نکات

زندان مجنون

وقتی مجنون به زندان افتاد، لیلی جلوی زندان تحصن کرد. به مجنون گفتند: لیلی که تو را نمی‌خواهد؛ چرا برایت تحصن می‌کند؟ گفت: می‌خواهد فقط در بند خودش باشم؛ نه در بند دیگری!
نماز مجنون
قرآن مجنون
به مجنون گفت روزی عیب جویی
گفت مجنون گر همه روی زمین
مجنون به نصیحت دلم آمده است
ای دل مجنون و از مجنون بتر
+نوشته شده در پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۷:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

انسان طالب کمال مطلق است

انسان موجودی است که‌ نمی‌تواند عاشق محدود باشد بلکه انسان عاشق کمال مطلق است؛ یعنی عاشق خداست. حتی منکر خدا هم عاشق خداست ولی راه را گم‌ کرده‌ است؛ معشوق را گم کرده‌ است.
محی‌الدین عربی می‌گوید: ما اَحَبَّ اَحَدٌ غَیْرَ خالِقِهِ کسی غیر از خدا را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد. ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب و سعاد و هند و غیر ذلک لکن خدای متعال در زیر این نام‌ها پنهان شده است. می‌گوید: پیغمبران نیامده‌اند که عشق خدا را به بندگان یاد دهند بلکه آمده‌اند راه‌های کج و راست را به مردم نشان دهند.
مرتضی مطهری، انسان کامل، صفحه ۹۵، برداشت آزاد [اینجا]
نرم افزار دانشنامۀ اخلاق اسلامی ۲، الفتوحات المکیة، محيی الدين بن عربی، جلد ۲، صفحه ۳۲۶
وصال مدفن عشق است
عشق مجازی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۴:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

شرط عشق جنون است

مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟...
کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم؛ هر چه تاختم مقصد را نیافتم...
مختار: شرط عشق جنون است. ما که ماندیم، مجنون نبودیم. [اینجا]
آزمودم عقل دور اندیش را
ره چنان رو که رهروان رفتند
عبور سیدالشهدا از شاهراه
شرط عشق است اگر یار بگوید که مبین
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۶:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

عشق مستسقی است مستسقی‌ طلب

عشق مستسقی است مستسقی‌ طلب/در پی هم این و آن چون روز و شب
روز بر شب عاشق است و مضطر است/چون ببینی شب بر او عاشق‌تر است...
این گرفته پای آن آن گوش این/این بر آن مدهوش و آن بی‌هوشِ این...
در دل عاشق به جز معشوق نیست/در میانشان فارق و فاروق نیست...
هیچ کس با خویش زر غبا نمود؟/هیچ کس با خود به نوبت یار بود؟...
با چنان رحمت که دارد شاه هش/بی‌ضرورت چون بگوید نفس کش!؟ [مولوی]
تشنگان گر آب جویند در جهان
میان عاشق و معشوق رمزی است
+نوشته شده در جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید [مولوی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عشق فرزند افلاطون

قیل لأفلاطونَ الحکیمِ: عَشِقَ ابْنُکَ؛ قال الانَ تمّ فی الانسانیّة
به افلاطون گفتند: پسرت عاشق شده؛ گفت: اکنون در انسانیت به کمال رسیده است.
تذکرة المتقین، بهاری همدانی، صفحه ۳۸، برداشت آزاد [اینجا]
تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری
انسان حیوان عاشق است
خر رفت و رسن برد و دریغا چنبر
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۴:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

آزمودم عقل دور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را [مولوی]
عقل و کمال عقل
شرط عشق جنون است
+نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

فیلم گاو آموزنده بود

امام خمینی، صحیفه نور، جلد ۱۲ از ۲۲، صفحه ۸۵، برداشت آزاد [اینجا]
مش حسن دلبستگی خاصی به گاوش دارد. روزی به شهر می‌رود و گاو در روستا می‌میرد. مردم وانمود می‌کنند که حیوان گریخته است ولی او باور نمی‌کند و اعتقاد دارد اهالی روستا آن را کشته‌اند. از آن پس حالش دگرگون می‌شود و خود را به جای گاو می‌پندارد. مردم تصمیم می‌گیرند او را برای مداوا به شهر ببرند؛ ولی در بین راه می‌گریزد و به درّه‌ای سقوط می‌کند و می‌میرد. [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۹:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی [حافظ]
یعنی در کارگاه هستی، در این کارخانه‌ی بزرگ، یک نقش اصلی وجود دارد که باید در این زندگی کوتاه آن را دید و آن را خواند و اگر کسی نبیند و نخواند، کور و بی نصیب از این عالم رفته است. زندگی کرده است، اما یک زندگی تهی و بی حاصل و با دست خالی هم این جهان را ترک گفته است. حقیقتاً این چه چیزی است که شاعران ما این‌همه در مورد آن سخن می‌گویند؟ گیرم که پاره‌ای از آنها حرفهای دیگران را تقلیداً سخن گفته باشند که چنین هم هست یعنی به گونه‌ای که خودشان تجربه‌ای داشته باشند از نوشته‌ی دیگران رونویسی کرده‌اند حرفی را که دیگران گفته‌اند اینها تقلیداً و مقلدانه تکرار کرده‌اند ولی بالاخره هر مجازی به حقیقتی می‌پیوندد و هر تقلیدی ریشه از تحقیقی می‌گیرد و هر اقتباسی به یک سرچشمه‌ی اصیل و با اصالتی متکی و مبتنی است. یعنی جایی کسی چیزی از این عالم بویی برده است و پس از آن این رایحه توسط او منتشر شده است و دیگران را هم مست کرده است. خواه مقلد باشند، خواه محقق!
سروش، سلوک عشق مدارانه، صفحه ۳، برداشت آزاد
برگ عیشی به گور خویش فرست
قنوت میرزا جواد آقای ملکی تبریزی
مرحوم آخوند خراسانی کفایه نوشت
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

انسان حیوان عاشق است

اگر در نظر ارسطو انسان حیوان ناطق است، نزد عارفان ما انسان حیوان عاشق است. حیوانی که می تواند عشق بورزد. اگر بالقوه یا بالفعل این خصلت، این قابلیت و این قدرت در آدمی نباشد، آدمیّت او محل تردید است.
تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری؟
آدمی باید بتواند هم محب باشد، هم محبوب؛ هم عاشق باشد، هم معشوق و هر چه کامل تر شود حاجت و قدرت او در مهر ورزیدن بیشتر می شود.
سروش، برداشت آزاد
فرق انسان و حیوان در اراده و اختیار است
عشق فرزند افلاطون
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۷:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

مرگ دهخدا با شعر حافظ

غروب اسفند ۱۳۴۴ شمسی
رنجِ سال‌ها مطالعه و تحقیق، دهخدا را از پای در آورده بود. همه خاموش نشسته بودند و استاد پیر را تماشا می‌کردند. استاد هر چند لحظه یک بار به حالت سستی و ضعف در می‌آمد. در یکی از همین لحظات سکوت را شکست و گفت: «که مپرس»! محمد معین پرسید: استاد! منظورتان شعر حافظ است؟ دهخدا گفت: بله! پرسید: می‌خواهید برایتان بخوانم؟ دهخدا گفت: بله! معین دیوان حافظ را برداشت و خواند:
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس/زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار/دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش/می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش/سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی/لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی‌تو در کلبه گدایی خویش/رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق/به مقامی رسیده‌ام که مپرس
دهخدا بیهوش شد. روز بعد از دنیا رفت و در گورستان ابن بابُویه آرام گرفت.
زندگی دهخدا
بیهوشی ادیب نیشابوری از شعر حافظ
علاقه شهید مطهری به شعر سعدی
ادیب نیشابوری و معلَّقۀ اِمرُؤُالقَیس
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند آنکه اشتر می‌چراند؟
نیست زُر غِبّاً میان عاشقان
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۷:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

فتوّت بخشش بی علت است

حرکت امام‌حسین یک حرکت فرافقهی بود. اگر فقط به وظیفه‌ی فقهی و شرعی خود نگاه می‌کرد کاملاً امکان داشت از در صلح درآید. بگوید موقتاً بیعتی می‌کنیم تا ببینیم بعداً چه می‌شود. اینچنین خویشتن را به کشتن دادن نقش عشق است. در اینجا عاشقی نقش بازی کرد. همانکه مولوی گفت:
فتوت بخشش بی علت است/ پاکبازی خارج هر ملت است
اینکه آدمی پاکبازی کند و پاک خود را ببازد این بیرون از هر ملت و دین و شریعت است. هیچ شریعتی به شما فرمان نمی‌دهد که پاکبازی کنید و همه‌ی جان و مال خود را بدهید. اتفاقاً حفظ این‌ها جزء واجبات شرعی است.
پاک می‌بازد نباشد مزدجو/ همچنانکه پاک می‌گیرد ز هو
همانطور که خدا بی‌طمع و بی‌علت به او داده است او هم بی توقع می‌بازد.
سروش، زیارت عاشورا، دقیقه ۳۳، برداشت آزاد
جود و عدالت
+نوشته شده در شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

فلک جز عشق محرابی ندارد

فلک جز عشق محرابی ندارد/جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو که اندیشه این است/همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرق‌سازی/همه بازی است الّا عشق‌بازی [نظامی]
عاشق شوید
معشوق تو کیست؟
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

جملگی در حکم سه پروانه ایم

جملگی در حکم سه پروانه‌ایم/در جهان عاشقان افسانه‌ایم
اوّلی خود را به شمع نزدیک کرد/گفت آری من یافتم معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال زد/گفت حال من سوختم در سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند/آری آری این بود معنای عشق
خام بدم پخته شدم سوختم
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

اسکن مغز افراد عاشق

مغز افراد عاشقی را که به تصویر محبوب خود نگاه می‌کردند توسط اسکن‌های ام آر آی مورد مطالعه قرار دادند. میزان درد آنها بین ۳۶ تا ۴۴ درصد بود. فقط ۱۳درصد اظهار ناراحتی شدید کردند.
قرآن: قطّعنَ أیدیَهنّ
امام باقر(ع): لم یجدوا ألَمَ مَسِّ الْحدید
گفتم به تکلّف دو سه روزی بنشین
مشاهدۀ معشوق
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آرند که واعظی سخنور

آرند که واعظی سخنور/بر مجلس وعظ سایه‌گستر
از دفتر عشق نکته می‌راند/افسانۀ عاشقی همی خواند
خرگمشده‌ای بر اوگذر کرد/وز گمشدۀ خودش خبر کرد
زد بانگ که کیست حاضر امروز/کز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز/نی جور بتان کشیده هرگز
برخاست زجای ساده مردی/هرگز زدلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستودۀ دهر/کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گم شده را بخواند که ای یار/اینک خر تو، بیار افسار [جامی]
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
حافظِ عارف به بوعلی فیلسوف
اشتر و گاو و قچی در پیش راه
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی  

تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری

در سفر حجاز، با جوانان صاحب‌دل هم‌دم بودیم. زمزمه‌ای می‌کردند و بیتی محقّقانه می‌گفتند! عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود. ناگاه کودکی آوازی بر آورد که اشتر عابد به رقص آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد تو را همچنان تفاوت نمی‌کند!
تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری
گلستان سعدی، برداشت آزاد [اینجا]
عشق فرزند افلاطون
ناقصان سرمدی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

عشق مجازی

عشق‌ شهوانی هم ممكن است سودمند واقع شود. چون بر اثر فراق از طرفی، و عفاف از طرفی دیگر، سختی‌هایی بر روح وارد می‏‌شود که عرفا می‌‏گويند عشق مجازی تبديل به عشق حقيقی می‌‏گردد اما اين نوع عشق قابل توصيه نيست. از اين نظر مانند مصيبت است كه اگر بر كسی وارد شود و او با نيروی صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمل و پاك كننده نفس است، اما مصيبت قابل توصيه نيست.
جاذبه و دافعه علی(ع)، مرتضی مطهری، صفحه ۵۵، برداشت آزاد
درمان خودخواهی
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
آیا عشق زمینی مطلوب است؟
شباهت عشق مجازی به حرکت اتومبیل
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

به مجنون گفت روزی عیب جویی

به مجنون گفت روزی عیب جویی/ که پیدا کن به از لیلی نکویی...
ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت/ در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
تو قد می‎بینی و من جلوۀ ناز/تو چشم و من نگاه ناوک‌انداز
تو مو می‌بینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارت‌های ابرو
دل مجنون ز شکرخنده خون است/تو لب می‌بینی و دندان که چون است
کسی کو را تو لیلی کرده‌ای نام/نه آن لیلی است کز من برده آرام [وحشی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی  

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد/ بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز/ آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند/ پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تاقویم/ نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام/ که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی/ ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد؟
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۹ ب.ظ توسط اشرفی