اشک علی
سر کلاسم، دبستان ایوب نصیرزاده، دارم امتحان ریاضی میگیرم. به علی اینقدر سخت گرفتم که گریه افتاد طفلکم
نفر اولی بود که برگه امتحانش را داد؛ بعد از اینکه برگه را داد جواب سوالی را که ننوشته بود یادش آمد. هر چه اصرار کرد برگهاش را ندادم. اگر میدادم بچههای کلاس حسّاس میشدند. گریه افتاد برگهاش را دادم.

نفر اولی بود که برگه امتحانش را داد؛ بعد از اینکه برگه را داد جواب سوالی را که ننوشته بود یادش آمد. هر چه اصرار کرد برگهاش را ندادم. اگر میدادم بچههای کلاس حسّاس میشدند. گریه افتاد برگهاش را دادم.

+نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی