نکات

چون مرگ رسد چرا هراسم

کان راه به توست می‌شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

زبان نظامی گنجوی

بعد از سخنرانی در دانشگاه باکو از من پرسیدند: نظامی گنجوی ترک است یا فارس؟ گفتم: این پایین‌ترین سطح سؤال است. هرکس در هرجا متولد می‌شود، زبان همانجا را دارد؛ اما وقتی بالا رفت به بشریت تعلق دارد. [اینجا]
علامه عسکری در ترکیه
مذهب مولوی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم [حافط]
قالب این خشت تو بر هم بزن
خشت نو از قالب دیگر بزن [نظامی گنجوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۲:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

به عشق گربه گر خود چیر باشی

از آن بهتر که با خود شیر باشی [نظامی]
عشق یعنی حرکت به سوی کمال؛ عاشقی دگرخواهی است. اگر انسان عاشق یک گربه باشد، بهتر است از اینکه عاشق خود باشد.
عاشق خویشید و صنعت‌کرد خویش
فلک جز عشق محرابی ندارد
درمان خودخواهی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

زینت باغ است درخت جوان

+نوشته شده در پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۹:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

ترسم ار خامش کنم آن آفتاب

از سوی دیگر بدراند حجاب [مولوی]
مولوی با اینکه ۶۰ هزار بیت سرود اما نام خودش را خاموش گذاشت و به خاموش تخلص می‌کرد. می‌گفت نمی‌خواهم همۀ حرف‌هایم را بزنم البته اگر این حرف ها را هم نزنم، هجوم آن معانی که در ذهن من است، چنان مرا تحت فشار قرار می‌دهد که وقت دیگر به نحو دیگر زبانم باز می‌شود آنگاه اسراری فاش می‌شود که نمی‌خواهم.
سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه هفتم، دقیقه ۰۷:۰۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

چون مرگ رسد چرا هراسم

وقتی از مرگ می‌گریزی یعنی از خود می‌گریزی و خود را در آیینه‌ی مرگ زشت و ناپایدار می‌بینی اما آنکه خود را پایدار می‌بیند، دائم می‌بیند، جاودان می‌بیند، آن‌که خود را زیبا می‌بیند از مرگ گریزان نخواهد بود. بلکه برای او معنایی جز رفتن از بزمی به بزمی، از محفلی به محفلی و از جایگاهی به جایگاهی نخواهد داشت به تعبیر نظامی:
چون مرگ رسد چرا هراسم/کان راهِ به توست می‌شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳، برداشت آزاد
مرگ مولوی و غزالی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
راضی‌ام کز من بماند نیم جان
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

ای همه هستی ز تو پیدا شده

ای همه هستی ز تو پیدا شده/خاک ضعیف از تو توانا شده
زیرنشین علمت کاینات/ما به تو قائم چو تو قائم به ذات...
آنچه تغیّر نپذیرد تویی/وانکه نمرده است و نمیرد تویی...
خاک به فرمان تو دارد سکون/قبۀ خضرا تو کنی بیستون...
هر که نه گویای تو خاموش به/هر چه نه یاد تو فراموش به...
ظلمتیان را همه بی نور کن/جوهریان را ز عرض دور کن...
تا به تو اقرار خدایی دهند/بر عدم خویش گواهی دهند [نظامی]
معبد مرد کریم اکرمته
ما گرفتیم آنچه را انداختی
+نوشته شده در جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

فلک جز عشق محرابی ندارد

فلک جز عشق محرابی ندارد/جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو که اندیشه این است/همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرق‌سازی/همه بازی است الّا عشق‌بازی [نظامی]
عاشق شوید
معشوق تو کیست؟
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

ای ختم پیمبران مرسل

حلوای پسین و ملح اول [نظامی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

شنیدستم که هر کوکب جهانی است

جداگانه زمین و آسمانی است [نظامی]
زمین در جنب این افلاک مینا/ چو خشخاشی بود در قعر دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی/ بسا که بر غرور خود بخندی [عطار]
آیات آفاق و انفس در کنار یکدیگر است
انسان عالم کبیر است
فی عینی صغیرا
اقتدار پیامبر (ص)
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی