیه است! مرد پرسید: مقصودت کیست؟ عایشه گفت: پیامبر. مرد افسار شتر را رها کرد و به سپاه امام پیوست
./برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۹:۵ ب.ظ توسط اشرفی
ناکثین برای نبرد با علی(ع) به طرف بصره حرکت کردند. به منطقهی حوأب که رسیدند، صدای پارس سگان به گوش عایشه رسید. ناگهان به یاد پیامبر افتاد که همسرانش را برحذر داشته بود از فتنهای که در راه، صدای پارس سگان حوأب را میشنوند. عایشه مصمم شد که بازگردد، اما عبدالله بن زبیر، خواهرزادهی عایشه، پنجاه نفر از بنیعامر را نزد او آورد تا به دروغ شهادت دهند که اینجا حوأب نیست
./برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۷:۵۸ ب.ظ توسط اشرفی
عایشه در کجاوه، زبیر فرماندهی اصلی جبهه، طلحه فرماندهی سواره نظام و محمد بن طلحه فرماندهی پیاده نظام بود. ناکثین از شتر عایشه به عنوان نماد مقاومت به شدت مراقبت میکردند. میگویند تعداد هفتاد دست که میخواستند افسار شتر او را بگیرند، قطع شد. امام که مقاومت را در اطراف شتر دید، دستور داد شتر را بکشند
./برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۶:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی
امسلمه به عایشه نامه نوشت تا او را از جنگ جمل منصرف کند. ولی عایشه قبول نکرد. بعد از جنگ، عایشه بارها اظهار پشیمانی کرد. آیهی «وَ قرْنَ فی بیوتکُنَّ» را میخواند و گریه میکرد
./برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی عدهای زمینۀ جنگ جمل را فراهم کردند، علی(ع) به والی بصره نوشت: اگر شورشیان به حکومت مرکزی برنگشتند با آنها برخورد کن! از افراد مطیع کمک بگیر و به افراد بیتفاوت و منزوی کاری نداشته باش، چون افراد بیتفاوت اگر هم وارد صحنه شوند دیگران را متزلزل میکنند.
آیت الله جوادی آملی، برداشت آزاد [
اینجا]
لو خرجوا فیکم
+نوشته شده در جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
شیخ مفید در جلسۀ درس ابویاسر شرکت می کرد. ابویاسر که از پرسش های شیخ عاجز شده بود گفت چرا پای درس علی بن عیسی رمانی نمی روری؟ شیخ می گوید: وقتی وارد مجلس رمانی شدم پر از دانشمندان و فضلا بود. همان دم در نشستم. به تدریج که مجلس خلوت تر می شد من جلوتر می رفتم. تا اینکه مردی بصری وارد شد و از رمانی پرسید: نظر شما در باره داستان غار و حدیث غدیر چیست؟ رمانی گفت آن درایت است و مسلّم و این روایت است و منقول. و آنچه از درايت به دست آيد از روايت مستفاد نگردد. مرد نتوانست پاسخی بدهد و رفت. من جلوتر رفتم و اجازۀ سؤال خواستم و گفتم: نظر شما در بارۀ کسی که بر امام عادل خروج کند چیست؟ گفت کافر است. دوباره گفت: نه، فاسق است. گفتم نظر شما در بارۀ علی بن ابیطالب چیست؟ گفت امام است. گفتم: نظر شما در باره جنگ جمل چیست؟ گفت طلحه و زبیر بر امام خروج کردند و بعد هم توبه کردند. گفتم اما داستان جنگ جمل درایت است و توبۀ آن دو نفر روایت. رمانی گفت همینجا بنشین تا برگردم. بعد به اندرون رفت و نامه ای نوشت و به من داد تا به استادم بدهم. استاد نامه را خواند و خندید و گفت. داستان چه بوده که رمانی تو را شیخ مفید لقب داده است؟
برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱ ق.ظ توسط اشرفی