کتاب "روی ماه خداوند را ببوس"، رمانی است که مصطفی مستور در ۱۱۸ صفحۀ رقعی نوشته است. دیشب تا صبح همهاش را خواندم اما مطلب خاصّی نداشت. در صفحۀ ۲۶ کتاب هم مسئلهای را به اشتباه مطرح میکند که میگوید: "اگر خداوند وجود نداشته باشد، ترک لذّت دنیا واقعأ باخت بزرگی است" انگار نویسنده به قول خودش به جای اینکه با کلیدِ فلسفه، قفلی را باز کند، آن را دوقفله کرده است! باید بگوید: اگر خداوند وجود داشته باشد اطاعت نکردن اوامر او باخت بزرگی است. جواب سؤال، شعری نیست که نویسنده در آخر کتاب میخواند؛ بلکه جواب آن فرضیۀ پاسکال است. [
اینجا]
نظریه علی(ع) و فرضیه پاسکال
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
کلیدها به همان راحتی که در را باز میکنند، به همان راحتی هم آن را قفل میکنند.
روی ماه خداوند را ببوس، مصطفی مستور، صفحه ۱۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵ ب.ظ توسط اشرفی
تلفن زنگ می زند، سایه است. میخواهد بداند وقتی خداوند از توی درخت در وادی مقدّس بر موسی تجلّی کرد و به او گفت که کفشهایش را بیرون بیاورد، منظورش از بیرون آوردن کفشها دقیقأ چه بوده است؟ آیا بیرون آوردن کفشها مفهوم نمادینی دارد یا نه؟ میگویم چه اهمیّتی دارد؟ گمونم آنچه مهمّه اینه که خداوند با موسی تکلّم کرده و موسی تنها بشری است که صدای خداوند را شنیده همین! میگوید چون کفشها ابزار سفر و رفتناند، آیا کندن آنها نوعی اشاره به رسیدن و وصل نیست؟ سیم تلفن را لای انگشتانم حلقه میکنم و روی صندلی مینشینم میگویم شاید!
روی ماه خداوند را ببوس، مصطفی مستور، صفحه ۱۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳ ب.ظ توسط اشرفی