نکات

دنیا دار مکافات است

مردم این روزگار سخت از مکافات می‌ترسند. به همین دلیل وقتی با آن مواجه می‌شوند انکار می‌کنند. نه زلزله، نه سیل، نه بیماری، نه مرگ و میر، نه آتش‌سوزی، هیچ‌کدام را مکافات نمی‌دانند با اینکه ممکن است انسان به مجازاتی مانند نیش یک زنبور مبتلا شود.
مرحوم محمدتقی بهلول گنابادی در کتاب خاطرات سیاسی‌اش می‌نویسد:
همسرم از دنیا رفت. در مسجد اعلام کردم، مردم! همسرم به رحمت خدا رفته است. من آمادگی دارم از بچه‌هایی که مادرشان در مزرعه کار می‌کنند نگه‌داری کنم. مدتی به این کار مشغول بودم. روزی زنی فرزندش را آورد تا نگه‌دارم. چون خسته بودم، قبول نکردم. او رفت و من خوابیدم. ناگهان با نیش زنبور از خواب پریدم. فهمیدم مجازات است. در جستجوی آن زن رفتم و فرزندش گرفتم.
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴ ساعت ۶:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

علاقه بهلول به دختر خواهرش

بهلول به دونفر بسیار علاقه داشت. یکی همسر دومش، دیگری دختر خواهرش! همسر دوم بهلول افغانی بود و بیماری سل داشت. با اینکه بیماری سل مسری است، بهلول با او ازدواج کرد تا از مرگ نجاتش دهد. [اینجا]
ازدواج دوم بهلول
+نوشته شده در شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۸:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

شیخ محمدتقی بهلول گنابادی

نود و پنج سال زندگی کرد. سی و یک سال از عمرش را در تبعید و زندان گذراند. در واقعۀ مسجد گوهرشاد تحت تعقیب دولت قرار گرفت. بهلول به همسرش پیشنهاد داد طلاق بگیرد تا از سوی حکومت آزاری به او نرسد. همسرش پذیرفت و طلاق گرفت. بهلول به افغانستان رفت. با دختری به نام شیرین آشنا شد. شیرین بیماری سل داشت، ازدواج هم نکرده بود. به همین دلیل در معرض خطر مرگ بود. بهلول می‌گوید: با اینکه بیماری سل مسری است، من با این دختر ازدواج کردم تا او را از مرگ نجات بدهم.
بعد از مدتی رئیس شهربانی، بهلول را احضار کرد تا او را تحت الحفظ به کابل ببرد. بهلول به شیرین هم پیشنهاد طلاق داد. شیرین گفت: بهلول! من همسر ایرانی‌ات را سرزنش نمی‌کنم که از تو جدا شد؛ چون او را دوست داری؛ اما من از تو جدا نمی‌شوم. اگر مرا با خودت نبری پیاده می‌آیم. به این ترتیب ما راهی کابل شدیم.
همسرم فرزندی در شکم داشت که مُرد. خودش هم بیست روز بعد از زایمان به رحمت خدا رفت. هنگام احتضار همسرم کنار بسترش نشستم. گفتم: عزیزم! از آنچه برایت پیش آمده متأسفم. می‌خواستم تو را خوشبخت کنم اما در این دیار غربت و صحرای کوهستانی، دور از پدر و مادرت از دنیا می‌روی! گفت: بهلول! تو با این ازدواج می‌خواستی مرا از مرگ نجات بدهی، که دادی. بهلول! هفت ساله که بودم در بارۀ قیام تو در مسجد گوهرشاد مطالبی شنیدم. از همان زمان دوست داشتم همراه مجاهدین به شهادت برسم. به خواستگاری‌ام که آمدی، خوشحال شدم. با خودم گفتم شاید خداوند به من توفیق بدهد در همراهی با تو شهید بشوم. در این هنگام حال همسرم به وخامت گذاشت. گفت: بهلول! برایم سورۀ یاسین بخوان؛ خواندم. بهلول! برایم سورۀ صافات بخوان؛ خواندم. بهلول! برایم دعای عدیله بخوان؛ خواندم. ناگهان چشمانش از وضع طبیعی خارج شد. گفت: خدا را شکر که به من توفیق داد خودم را فدای تو کردم. آنگاه مرا بوسید و از دنیا رفت.


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

حفظ رساله ذهبیه

از هفت سالگی توبه کردم و هرگز چای نخوردم، به دود محتاج نیستم، خوراکم را از روی طب‌الرضا می‌خورم. خلفای عباسیه هر کدام در پایتخت خود یک پزشک اروپایی داشتند. مأمون هم یک پزشک داشت. وقتی امام رضا(ع) را ولیعهد خود کرد، یک روز در مجلس مأمون، امام رضا(ع) با آن پزشک روبه‌رو شدند. از حضرت پرسید: جد شما گفته: «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان»، پس چرا در طب کتابی ندارد؟ امام رضا(ع) جواب دادند‌: «خدای ما همه طب را در قرآن در یک کلمه گفته؛ کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. اگر کسی به این کلمه عمل کند، بیمار نمی‌شود. مأمون گفت: «خیلی خوب است که شما این را کمی بسط بدهید. » امام رضا(ع) قبول کردند و رساله‌ای در طبابت نوشتند و به مأمون دادند و او منتشر کرد. این رساله به «رسالة ذهبیه» مشهور شد. من «رسالة ذهبیه» امام رضا(ع) را از بر دارم و یک عمر است که به دستورات آن عمل می‌کنم. [اینجا]
الرسالة الذهبية المعروفة بـ طبّ الإمام الرضا (ع)
ترجمه رساله ذهبیه
كتابهاي منسوب به امام رضا(ع)
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اولین سخنرانی بهلول در زمان احمدشاه

شيخ بهلول اولين سخنرانی آتشين خود را در سن ۱۶ سالگی در زمان احمد شاه در ايّامی که امر به معروف و نهی از منکر ممنوع بود بر عليه رژيم شاه ايراد کرد. [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

ملک‌الموت رفت پیش خدا

ملک‌الموت رفت پیش خدا/ گفت سبحان ربی الاعلی
دکتری تازه آمده به شهر/ من یکی می‌کشم او صدتا [بهلول]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

شنای بهلول

یکی از مهارت‌های بالای مرحوم بهلول شنا‌کردن بود. ایشان می‌گفتند: قبل از انقلاب که رفتن به عراق ممنوع بود، کل رودخانه [اَروَندرود] را شنا می‌کردند و خود را به عراق می‌رساندند و زیارت می‌کردند و از طریق رودخانه برمی‌گشتند! ایشان همیشه موقع شنا، سرشان از آب بالا بود. می‌گفتند لباس‌هایم را روی سرم می‌گذاشتم و شط‌‌ العرب را شنا می‌کردم و می‌رفتم آن طرف در ساحل لباس‌هایم را می‌پوشیدم و می‌رفتم زیارت و بعد برمی‌گشتم و به همین ترتیب تا ساحل ایران شنا می‌کردم. [اینجا]
عرض اروند رود بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ متر و عمق آن بین نه تا پانزده متر است [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۴:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

خط بهلول

مقام معظم رهبری می‌فرمودند به مرحوم بهلول گفتم: «یادتان هست یک بار در طرقبه از مسجدی بیرون می‌آمدیم؛ خواستم دست‌تان را بگیرم و شما گفتید خودم می‌توانم راه بروم؛ من زیر نور ماه خط می‌نویسم؟» مرحوم بهلول خندید و گفت : «حالا دیگر زیر نور خورشید هم نمی‌توانم خط بنویسم! [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۴:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

طی الارض بهلول

خودشان که هرگز زیر بار این حرف نرفتند. خیلی وقت‌ها که بیدار می‌شدم، می‌دیدم نیستند و متوجه می‌شدم بیرون رفته‌اند. بالاخره یک شب در اتاق را قفل کردم و کلیدش را هم روی تلویزیون گذاشتم و به فرزندانم سفارش کردم در اتاق را باز نکنند و اگر ایشان هم کلید خواستند ندهند، چون باید رأس ساعت ۴ صبح دارویشان را می‌دادم. خودم هم سعی کردم نخوابم. تا ساعت ۳ صبح بیدار بودم، ولی بعد خوابم برد. ساعت ۵ بیدار شدم، در اتاق را باز کردم و دیدم ایشان در اتاق نیستند. همه جای خانه را گشتیم؛ هیچ خبری از ایشان نبود.
ساعت ۸ صبح شد؛ زنگ در خانه به صدا در آمد؛ در را باز کردیم و پرسیدیم: شما کجا رفته بودید؟ خندیدند و گفتند: هر جا بودم، حالا که آمدم. هر چه اصرار کردیم کجا رفتید و چگونه رفتید، جواب ندادند. از آن موقع مطمئن شدم ایشان طی‌الارض می‌کنند. [اینجا]
طی الارض آیت الله بهجت
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۴:۵ ق.ظ توسط اشرفی  

غذای بهلول

قوت غالب بهلول نان و ماست بود، اما هیچ وقت از ما که این‌طور نبودیم ایراد نمی‌گرفتند. می‌گفتند: من چون می‌دانم بسیاری از چیزهایی که شما می‌خورید برایم ضرر دارد نمی‌خورم، اما اگر برای شما ضرر ندارد بخورید و از بابت این‌که من نمی‌خورم ناراحت و نگران نشوید! [اینجا]
احتیاط در خوراک و پوشاک
رد احسان نجفی قوچانی
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

این ره که تو می‌روی به قبرستان است

مرحوم بهلول به بعضی از درس‌های حوزه اعتراض داشت و می‌فرمود: با این برنامه‌ها انسان به جایی نمی‌رسد. این ره که ما می‌رویم به ترکستان که هیچ، به قبرستان است. [اینجا]
مختصرخوانی
واستعملنی بما تسئلنی غدا عنه
علم لاینع
فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ
دلال علم شدن فضیلت نیست
تغییر کتب درسی
شرط احتیاط
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

دیدار بهلول با رهبری

همراه بهلول خدمت رهبری رفتیم. آقا فرمودند: شما قبلاً بیشتر به ما سر می‌زدید، حالا کمتر می‌آیید. مرحوم بهلول گفت: آقا! شما متعلّق به ۶۰ میلیون نفر هستید. وقت شما را بگیریم، در واقع وقت ۶۰ میلیون نفر را گرفته‌ایم. آقا چندبار فرمودند: أحسنت! [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

تقیه کردن بهلول

با طلوع خورشید به اولین روستا در سرزمین افغانستان رسیدم. کشاورزی دیدم که در مزرعه‌اش کار می‌کرد. سلام کردم. گفت: زهرمار؛ ای کافر ایرانی! یکی از بهترین راه‌ها این بود که بر سفره آنها غذا بخورم تا مهمانشان به حساب بیایم. آن‌ها مهمان خود را اذیت نمی‌کنند، حتی اگر قاتل بر سفرۀ مقتول نشیند. گفتم گرسنه‌ام. مرا داخل چادر برد و غذا داد. پرسید مذهبت چیست: تقیه کردم و گفتم حنفی! گفت‌وگویی کردیم و من خوابیدم. اما خیلی زود با صدای دوستانش بیدار شدم. درهمان حال خودم را بخواب زدم تا ببینم در بارۀ من چه می‌گویند. یکی گفت او تقیه می‌کند؛ حنفی نیست. رافضی است. بیا او را بکشیم تا گناهانمان آمرزیده شود! صاحب چادر گفت: ما از پیش بهشت را برای خودمان تضمین کرده‌ایم. من به سهم خود سر شانزده شیعه را از بدن جدا کرده‌ام. پس نیازی به کشتن مهمان نیست. هنگام نماز شد. من از جا برخاستم. به آنها سلام کردم. نماز را به مذهب حنفی به جا آوردم. چندلقمه غذا خوردم و زود خداحافظی کردم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۴۳، برداشت آزاد
مهمانی با یک لیوان آب
دعا برای مهمان
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

بهلول در تربت جام

می‌گوید: عازم افغانستان بودم. در تربت جام وارد کوچه‌ای شدم. ناگهان چشمم به اعلامیه‌ای افتاد که عکس من در آن بود. زیرش نوشته بودند: هرکس صاحب این عکس را تحویل دهد، پنج‌هزارتومان جایزه می‌گیرد. تصمیم گرفتم از شهر خارج شوم و به بیابان پناه ببرم. در این هنگام رئیس پلیس و همراهانش را دیدم که از جلوی من می‌گذشتند. به شکل طبیعی به راهم ادامه دادم. اگر از من می‌پرسیدند کیستی؟ می‌گفتم: بهلولم؛ اما مشغول صحبت بودند و متوجه من نشدند. خداوند آن‌ها را کور کرد.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۳۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

تفاوت بهلول با استاندار

استاندار از من خواست تا با هیئت همراهش، کنار او باشم و در همۀ پذیرایی‌ها شرکت کنم. گفتم من فقط روزی یک وعده غذا می‌خورم؛ بیشتر روزها هم روزه‌ام. تفاوت من با تو مثل گربه و اسب است. من شیر و میوه می‌خورم؛ تو گوشت و برنج! پس بهتر است مرا از همراهی معاف داری. استاندار گفت: تو هرچه خواستی بخور؛ هر وقت خواستی روزه بگیر؛ فقط کنارم بنشین؛ می‌خواهم از رهنمودهایت استفاده کنم. من قبول کردم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

درس بهلول از نیش زنبور

بعد از فوت همسرم، درمسجد اعلام کردم، مردم! همسرم فوت کرده و من آمادگی دارم از بچه‌هایی که مادرشان مزرعه می‌روند نگهداری کنم. چند روز به این کار مشغول بودم که زنی فرزندش را آورد تا نگه‌دارم؛ اما من خسته و خواب‌آلود بودم قبول نکردم. او رفت و من خوابیدم. ناگهان با نیش زنبور از خواب پریدم. دانستم این مجازاتی است تا دیگر نیاز مردم را رد نکنم. در جستجوی آن زن رفتم و بچه را از او گرفتم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۳، برداشت آزاد
مگر طلبکار بودی؟
نیاز مردم نعمت خداوند است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۸:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

محمدتقی بهلول

بهلول به همسر ایرانی خود پیشنهاد طلاق داد تا از سوی حکومت آزاری به او نرسد. او پذیرفت و طلاق گرفت. بهلول به افغانستان رفت و با دختری به نام شیرین آشنا شد. شیرین بیماری سل داشت و ازدواج هم نکرده بود. به همین دلیل در معرض مرگ بود. بهلول می‌گوید با اینکه بیماری سل مسری است، من با این دختر ازدواج کردم تا او را از مرگ نجات دهم. بعد از مدتی رئیس شهربانی، بهلول را احضار کرد تا او را از شهر خُلم در استان بلخ به کابل ببرد. وقتی بهلول به خطر افتاد، به شیرین هم پیشنهاد طلاق داد تا از طرف حکومت آزاری به او نرسد. اگر گمان کردید همسر افغانی بهلول، از او طلاق گرفت اشتباه می‌کنید. شیرین گفت: بهلول! من همسر ایرانی‌ات را سرزنش نمی‌کنم که از تو جدا شد چون او را دوست داری؛ اما من از تو جدا نمی‌شوم. اگر مرا با خودت نبری پیاده می‌آیم. او همراه بهلول، عازم زندان افغان‌ها شد. هنگام مرگ، بهلول را بوسید و از دنیا رفت.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۱۴، برداشت آزاد [اینجا]
طلاق همسر اول بهلول
ازدواج دوم بهلول
همسر دوم بهلول در تبعید
وفات همسر دوم بهلول
حفظ رساله ذهبیه
اولین سخنرانی بهلول در زمان احمدشاه
ملک‌الموت رفت پیش خدا
شنای بهلول
خط بهلول
طی الارض بهلول
غذای بهلول
این ره که تو می‌روی به قبرستان است
دیدار بهلول با رهبری
تقیه کردن بهلول
بهلول در تربت جام
تفاوت بهلول با استاندار
درس بهلول از نیش زنبور
شهادت پدر بهلول
کمک خواستن گربه از بهلول
توسل بهلول به حضرت زهرا
رژیم غذایی امام رضا به مأمون
بازیگوشی بهلول
بهلول در دانشگاه الازهر
غضب بهلول
من به رضاخان باج ندادم
دشمنی علی‌احمدخان با بهلول

+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

وفات همسر دوم بهلول

بهلول می‌گوید: همسرم هنگام زایمان بسیار ضعیف بود. فرزندش در شکم مادر مُرد. خودش هم بیست روز بعد از زایمان به رحمت خدا رفت. هنگام احتضار به او گفتم: عزیزم! از آنچه برایت پیش آمده متأسفم. می‌خواستم تو را خوشبخت کنم اما در این دیار غربت و صحرای کوهستانی، دور از پدر و مادرت از دنیا می‌روی! گفت: تو می‌خواستی با این ازدواج مرا از مرگ نجات دهی، موفق هم شدی. هفت ساله بودم که در بارۀ قیام تو در مسجد گوهرشاد مطالبی شنیدم. از همان زمان دوست داشتم همراه مجاهدین به شهادت برسم. به خواستگاری‌ام که آمدی، خوشحال شدم. با خودم گفتم شاید خداوند به من توفیق دهد در مبارزه و همراهی با تو شهید شوم.
در این هنگام حالش به وخامت گذاشت و از من خواست تا برایش سورۀ یاسین و صافات تلاوت کنم؛ تلاوت کردم. آنگاه گفت: برایم عدیله بخوان؛ خواندم. ناگهان چشمانش از وضع طبیعی خارج شد. در همان حال گفت: خدا را شکر که به من توفیق داد خودم را فدای تو کردم. آنگاه مرا بوسید و از دنیا رفت.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۴۰، برداشت آزاد
طلاق همسر اول بهلول
ازدواج دوم بهلول
همسر دوم بهلول در تبعید
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۷:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

شهادت پدر بهلول

ده سال از حادثۀ مسجد گوهرشاد گذشته بود. رژیم پهلوی پدرم را به خاطر من دستگیر کرد. اما او از خودش دفاع کرد و گفت: پسرم دیوانه است. کنترل او از دست من خارج است. می‌توانید او را اعدام کنید. شما مسئول هستید نه من! با این دفاع پدرم را آزاد کردند. ناگفته نماند که بعضی از شاگردان پدرم در آزادی او نقش مهمی داشتند. رضاشاه یکی از اهالی گناباد را آزاد کرد تا در غذای پدرم سم بریزد. او پدرم را به صبحانه دعوت کرد و در غذایش سم ریخت. پدرم در آستانۀ نودسالگی به شهادت رسید.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۸۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۴:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

درخواست گربه از بهلول

شبی در خواب بودم که صدای گربه‌ای از پشت در اتاق شنیدم. بیرون آمدم گربه با سر به من اشاره کرد. از پلیس اجازه گرفتم و دنبالش رفتم تا به کارگاه نجاری وارد شدم. گربه از بین هزاران قطعه چوب عبور کرد تا مرا به جایی برد که دیدم بچه‌اش در بین چوب‌ها گیر کرده است. گربه ایستاد و به من خیره شد.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۷۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

توسل بهلول به حضرت زهرا

شب تولد حضرت زهرا بود. من مدتی طولانی در زندان بودم. آن شب از شدت ناراحتی‌ نتوانستم بخوابم. اشعاری در فضائل و مصیبت‌های حضرت زهرا سرودم. گریه کردم، نماز خواندم و خوابیدم. مادرم به خوابم آمد و گفت: فرزندم ناراحت نباش؛ من از حضرت زهرا خواسته‌ام که تو را از انفرادی نجات دهد. از خواب بیدار شدم. ظهر همان‌روز مرا از سلول انفرادی به زندان عمومی منتقل کردند.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

رژیم غذایی امام رضا به مأمون

هرگاه روزه بودی از این افطار تا آن افطار چیزی نخور؛ یعنی در هر روز فقط یک وعده غذا بخور و هنگام سحر فقط آب بنوش؛ در غیر ماه رمضان در هر دو روز سه وعده غذا بخور؛ به این ترتیب که امروز صبح، امروز بعدازظهر، فردا ظهر. مأمون ۲۰ سال به این رژیم غذایی عمل کرد، مریض نشد. من ۶۳ سال عمل کردم و مریض نشدم.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۱۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۹:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

همسر دوم بهلول در تبعید

بهلول در کتاب خاطرات سیاسی‌اش می‌گوید: به همسرم گفتم، مرا به کابل خواسته‌اند. یقین دارم که اعدام یا حبس ابد خواهم شد. اگر می‌خواهی تو را طلاق می‌دهم، چنان‌که زن ایرانی خود را در وقت خطر طلاق دادم؛ اگر می‌خواهی با پدر و مادر خود باش تا سرنوشت من معلوم شود؛ اگر هم می‌خواهی با من بیایی، از طرف من مانعی نیست.
گفت: همسر ایرانی‌ات خودش طلاق را انتخاب کرد. من نیز او را برای این تصمیم سرزنش نمی‌کنم چون می‌دانم او را دوست داری؛ ولی من، نه طلاق می‌خواهم، نه به‌خانۀ پدری برمی‌گردم؛ بلکه همراه تو می‌آیم و از تو پشتیبانی می‌کنم. اگر مرا با خود نبری، پیاده یا سواره به دنبال تو می‌آیم، تا بدانم چه بر سرت خواهد آمد. سعادت من در این است که خودم را در راه تو قربانی کنم. این سخنان را گفت و برای خداحافظی نزد پدر و مادرش رفت. رئیس پلیس از همسرم خواست که نزد خانواده‌اش بماند؛ گفت: این شیخ دیگر برای تو شوهر نخواهد بود زیرا یا اعدام می‌شود یا حبس ابد! همسرم در پاسخ گفت: تو هنوز بچه‌ای! می‌خواهی به من درس بدهی!؟
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۲۲۵، برداشت آزاد
طلاق همسر اول بهلول
ازدواج دوم بهلول
وفات همسر دوم بهلول
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

بازیگوشی بهلول

همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت به بازی‌های کودکانه می‌پرداختم. اهالی محله هم می‌گفتند نه به آن منبر و روضه‌ات و نه به این بازیگوشی‌هایت. رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق(ع) است. تقریبا از همان زمان و به دلیل همان تشابه این اسم روی من ماند. [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۷:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی  

بهلول در دانشگاه الازهر

شیخ محمدتقی بهلول پس از واقعه مسجد گوهرشاد تحت تعقیب قرار می‌گیرد و به افغانستان هجرت می‌کند. دولت کابل تصمیم می‌گیرد بهلول را به ایران تحویل ندهد، ولی او را زندانی کند تا نتواند اقداماتی که در ایران علیه حکومت انجام داده بود در افغانستان هم انجام بدهد. بهلول به مدّت ۴ سال از عمر خود را در زندان انفرادی می‌گذراند. پس از آزادی به دمشق می‌رود و سپس رهسپار مصر می‌شود و دانشگاه الازهر را محل دائم حضور خود قرار می‌دهد که مورد توجه دانشجویان نیز قرار می‌گیرد؛ از سویی توسط جمال عبدالناصر که مخالف رضاشاه بود، رئیس بخش فارسی رادیو و تلویزیون مصر می‌شود.
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۵:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی  

غضب بهلول

فرمود: امام علی(ع) یک لحظه برای غیر خدا غضب نکرد اما من غضب کردم. [اینجا]
چرا با مردم همنشین نمی‌شوی؟
+نوشته شده در شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۷:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

من به رضاخان باج ندادم

بهلول به شاگرد اتوبوسی که می‌خواست از او کرایه اضافه بگیرد گفته بود: من به رضاخان باج ندادم حالا به تو باج بدهم؟ [اینجا]
مطالبات اندک
+نوشته شده در شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۵:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی  

طلاق همسر اول بهلول

به همسرم گفتم: همانطور که با رضایت و دوستی ازدواج کردیم آیا موافقی اکنون باکمال رضایت و دوستی از یکدیگر جدا شویم؟ همسرم گفت: به خاطر جهاد در راه خدا، هر تصمیمی که تو بگیری من موافقم. بعد از طلاقِ دشوار و سپری کردن مدت شرعی او را به ازدواج یکی از دوستان در سبزوار درآوردم که بافندگی فرش و سجاده داشت و همسرش فوت کرده بود. این طلاق از مشکل‌ترین امور در قلب و روانم بود اما علاقه به همسرم و جهاد در راه خدا مرا به این تصمیم دشوار مجبور ساخت.
خاطرات سیاسی بهلول، شیخ بهلول، صفحه ۸۰، برداشت آزاد
ازدواج دوم بهلول
همسر دوم بهلول در تبعید
وفات همسر دوم بهلول
+نوشته شده در شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۵:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی