نکات

رفتند تا معراج تا اوج حقیقت

رفتند تا معراج تا اوج حقیقت/پاروزنان مردان دریای شریعت
از قطره‌های کوچک باران گذشتند/رفتند و بر دریایی از معنا نشستند
دست تولّا بر حریم لا فکندند/آیینۀ رسوای خودبینی شکستند
با خون سرخ خود وضو کردند آن‌ها/در بحر ایمان شست‌وشو کردند آن‌ها [اینجا]
خاک بر فرق قناعت بعد از این
+نوشته شده در شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی  

خم گشت از اندوه پشت باغبانان

خم گشت از اندوه پشت باغبانان/ در گوش نی خواندند شعر غم شبانان
در سوگ هم‌رزمان دلیران پیر گشتند/ گر آفتاب این شب دل‌گیر گشتند [اینجا]
یری الناس دهناً فی قواریر صافیا
+نوشته شده در دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۳:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

بر خاک کرده بید بن گیسو پریشان

بر خاک کرده بید بن گیسو پریشان/ آشفته ازغم‌ها بنفشه طرّه افشان
نخل سِترون مات بر پای ایستاده/ مرغان آتش‌خوار بر جانش فتاده [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۳:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

بهار در خون

جوشید از اوج یقین گل‌های باور/ گل کرد بر شاخ زمان گل‌های سنگر
گل‌های ما در خون و در آتش شکفتند/ با بلبلان آتش‌افشان راز گفتند
بوی بهاران عطر باروت است این‌جا/ لب‌بسته مرغ عشق مبهوت است این‌جا
باران خون برخاک مظلومان چو بارد/ با خود بهاران در بهاران مژده آرد
در این سفر سرگشتگی؟ هیهات! هیهات!/ این رهروان را خستگی؟ هیهات! هیهات!
مردان ما استادگی را سر سپردند/ تا این حدیث سرخ بر دفتر سپردند
خمخانۀ آن سرفرازان را خمی بود/ در آن می‌ای کان یک‌دم از جوشش نیاسود
این سرخوشان از باده‌نوشان بلایند/ این راهیان از خاک سرخ کربلایند
با کاروان کالایی از دریای توحید/ مقصد کجا؟ بالاتر از آن‌سوی ناهید
این کاروان را هست سالار دلیری/آزاده‌ای دریادلی روشن‌ضمیری
از همرهان بس دور و در دل‌ها نشسته/ دیوارهای فاصله در هم شکسته
روزی خوش آمد آن بشیر نوبهاران/ خواندند شعر خیرمقدم بی قراران
سر زد گل تبعید از ژرف جدایی/ تابید از مغرب فروغ آشنایی
آمد ز ره آن کو که سرو سروران است/ نامش نگین دفتر نام‌آوران است
آن چاوشان عشق اعجاز آفریدند/ در مکتبش جان داده و فرمان خریدند
گوئی که طغیان محبت بود آنجا/ جاری به هر سو شطّ الفت بود آنجا
آنجا نه قانون بود نه قانون گذاران/ آنجا خدا بود و مراد و جان نثاران
قانون عشق آنجا حکومت داشت ای دوست/ آن سو بُرداری که همت داشت ای دوست
آنجا بهاران رنگ خون عاشقان است/ گل‌های پرپر شاه‌بیت شاعران است
رفتند تا معراج تا اوج حقیقت/ پاروزنان مردان دریای شریعت
از قطره‌های کوچک باران گذشتند/ رفتند و بر دریایی از معنا نشستند
دست تولّا بر حریم لا فکندند/ آیینۀ رسوای خودبینی شکستند
با خون سرخ خود وضو کردند آن‌ها/ در بحر ایمان شست‌وشو کردند آن‌ها
گل‌های خونین‌شهر گل‌های دگر بود/ شوری دگر از عشق آن‌ها را به سر بود
آن‌جا که نام شهر خون بر آن نهادند/ آن‌جا که جان‌ها بر سر پیمان نهادند
هر سنگ آن آغشته از خون شهیدی است/ هر کوچه‌اش در حسرت صبح سپیدی است
آن‌جا که نخلش سر به سوی عرش دارد/ در هر قدم گام شهیدی نقش دارد
بر پیکر هر نقش دست خون‌نگاری/ فردائیان را نقش کرده یادگاری
آنان که بر نابودی خصم ایستادند/ جان را به راه عشق در سنگر نهادند
بستند بار معرفت بر حق رسیدند/ چون اختران بر اوج مینا صف کشیدند
پرسی اگر آن سرخوشان را حال چون است/ از عشق بر لب‌هایشان آوای خون است
آیند و شاخی گل به روی سینه دارند/ جان داده و گل‌زخم خونین هدیه دارند
در سینه دارد قصّه‌ها آن شطّ خونین/ در فصل گل‌ریزان و از تابوت چوبین
این‌جا بهاران رنگ خون عاشقان است/ گل‌های پرپر شاه‌بیت شاعران است
سرو جوان خم کرده سر بر شانۀ بید/ نیلوفر ایمان تنیده تا به ناهید
بر خاک کرده بید، بن! گیسو پریشان/ آشفته ازغم‌ها بنفشه طرّه افشان
نخل سَترون[بی‌بار] مات بر پای ایستاده/ مرغان آتش‌خوار بر جانش فتاده
نی بر لب چوپان صحرا غم‌نوا شد/ هر گوشۀ این دشت، دشت نینوا شد
خم گشت از اندوه پشت باغبانان/ در گوش نی خواندند شعر غم شبانان
در سوگ هم‌رزمان دلیران پیر گشتند/ گر آفتاب این شب دل‌گیر گشتند
بس خاطرات تلخ و شیرین مانده بر جا/ زان حامیان دین حق بر سینۀ ما
ای آن‌که از فردا و فرداها می‌آیی/ از لاله پرس این قصّه گر هم‌درد مایی
ما قصۀ آزادگی با خون نوشتیم/ این داستان با شیوۀ مجنون نوشتیم
ز آغاز کین صبح سعادت را یقین بود/ نام‌آوران را سعی بر احیای دین بود
این‌جا بهار فصل مطرح نیست ما را/ آن می‌سزد ما را که ماند نسل‌ها را
ما را بهاری باید از این دست آری/ در خاک مظلومان نباشد سوگواری
این آتش سوزان فروزان باد ای دوست/ این صبح را خورشیدِ سوزان باد ای دوست
سپیده کاشانی، سخن آشنا، صفحه ۱۴۴، با تغییرات [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

همپای جلودار

وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم/ دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است/ چاووش می‌گوید ما را وقت تنگ است
گاه سفر شد باره بر دامن برانیم/ تا بوسه‌گاه وادی ایمن برانیم
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است/ موسی جلودار است و نیل اندر میان است
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم/ بانگ از جرس برخاست وای من خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند/ پا در رکاب راهوار خویش دارند
گاه سفر آمد برادر گام بردار/ چشم از هوس از خورد از آرام بردار
گاه سفر آمد برادر ره دراز است/ پروا مکن بشتاب همت چاره ساز است
باید خطر کردن سفر کردن رسیدن/ ننگ است از میدان رمیدن آرمیدن
تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر/ بر جای ما بیگانه ننگ است ای برادر
فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید/ تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید
یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد/ ای یاوران باید ولی را یاوری کرد
گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم/ حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید/ هامون اگر دریا شود از خون بتازید
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن/ بی‌گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم/ حکم جلودار است سر در پیش داریم
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار/ گر تیغ بارد گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز بر جولان برانیم/ زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آن‌جا که جولان‌گاه اولاد یهوداست/ آنجا که قربان‌گاه زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد/ آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من اندوه لبنان کشت ما را/ بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من برخیز باید بر جبل راند/ حکم است باید باره تا دشت امل راند
باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین/ باید به سینه رفت زین‌جا تا فلسطین
باید به سر زی مسجدالاقصی سفر کرد/ باید به راه دوست ترک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش/ آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیرزن لبیک‌گو بنشین به رهوار/ مقصد دیار قدس همپای جلودار
شاعر: حمید سبزواری
دکلمه: فرج الله سلحشور
آهنگساز و خواننده: حسام الدین سراج [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۸:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

جام شفق

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید/ بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم/ خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است/ خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید/ خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید
در جام من می پیش‌تر کن ساقی امشب/ با من مدارا بیش‌تر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند/ مِی ده حریفانم صبوری می‌توانند
این تازه رویان کهنه رندان زمین‌اند/ با ناشکیبایان صبوری را قرین‌اند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم؟/ من زخم دارم من صبوری کی توانم؟
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک/ ساقی سلامت این صبوران را مبارک
من زخم‌های کهنه دارم بی‌شکیبم/ من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم
من با صبوری کینۀ دیرینه دارم/ من زخم داغ آدم اندر سینه دارم
من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر/ میراث‌خوار رنج هابیلم برادر
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه/ یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم/ بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم/ با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم/ در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم/ عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اشتر باز راندم/ با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم/ صفرای رنج مجتبی در کام دارم
من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم/ من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مل کرد خورشید/ بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد/ وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد
بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم/ نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم/ زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند/ دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفی را سر بریدند/ مرغان بستان خدا را سر بریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم/ زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما/ تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید/ بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
شاعر: علی معلم
دکلمه: فرج الله سلحشور [اینجا]
تحلیل
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۶:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

بی‌درد مردم ما خدا بی‌درد مردم

بی‌درد مردم ما خدا بی‌درد مردم/ نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم/ زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند/ دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفی را سر بریدند/ مرغان بستان خدا را سر بریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم/ زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما/ تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
شاعر: علی معلم [اینجا]
دکلمه: فرج الله سلحشور [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی