چون مرگ رسد چرا هراسم
وقتی از مرگ میگریزی یعنی از خود میگریزی و خود را در آیینهی مرگ زشت و ناپایدار میبینی اما آنکه خود را پایدار میبیند، دائم میبیند، جاودان میبیند، آنکه خود را زیبا میبیند از مرگ گریزان نخواهد بود. بلکه برای او معنایی جز رفتن از بزمی به بزمی، از محفلی به محفلی و از جایگاهی به جایگاهی نخواهد داشت به تعبیر نظامی:
چون مرگ رسد چرا هراسم/کان راهِ به توست میشناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳، برداشت آزاد
مرگ مولوی و غزالی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
راضیام کز من بماند نیم جان
چون مرگ رسد چرا هراسم/کان راهِ به توست میشناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳، برداشت آزاد
مرگ مولوی و غزالی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
راضیام کز من بماند نیم جان
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی