نکات

من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم

من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا گوید مرو آن‌سو تو استادی بیا این سو
که من آن‌سوی و این‌سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
همی‌ گیرد گریبانم همی‌ دارد پریشانم
من این خوش‌خوی بدخو را نمی‌دانم نمی‌دانم [مولوی]
حیرت چیست؟


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگویی‌ام که نی، نی شکنم شکر برم...
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم...
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم...
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم [مولوی]
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۴:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

نگارا مردگان از جان چه دانند

کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی/بیا جان قدر تو اینان چه دانند...
بهل ویرانه بر جغدان منکر/که جغدان شهر آبادان چه دانند...
یکی مشتی از این بی‌دست و بی‌پا/حدیث رستم دستان چه دانند [مولوی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۳:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

عاشق شده‌ای ای دل سودات مبارک باد

از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا مُلک مَلک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش‌روِ مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده‌ای کلی حلوات مبارک باد [مولوی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ای دهندۀ عقل‌ها فریاد رس

تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکوی/ما کییم اول توی آخر توی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تراش...
یاد ده ما را سخن‌های رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگری‌ها کار توست/این چنین اِکسیرها اسرار توست...
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش
پیش از آن که‌این خاک‌ها خسْفش کنند/پیش از آن که‌این بادها نسْفش کنند
گر چه چون زایل شود تو قادری/که‌ش ازیشان واستانی واخری
قطره‌ای که‌او در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت...
آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود...
تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور...


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۴:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می‌گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می‌خواهی گفتم که همین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

این‌قدر گفتیم باقی فکر کن

ابن سینا می‌گوید وقتی بعضی از مشکلات پیش می‌آمد، وضو می‌گرفتم، نماز می‌خواندم، با خدا ارتباط برقرار می‌کردم، حل مشکل را از خدا می‌خواستم.
این‌قدر گفتیم باقی فکر کن/ فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز/ ذکر را خورشید این افسرده ساز [1476]
اذیتم نکن حسینعلی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی  

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان‌فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا...
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۲:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

آتشی از تو در دهان دارم

لیک صد مُهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه/شعله‌هایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد/بی‌جهان مُلک صد جهان دارم
کاروان‌ها که بار آن شِکرست/من ز مصر عدم روان دارم
من ز مستی عشق بی‌خبرم/که از آن سود یا زیان دارم
شکر آن را که جان دهد تن را/گر بشد جان، جانِ جان دارم


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۸:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی  

مرغ بر بالا پران و سایه‌اش

می‌دود بر خاک پرّان مرغ‌وش
مرغی که در آسمان پرواز می‌کند، سایه‌اش روی زمین می‌افتد. شکارچی نادان به‌دنبال سایه می‌دود تا آن را شکار کند. حقیقت بالاست. ما به‌دنبال حقیقت روی زمین می‌گردیم.
مرغ بر بالا پران و سایه‌اش/می‌دود بر خاک پرّان مرغ‌وش
ابلهی صیّاد آن سایه شود/می‌دود چندانکه بی‌مایه شود [مولوی]
اسم خواندی رو مسمّی را بجو
+نوشته شده در سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟
گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمده‌اند/کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد [مولوی]
برو از اصلش لذت ببر! چرا از عکس لذت می‌بری؟ این باغ و دشت‌هایی که می‌بینی، جان ندارند؛ این‌ها بی‌جانند؛ این‌ها مرده‌اند. برو از باغ‌هایی که جان دارند لذت ببر! آن باغ‌ها در قلب این گلرخانی هستند که از عالم بالا آمده‌اند و در میان ما خاکیان زندگی می‌کنند.
قبر مرحوم الهی قمشه‌ای کجاست؟


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

هوسی است در سر من که سر بشر ندارم

من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم...
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم [مولوی]
می بر کف من منه بنه بر دهنم
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
+نوشته شده در سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۸:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی  

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید [مولوی]
آن یکی پرسید اشتر را که هی


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می آیی ای اقبال پَی
گفت از حمّام گرم کوی تو/ گفت خود پیداست از زانوی تو [مولوی ۲۲۴۰]
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی  

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق [مولوی]
اگر به مردم بگویید غم من این است که از خدا جدا شده‌ام و به اینجا آمده‌ام، می‌گویند: شکمت سیر است. اگر از آنها بپرسید: غم شما چیست؟ می‌گویند: پول نداریم. مردم چه می‌دانند غم فراق چیست؟ چه می‌دانند غم دور شدن از آن حقیقت آسمانی چیست؟ بنابراین سینه‌ای می‌خواهم که از غم فراق شرحه شرحه شده باشد تا بفهمد من چه می‌گویم.
غربت انسان


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۷:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مرگ هرکس ای پسر هم‌رنگ اوست

پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
آنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار [مولوی]
وجودی که به ظلمت دنیا عادت کرده از نور مرگ می‌ترسد. مانند موش کوری که از نور می‌ترسد.
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
اذیتم نکن حسینعلی


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۳:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

بود شاهی در زمانی پیش از این

مُلک دنیا بودش و هم مُلک دین [رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً]
اتفاقا شاه روزی شد سوار/با خواص خویش از بهر شکار
بهر صیدی می‌شد او بر کوه و دشت/ناگهان در دام عشق او صید گشت [مولوی]
در عرفان مراد از پادشاه انسان است. ما را فرستادند تا شکار کنیم. خواص و یارانی هم مثل عقل و وهم و قوای گوناگون به ما داده‌اند. آمده بود صید کند، صید شد.
حرف بشنوید
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
+نوشته شده در یکشنبه ۳ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۶:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

گفت ای موسی ز من می‌جو پناه

با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان
گفت ما را از دهان غیر خوان [مولوی]
هرکس مرحوم پدر و مادرم را دعا کند، حرم امام رضا به نیابتش زیارت می‌کنم.
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم

بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم
این بیت در غزل شماره ۱۶۲۱ با مطلع چو رسول آفتابم به خرابه‌ها بتابم قرار دارد. خواننده هنگام خوانش از بیت فوق چشم‌پوشی می‌کند. چنانکه در در زیارت عاشورا فقط ‌بخشی‌هایی را که متضمّن دعاست می‌خواند [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

 به گرد دل همی‌گردی چه خواهی کرد می‌دانم

چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می‌دانم
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می‌دانم [مولوی]
یکی نغز بازی کند روزگار


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۵:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود

+نوشته شده در سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

علت قبض سالک

سیر سالک به سوی خدا بیشتر با قبض صورت می‌گیرد. سالک در زمان بسط به خدا توجه دارد و از خود غافل است؛ اما خداوند پرده به چهره می‌کشد تا سالک را در قبض قرار دهد و متوجه عیوب خود شود.
قبض و بسط سالک


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

 نفس خود را کش جهانی زنده کن

انسان باید نفس را به خلوت بکِشد و بکُشد تا مردم مانع نشوند.
+نوشته شده در جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم

وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم
قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی/ هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۴:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

جست و جویی در دلم انداختی

تا ز جست و جو روم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بُدی/ گر نبودی جذب‌ های و هوی تو [مولوی]
سکه در ملات مسجد چهارباغ


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۵:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش

بنَمانْد هیچش اِلّا هوس قمار دیگر [مولوی]
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

کان قندم نیستان شکرم

هم ز خود می‌روید و هم می‌خورم [مولوی]
سرالاسرار و بطون الاسرار را استاد به شاگردش نمی‌گوید. شاگرد باید خودش به این اسرار برسد. بعضی از شاگردان قوه‌ای دارند که می‌توانند از درون نفس خودشان که به مقام اصداری و صدور رسیده است، به آن اسرار برسند. [م]
اذیتم نکن حسینعلی
خلوت ملاصدرای شیرازی
انسان باید از درون بجوشد
سیر و سلوک میرزا جواد همدانی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

اتصال جسمی و روحی

اتصال جسمی خیلی فایده ندارد. ابولهب هم پیامبر را می‌دید. ابن ملجم هم امیرالمؤمنین را می‌دید. شمر هم سیدالشهدا را می‌دید. اتصال خوب است که دلی باشد؛ قلبی باشد؛ روحی باشد.
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می‌کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می‌کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در من ناظری
شب خانه روشن می‌شود چون یاد نامت می‌کنم
گه همچو بازِ آشنا بر دست تو پر می‌زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می‌کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می‌زنی
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می‌کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می‌شوی یک لحظه خامت می‌کنم
گر سال‌ها ره می‌روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می‌کنی زان چیز رامت می‌کنم [مولوی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۹:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

مدتی این مثنوی تاخیر شد

مهلتی باید که تا خون شیر شد [۱و۲]
اصولا هر پدیده‌ای اعم از مادی یا روحی، برای به‌کمال رسیدن نیازمند گذر زمان است. حکمت و معارف باید مدتی در ذهن و قلب بماند تا قَوام گیرد. مصراع دوم اشاره به آیه ۶۶ سوره نحل دارد.
وقتی مادر، حامل جَنین است و غذا می‌خورد عصاره غذا وارد خون می‌شود و خون از طریق مجاریِ خاص، جَنین را تغذیه می‌کند؛ ولی همین‌که جَنین متولد گردید، خون به شیر تبدیل می‌شود، تا نوزاد بالنده گردد. در عرصه معنا نیز همین شرط حاکم است. یعنی انسان باید از رَحِمِ مادیت و هوی خارج شود و در پهنه کمالات و مکارم تولد یابد، تا شیر حقایق و معارف باطنی برای او بجوشد.
یک شب مهلت
+نوشته شده در دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۹:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

دزدکی از مارگیری مار برد

ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد
وا رهید آن مارگیر از زخم مار/ مار کشت آن دزدِ او را زار زار [مولوی]
مارگیر هم در حقیقت مار را از طبیعت دزدیده بود.
+نوشته شده در دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ساعتی می‌کرد بر ما شکر و گوهر نثار

ساعتی از شکر او ما مگس می‌راندیم [مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲ ساعت ۷:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

می بر کف من منه بنه بر دهنم

کز مستی تو راه دهان گم کردم [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

عقلشان در کار دنیا پیچ پیچ

عقلشان در کار عقبی هیچ هیچ [مولوی]
ببین چه کسی را بر چه کسی ترجیح دادی! ببین که عقل حیوانی خودت را بر عقل الهی خودت ترجیح دادی! ببین که عقل الهی خودت را میراندی و دفن کردی و عقل حیوانی خودت را رهبر و سلطان قرار دادی! ببین در چه بدبختی‌ایی داری زندگی می‌کنی!
عقلشان در کار دنیا پیچ پیچ/ عقلشان در کار عقبی هیچ هیچ
همه‌اش در این فکر که تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا! چکار کنم تا درآمد مغازه‌ام بالاتر برود! کاش انسان بختیار باشیم که کسی با پتک به سرمان بزند و بیدارمان کند. [اینجا]
انواع عقل
عقل و کمال عقل
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عشق از اول سرکش و خونی بود

تا گریزد آنک بیرونی بود [مولوی]
عرفان، رقص و سَماع و طرَب و تفریح نیست. عرفان از اول با بلا حرکت می‌کند. دریایی پر از طوفان است. انسان باید سال‌ها در میان این امواج سخت و کُشنده، با نهنگ‌ها و کوسه‌ها درگیر باشد. مگر همه می‌توانند این دریا را تا ساحل شنا کنند؟ از هزاران تن یکی‌شان صوفی‌اند! [اینجا]
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
استغنای امام حسین در شب عاشورا
خودستایی حجت هاشمی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تو گمان کردی که تو نان می‌خوری؟

زهر مار و کاهش جان می‌خوری [مولوی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

پس سلامش کرد و پرسیدش ز حال

کز چه این خر گشت دوتا هم‌چو دال [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

شکار شیر و گرگ و روباه

شیر و گرگ و روباهی به شکار رفتند. یک گاو و یک بز و یک خرگوش شکار کردند. شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را تقسیم کند. گرگ گفت: گاوِ وحشی سهمِ شیر، بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه! شیر ناگهان برآشفت که چرا گرگ در محضر شاهانۀ او حرف از منیّت می‌زند؟ در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است. پنجه‌ای بر او زد و هلاکش کرد. سپس به روباه گفت: تو تقسیم کن! روباه گفت: تقسیم در اینجا معنی ندارد. این گاو، صبحانۀ سلطان است؛ بز کوهی، ناهار سلطان است و خرگوش، شام سلطان است. شیر خوشحال شد و صیدها را به روباه بخشید و گفت: تو روباه نیستی بلکه خودِ منی! [مولوی]
غیرت الهی
هدایای والی ازد
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ناکامی دشمنان مولوی

دشمنان مولوی هر قدر هم بی‌انصاف باشند، فقط چند بیت از ۶۰ هزار بیت او را می‌توانند پیراهن عثمان کنند؛ اما دوستانش همۀ عمرشان را با مثنوی و غزلیات او می‌گذرانند. [اینجا]
دفاع مرحوم ادیب از ملک الشعرای بهار
+نوشته شده در سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

تو که یوسف نیستی یعقوب باش

همچو او با گریه و آشوب باش [مولوی]
ناز را رویی بباید همچو ورد
پادشاه نیستی، رعیت باش [مولوی]
+نوشته شده در جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۹:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی  

گریه آب دیده است

یک مریدی اندر آمد پیش پیر/پیر اندر گریه بود و در نفیر
شیخ را چون دید گریان آن مرید/گشت گریان آب از چشمش دوید...
چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت/ از پی‌اش آمد مرید خاص تفت
گفت ای گریان چو ابر بی‌خبر/ بر وفاق گریهٔ شیخ نظر
الله الله الله ای وافی مرید/ گر چه در تقلید هستی مستفید
تا نگویی دیدم آن شه می‌گریست/ من چو او بگریستم که آن منکریست
گریهٔ پر جهل و پر تقلید و ظن/ نیست هم‌چون گریهٔ آن مؤتمن [مولوی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۹:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

مرد نمازی و مسجد و سگ

مردی به مسجد رفت تا نماز بخواند. وقت شب صدایی شنید و خیال کرد کسی وارد مسجد شده است. با خود گفت: خوب است عبادتی کنم که او را خوش آید. وقتی صبح شد دید سگی در مسجد خوابیده است. [عطار]
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
+نوشته شده در جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۸:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد

خاک صد ره بر سر اجزام باد [اینجا]
از محبت تلخ‌ها شیرین شود/ از محبت مس‌ها زرّین شود
از محبت دردها صافی شود/ از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می‌کنند/ از محبت شاه بنده می‌کنند
فبما رحمة من اللّه لنت لهم
النار سوط یسوق اهل الله الی الله
در بیابان طلب گمشدگان را شفقت کن
+نوشته شده در یکشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۹:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

ای برون از وهم و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من [۳۳۱۸]
مولوی در توصیف خداوند می‌گوید: تو مثل بهاری ما مثل باغ؛ تو مثل جان ما مثل دست و پا؛ تو مثل عقل ما مثل زبان؛ تو مثل شادی‌ ما مثل خنده؛ آنگاه می‌گوید ای خدایی که از وهم من بیرونی! همۀ تمثیلاتم نارسا و ابتر است.
شناخت ذات خدا
گویی خداوند رحیم است
+نوشته شده در سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۵:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

اشتر و گاو و قچی در پیش راه

یافتند اندر رَوِش، بندی گیاه [۲۴۵۷]
شتر و گاو و قوچی در اثنای راه دسته‌ای گیاه پیدا کردند. چون مقدار آن گیاه ناچیز بود گفتند هر کس سالمندتر است آن را بخورد. قوچ گفت: من با آن قوچی که خداوند فَدیّه حضرت اسماعیل(ع) کرد در یک چراگاه چریده‌ام. گاو گفت: من جفتِ آن گاوی هستم که آدم ابوالبشر زمین را شخم زد. شتر بدون اینکه حرفی بزند دسته علف را خورد و گفت: نیاز به تاریخ و سند نیست، گردن بلندم نشان می‌دهد که من از شما بزرگترم!
در این حکایت، گاو و قوچ نمادِ اصحاب قیل و قال هستند و شتر نماد اصحاب کشف و شهود است. آنچه آدمی را به حقیقت می‌رساند ذوق و حال است نه دعاوی بوالفضولانه!
محاکمه موسولینی
دوزخ است آن خانه کان بی روزن است
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
+نوشته شده در جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۵:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی  

آن یکی افتاد بیهوش و خمید

چونکه در بازارِ عطّاران رسید [۲۵۷]
ما به لَغو و لَهو فربه گشته‌ایم/ در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم [۲۸۶]
جواب مردم به حضرت نوح
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۹:۱۸ ق.ظ توسط اشرفی  

موشکی در کف مهار اشتری

در ربود و شد روان او از مِری [۳۴۳۶]
تو رعیّت باش چون سلطان نه‌یی / خود مران چون مردِ کشتیبان نه‌یی [۳۴۵۴]
اَنصِتوا را گوش کُن خاموش باش/ چون زبانِ حق نگشتی گوش باش [۳۴۵۶]
وَر بگویی شکلِ استفسار گو/ با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو [۳۴۵۷]
قاعده اماله
انصتوا را گوش کن خاموش باش
گر چه با تو شه نشیند بر زمین
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۸:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

بود کوری کو همی گفت الامان

من دو کوری دارم ای اهل زمان [۱۹۹۳]
بانگِ زشتم مایۀ غم می‌شود/ مِهرِ خلق از بانگِ من کم می‌شود [۱۹۹۷]
کرد نیکو چون بگفت او راز را / لطفِ[لطافت] آوازِ دلش، آواز[حنجره] را [۲۰۰۱]
و آنکه آوازِ دلش هم بَد بُوَد/ آن سه کوری، دوریِ سَرمَد بُوَد [۲۰۰۲]
نالۀ کافر چو زشت است و شَهیق/ زآن نمی‌گردد اجابت را رفیق [۲۰۰۵]
ناقصان سرمدی
چگونه دعا کنیم؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

آن یکی می‌گفت من پیغمبرم

از همۀ پیغمبران فاضل‌ترم [۱۱۱۹]
شخصی ادّعایِ پیغمبری می‌کرد. او را نزد سلطان بردند تا مجازات کند. سلطان دید مدّعی، مرد لاغری است که تحمل تنبیه ندارد. خواست با وی به نرمی صحبت کند تا راز ادّعای او را بیابد. پرسید: صبحانه چه خورده‌ای که ادعای پیامبری می‌کنی؟
گفت اگر نانم بُدی خشک و طَری/ کی کُنیمی دعویِ پیغمبری؟ [۱۱۳۹]
منظور بیت به نحو تأویل این است که انبیای عظام می‌گویند اگر ما تعلّقِ خاطری به این دنیای دون داشتیم، هرگز در مرتبۀ برگزیدگان الهی قرار نمی‌گرفتیم.
ادعای پیامبری بهائیت
اندرونت ز طعام خالی دار
لاف شیخی در جهان انداخته
چرا ابن‌سینا ادعای پیامبری نكرد؟
+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

حقوق سلطان محمود به ایاز

امیرانِ سلطان محمود گلایه کردند که چرا به ایاز به اندازۀ سی امیر مقرری می‌دهی؟ سلطان جوابی نداد تا اینکه روزی برای شکار با سی تن از اُمَرا به صحرا رفتند. از دور کاروانی دیدند؛ به یکی از امیران گفت: برو ببین از کجا می‌آیند؟ او به شتاب رفت و بازگشت و گفت: از شهر ری؛ سلطان گفت: به کجا می‌روند؟ گفت: نمی‌دانم! سلطان به امیر دیگری دستور داد که برود و بپرسد به کجا می‌روند؟ او هم رفت و بازگشت و گفت: به یمن؛ سلطان پرسید: چه متاعی دارند؟ گفت: نمی‌دانم! سلطان امیر دیگری فرستاد تا از کاروان بپرسد. او هم رفت و بازگشت و گفت: کاسه‌های سفالی؛ سلطان پرسید: چه موقع از ری خارج شده‌اند‌؟ گفت نمی‌دانم! به امیر دیگری دستور داد که برود و بپرسد. آن امیر رفت و بازگشت و گفت: هفتم رجب؛ سلطان پرسید: نرخ اجناس در ری چگونه است؟ گفت نمی‌دانم! بدین ترتیب سی امیر را فرستاد تا سی سؤال پرسیدند. آنگاه گفت: روزی با ایاز برای شکار به صحرا آمدیم؛ از دور کاروانی دیدیم؛ به ایاز گفتم برو و بپرس از کجا می‌آیند. ایاز رفت، سی سؤال پرسید و بازگشت! [مولوی]
رفتگری نوعی مجازات است
+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۷:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

مارگیر و اژدها

مارگیری رفت سویِ کوهسار/ تا بگیرد او به افسون‌هاش مار [۹۷۶]
مارگیر اندر زمستانِ شدید/ مار می‌جُست، اژدهایی مُرده دید [۹۹۷]
آدمی کوهی است، چون مفتون شود؟/ کوه اندر مار، حیران چون شود؟ [۹۹۹]
صد هزاران مار و کُه حیران اوست/ او چرا حیران شدست و ماردوست [۱۰۰۲]
مارگیر، آن اژدها را برگرفت/ سویِ بغداد آمد از بهرِ شگفت [۱۰۰۳]
او ز سرماها و برف افسرده بود/ زنده بود و شکلِ مُرده می‌نمود [۱۰۰۷]
عالَم افسرده است و، نامِ او جماد/ جامد افسرده بوَد ای اوستاد [۱۰۰۸]
چون عصایِ موسی اینجا مار شد/ عقل را از ساکنان اِخبار شد [۱۰۱۰]
مُرده زین سواند و، زان سو زنده‌اند/ خامُش اینجا، وان طرف گوینده‌اند [۱۰۱۲]
خاک انسان، کوه و آهن داوود، باد سلیمان، دریای موسی، ماه پیامبر،
آتش ابراهیم
، خاک قارون، ستون حنانه، سنگ پیامبر، کوه یحیی، همگی جامدند.
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم[هوشیار]/ با شما نامحرمان ما خامُشیم [۱۰۱۹]
چون شما سوی جمادی می‌روید/ محرم جان جمادات چون شوید؟ [۱۰۲۰]
این سخن پایان ندارد مارگیر/ می‌کشید آن مار را با صد زَحیر [۱۰۲۹]
جمع آمد صد هزاران خام ریش/ صیدِ او گشته چو او از ابلهی‌اش [۱۰۳۳]
آفتابِ گرمسیرش گرم کرد/ رفت از اعضایِ او اَخلاطِ سرد [۱۰۴۲]
بندها بگسست و بیرون شد ز زیر/ اژدهایی زشت، غُرّان همچو شیر [۱۰۴۷]
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را/ سهل باشد خون‌خوری حَجّاج را [۱۰۵۱]
نَفْس اژدرهاست او کی مُرده است؟/ از غم و بی آلتی افسرده است [۱۰۵۳]
لاف شیخی در جهان انداخته
ستون حنّانه
مبارزه با نفس کار خواص است
عوامل کنترل غرایز انسان
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

گفت با درویش روزی یک خسی

گفت با درویش روزی یک خسی/که تو را این‌جا نمی‌داند کسی
گفت او گر می‌نداند عامیم/خویش را من نیک می‌دانم کیم
وای اگر بر عکس بودی درد و ریش/او بدی بینای من من کور خویش [مولوی]
لباس انیشتین
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق
+نوشته شده در دوشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

دستمال انس بن مالک

چند تن به مهمانی اَنس بن مالک رفته بودند. پس از صرفِ طعام، اَنس می‌بیند دستمالِ سفره، زردرنگ و چرکین شده است. به کنیز خود می‌گوید: این دستمال را در آتشِ تنور بینداز! مهمانان منتظر بودند دود از تنور برخیزد امّا با کمالِ تعجب دیدند کنیز دستمال را سفید و پاکیزه از تنور بیرون آورد. حیرت مهمانان بیشتر شد و سبب آن را پرسیدند.
گفت ز آنکه مصطفی دست و دهان/ بس بمالید اندرین دستارِ خوان
مهمانان به کنیز گفتند: حالا انس گفت این دستمال قیمتی را در آتش بینداز؛ تو چرا انداختی؟ کنیز گفت:
میزری چه بوَد اگر او گویدم/ در رَو اندر عینِ آتش، بی نَدَم...
سر دراندازم؛ نه این دستارِ خوان/ ز اعتمادِ هر کریمِ رازدان [مولوی]
تقلید بهتر از تحقیق
اعتماد فیلسوف به مخبر صادق
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

مرغکی اندر شکار کرم بود

گربه فرصت یافت او را در ربود
مولوی در اینجا، قانون تنازع بقا را ابتدا در پهنۀ طبیعت و موجودات محسوس مطرح می‌کند و سپس آن را به پدیده‌های نامحسوس ذهنی و روحی تعمیم می‌دهد و می‌گوید: چه بسا افکاری در ضمیر آدمی به جریان افتد و او غرق در آن شود امّا ناگهان موجی دیگر از افکار پدید آید و این دو موج با یکدیگر به کشمکش پردازند و طبق اصل آکِل و مأکول، آن که قوی‌تر است، دیگری را از عرصۀ ذهن و ضمیر شخص براندازد و جای او را بگیرد. در نتیجه اگر می‌خواهید بقای جاودانه یابید خود را در پناه حضرت باقی قرار دهید. [اینجا]
خدایا راست گویم فتنه از توست
زندگی با احتمالات
+نوشته شده در شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۷:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

ما چه باشد در لغت؟ اثبات و نفی

من نه اثباتم، منم بی ذات و نفی
مولوی که در ابیات پیشین از خود با لفظ "ما" سخن به میان آورده بود، در اینجا برای رفع شبهۀ تعریف از خود، به یک بازی لفظی پرداخته است. می‌گوید: در عربی لفظ "ما" هم به معنای اثبات و هم به معنای نفی می‌آید و مراد من از "ما" همان نفی خود است.
ذوعین و ذوعینین
جز او کسی نیست
اللهم انی اسئلک من قولک بأرضاه
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۴:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

با خلایق می‌رود تا نفخ صور [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۱:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

علم آموزی طریقش قولی است

علم آموزی طریقش قولی است
حرفت آموزی طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قائم است
نه زبانت کار می‌آید نه دست [مولوی]
چه نیازی به علم دین داریم؟
هر که خواهد هم‌نشینی با خدا
+نوشته شده در جمعه ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۲:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

دل که دلبر دید کی ماند ترش

بلبلی گل دید کی ماند خمش [مولوی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۳:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی  

بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای

بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای/سر همانجا نه که باده خورده‌ای
چونک از میخانه مستی ضال شد/تَسخَر و بازیچهٔ اطفال شد [3426]
مستزاد عوام
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
عامی کیست؟
نصیحت آیت الله مکارم به سروش
+نوشته شده در جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید [مولوی]
رنج و گنج
+نوشته شده در شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۶:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

علف‌خواری نداند جان عاشق

+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش

+نوشته شده در سه شنبه ۶ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۹:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

آن یکی جودش گدا آرد پدید

و آن دگر بخشد گدایان را مزید
خداوند با جُودِ اول نیاز را در وجودِ سالک پدید می‌آورد تا در راهِ تکمیل نفس حرکت کند؛ آنگاه با جُودی دیگر او را به کمال می‌رساند.
آرزوی عدم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۴:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

زان حدیث تلخ می‌گویم تو را

+نوشته شده در سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

آن یکی ماهی همی‌ بیند عیان

+نوشته شده در دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

از علی آموز اخلاص عمل

از علی آموز اخلاص عمل/شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت/زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی/افتخار هر نبی و هر ولی...
در زمان انداخت شمشیر آن علی/کرد او اندر غزایش کاهلی...
گفت بر من تیغ تیز افراشتی/از چه افکندی مرا بگذاشتی...
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای/شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/آب علمت خاک ما را پاک کرد...
راز بگشا ای علی مرتضی/ای پس سوء القضا حسن القضا [مولوی]
گفت من تیغ از پی حق می‌زنم/بندهٔ حقم نه مامور تنم...
چون در آمد علتی اندر غزا/تیغ را دیدم نهان کردن سزا [مولوی]
تمام اسلام در مقابل تمام کفر
دیالوگ امام علی و عمرو بن عبدِوَد
+نوشته شده در دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

تا به دریا سیر اسپ و زین بود

تا به دریا سیر اسپ و زین بود/ بعد از اینت مرکب چوبین بود [مولوی]
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
زهد خیالی
+نوشته شده در پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

نان جو در پیش من حلوا شود

شخصی نان جویی را با اشتها می‌خورد. پرسیدند: چگونه می‌خوری؟ گفت: صبر می‌کنم تا گرسنگی دوبرابر شود، آنگاه در ذائقه‌ام مانند حلوا شیرین می‌آید.
آن یکی می‌خورد نانِ فَخفَره/ گفت سائل چون بدین اَستت شَرَه ؟
گفت جوع از صبر چون دو تا شود/ نان جو در پیش من حلوا شود [مولوی]
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
چو قانع شدی سیم و سنگت یکی است
+نوشته شده در سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۶:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

لهو به معنای بازدارندگی است

لهو به معنای بازدارندگی است. البته نه بازدارندگی عملی؛ که کسی جلوی انسان را بگیرد و او را از رفتن باز دارد. بلکه بازدارندگی فکری و روحی؛ مولوی مثال می‌زند به زمانی که بچه‌ها برهنه می‌شوند تا بازی کنند. چنان سرگرم بازی می‌شوند که لباس خود را فراموش می‌کنند.
شد برهنه وقت بازی طفل خرد/ دزد از ناگه قبا و کفش برد
آن چنان گرم او به بازی در فتاد/ کان کلاه و پیرهن رفتش ز یاد
شد شب و بازی او شد بی‌مدد/ رو ندارد کو سوی خانه رود
نی شنیدی انما الدنیا لعب/ باد دادی رخت و گشتی مرتعب
پیش از آنک شب شود جامه بجو/ روز را ضایع مکن در گفت و گو [مولوی]
مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، جلد ۱۴، صفحه ۱۴۸، برداشت آزاد [اینجا]
غفلت دادا
آیا لهو هم جد است؟
می‌شمارم برگ‌های باغ را
+نوشته شده در دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۵:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی  

تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی  

+نوشته شده در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۲:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گفتم به تکلّف دو سه روزی بنشین

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۳:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هست حیوانی که نامش اشغر است

هست حیوانی که نامش اُشغُر [جوجه‌تیغی] است/او به زخم چوب زفت و لَمتُر است
تا که چوبش می‌زنی به می‌شود/او به زخم چوب فربه می‌شود
نفس مؤمن اشغری آمد یقین/کو به زخم رنج زفت است و سمین
زین سبب بر انبیا رنج و شکست/از همه خلق جهان افزونتر است [مولوی]
جوجه‌تیغی چوب می‌خورد چاق می‌شود. نفس آدمی همان حیوان است. وقتی چوب می‌خورد روحش چاق می‌شود. مفاد کلام امیرالمؤمنین است که فرمود از بدنتان بگیرید و خرج روحتان کنید. بنابراین فلسفۀ عبادت و روزه و بلاکشی‌ها، مبارزه با تن‌پروری است.
سروش، ماه رمضان در آینۀ هنر، دقیقه ۰۴:۴۸، برداشت آزاد
دعوت به مهمانی خدا
باد تند است و چراغم ابتری
خذوا من اجسادکم
این دهان بستی دهانی باز شد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۹:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

آن کس که بیند روی او

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود [مولوی]
درخواست درویش از عطار نیشابوری
+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۸:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

خلوت از اغیار باید نی ز یار

خلوت از اغیار باید نی ز یار/پوستین بهر دی آمد نی بهار [مولوی]
گر ز تنهایی تو ناهیدی شوی/زیر ظلّ یار خورشیدی شوی [مولوی]
سروش، ماه رمضان و قرآن، دقیقه ۱۸، برداشت آزاد
استر ذهبک و ذهابک و مذهبک
عزلت و الفت
+نوشته شده در یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۶:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

عشق مستسقی است مستسقی‌ طلب

عشق مستسقی است مستسقی‌ طلب/در پی هم این و آن چون روز و شب
روز بر شب عاشق است و مضطر است/چون ببینی شب بر او عاشق‌تر است...
این گرفته پای آن آن گوش این/این بر آن مدهوش و آن بی‌هوشِ این...
در دل عاشق به جز معشوق نیست/در میانشان فارق و فاروق نیست...
هیچ کس با خویش زر غبا نمود؟/هیچ کس با خود به نوبت یار بود؟...
با چنان رحمت که دارد شاه هش/بی‌ضرورت چون بگوید نفس کش!؟ [مولوی]
تشنگان گر آب جویند در جهان
میان عاشق و معشوق رمزی است
+نوشته شده در جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

دوستی موش و قورباغه

از قضا موشی و چغزی با وفا/بر لب جو گشته بودند آشنا...
دل که دلبر دید کی ماند ترش/بلبلی گل دید کی ماند خمش.. [مولوی]
این سخن پایان ندارد گفت موش/چغز را روزی کای مصباح هوش
وقتها خواهم که گویم با تو راز/تو درون آب داری ترک‌تاز
بر لب جو من تو را نعره‌زنان/نشنوی در آب نالهٔ عاشقان...
نیست زر غبا وظیفهٔ عاشقان/سخت مستسقیست جان صادقان...
هیچ کس با خویش زر غبا نمود/هیچ کس با خود به نوبت یار بود... [مولوی]
بر لب جو من به جان می‌خوانمت/می‌نبینم از اجابت مرحمت...
بحث کردند اندرین کار آن دو یار/آخر آن بحث آن آمد قرار
که به دست آرند یک رشتهٔ دراز/تا ز جذب رشته گردد کشف راز
یک سری بر پای این بندهٔ دوتو/بست باید دیگرش بر پای تو
تا به هم آییم زین فن ما دو تن/اندر آمیزیم چون جان با بدن... [مولوی]
خود غراب البین آمد ناگهان/بر شکار موش و بردش زان مکان...
موش در منقار زاغ و چغز هم/در هوا آویخته پا در رتم
خلق می‌گفتند زاغ از مکر و کید/چغز آبی را چگونه کرد صید
چون شد اندر آب و چونش در ربود/چغز آبی کی شکار زاغ بود... [مولوی]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۲:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

باطلان را چه رباید باطلی

عاطلان را چه خوش آید عاطلی [مولوی]
+نوشته شده در جمعه ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۸:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

مشورت می‌رفت در ایجاد خلق

مشورت می‌رفت در ایجاد خلق/جانشان در بحر قدرت تا به حلق
چون ملایک مانع آن می‌شدند/بر ملایک خفیه خُنبک می‌زدند [اینجا]
تأثیر مشورت
مشورت انوشیروان
انّی جاعل فی الارض خلیفة
مشورت احمد خضرویه با همسرش
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۵:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی  

ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری

+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۳:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

شرح گل بگذار از بهر خدا

شرح بلبل گو که شد از گل جدا [مولوی]
شرح این هجران و این خون جگر
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۲:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

دردانه شو دردانه شو

برای رسیدن به آن گوش باید دردانه شوی!
ای کمان و تیرها بر ساخته
راه رسیدن به خدا
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

پاک می‌بازد نباشد مزدجو

آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو [مولوی]
دوستی پایدار
عارف و مزدور
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۵:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

لاف شیخی در جهان انداخته

+نوشته شده در یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۶:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

گرچه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی‌زبان روشن‌تر است [مولوی]
اذیتم نکن حسینعلی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۴:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

این سخن ناقص بماند و بی‏‌قرار

دل ندارم بی‏‌دلم معذور دار [مولوی]
می‌شمارم برگ‌های باغ را
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی  

دید موسی یک شبانی را به راه

دید موسی یک شبانی را به راه/کو همی‌ گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت/چارقت دوزم کنم شانه سرت...
دستکت بوسم بمالم پایکت/وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من/ای بیادت هیهی و هیهای من ...
گفت موسی های خیره‌سر شدی/ خود مسلمان ناشده کافر شدی ...
با که می‌گویی تو این با عم و خال/جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست/چارق او پوشد که او محتاج پاست ...
گفت ای موسی دهانم دوختی/وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت/سر نهاد اندر بیابانی و رفت...
وحی آمد سوی موسی از خدا/بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی/نی برای فصل کردن آمدی...
تا توانی پا منه اندر فراق/ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام/هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
در حق او مدح و در حق تو ذم/در حق او شهد و در حق تو سم...
من نکردم امر تا سودی کنم/بلک تا بر بندگان جودی کنم...
چونک موسی این عِتاب از حق شنید/در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید/گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو/هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو [مولوی]
تنزیه و تشبیه در داستان موسی و شبان
انتقاد به سعدی و مولوی
مزاج‏ گويی یا مصلحت گویی؟
+نوشته شده در جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما

+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی  

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم/در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم/چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آنجا روم آنجا روم بالا بُدم بالا روم/بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم/دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم [غفلت دادا]
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین/آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم [مولوی، مختاباد]
معراج عبدالقدوس گانگهی
ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
به معراج برآیید چو از آل رسولید
+نوشته شده در یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۳:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

نگارا مردگان از جان چه دانند

نگارا مردگان از جان چه دانند/کلاغان قدر تابستان چه دانند
برِ بیگانگان تا چند باشی/بیا جان، قدر تو اینان چه دانند...
بهل ویرانه بر جغدان منکِر/که جغدان شهر آبادان چه دانند...
یکی مشتی از این بی‌دست و بی‌پا/حدیث رستم دستان چه دانند [مولوی]
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا
اَبدَلَنِی الله بِهِم خَیراً مِنهُم وَ اَبدَلَهُم بی شرّاً لَهُم
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی/در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی/چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آسمان گر واقفستی زین فراق

آسمان گر واقفستی زین فراق/انجم و شمس و قمر بگریستی
گر گلستان واقفستی زین خزان/برگ گل بر شاخ تر بگریستی...
هین خمش کن نیست یک صاحب نظر/ور بدی صاحب نظر بگریستی
شمس تبریزی برفت و کو کسی/تا بر آن فخرالبشر بگریستی [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست/ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم/باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست [مولوی]
غربت انسان
به معراج برآیید چو از آل رسولید
ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی

+نوشته شده در جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۶:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ای شیخ نمی‌بینی این گوهر شیخی را؟

این شعشعۀ نو را این جاه و جلالت را؟...
ای خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من
درکش قدحی با من بگذار ملامت را...
گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی
در بارکشی یابی آن حسن و ملاحت را [مولوی]
تعطیلی تفسیر قرآن آیت‌الله خویی
ما رأیت الّا جمیلا
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی  

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

ز آنکه بد مرگی است این خواب گران
مولوی داستان تخیلی را در نظر آورده است که شاعری غریب در روز عاشورا وارد شهر شیعه نشین حَلَب می‌شود و با تعجّب می‌بیند مردم شهر عزادارند! این مرد غریب ناباورانه می‌پرسد: مگر رئیس این شهر از دنیا رفته است که همگان به ماتم نشسته‌اید؟ مردم حلب می‌گویند: نمی‌دانی که امروز، عاشوراست و ماتم سیدالشهداست؟ شاعر غریب می‌گوید: مگر شما تا به حال خواب بوده‌اید و الآن بیدار شده‌اید؟ این واقعه که قرن‌ها پیش اتفاق افتاده و امام و شهدای کربلا در نزد خدای تعالی روزی خوار و در نعمت‌های الهی، مسرور و شادمان‌اند. شما باید بر غفلت و ضعف خود گریه کنید که از وعده‌های خدا در آخرت بی‌خبرید.
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان/ز آنکه بد مرگی است این خواب گران [مولوی]
جشن مولوی در عزای امام حسین
این تو هستی که باید بر ما بگریی
جشن شهادت یا عزای شهادت؟
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

گر نه تهی باشدی بیشتر این جوی‌ها

گر نه تهی باشدی بیشتر این جوی‌ها/خواجه چرا می‌دود تشنه در این کوی‌ها
خم که در او باده نیست هست خم از باد پر/خم پر از باد کی سرخ کند روی‌ها [مولوی]
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
یا من بدنیاه اشتغل
+نوشته شده در شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۶:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری، گِردِ بدخویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد [مولوی]
با این همه جور و تندخویی
معشوق همه ناز باشد نه راز
چگونه با خدا ناز کنیم
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۸:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای/چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد/تا صدف قانع نشد پر در نشد [مولوی]
گفت چشم تنگ دنیادوست را
+نوشته شده در شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۶:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

آب و دریا جمله در فرمان توست

آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود
تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور [مولوی]
هو الّذی ارسل الرّیاح
+نوشته شده در جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۹:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش

قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش
پیش از آن که‌این خاکها خسْفش کنند/پیش از آن که‌این بادها نسْفش کنند
گر چه چون زایل شود تو قادری/که‌ش ازیشان واستانی واخری
قطره‌ای که‌او در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت [مولوی]
عقل جزو از کل گویا نیستی
+نوشته شده در جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۸:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالب قديمی‌