نکات

مرگ دهخدا با شعر حافظ

غروب اسفند ۱۳۴۴ شمسی
رنجِ سال‌ها مطالعه و تحقیق، دهخدا را از پای در آورده بود. همه خاموش نشسته بودند و استاد پیر را تماشا می‌کردند. استاد هر چند لحظه یک بار به حالت سستی و ضعف در می‌آمد. در یکی از همین لحظات سکوت را شکست و گفت: «که مپرس»! محمد معین پرسید: استاد! منظورتان شعر حافظ است؟ دهخدا گفت: بله! پرسید: می‌خواهید برایتان بخوانم؟ دهخدا گفت: بله! معین دیوان حافظ را برداشت و خواند:
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس/زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار/دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش/می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش/سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی/لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی‌تو در کلبه گدایی خویش/رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق/به مقامی رسیده‌ام که مپرس
دهخدا بیهوش شد. روز بعد از دنیا رفت و در گورستان ابن بابُویه آرام گرفت.
زندگی دهخدا
بیهوشی ادیب نیشابوری از شعر حافظ
علاقه شهید مطهری به شعر سعدی
ادیب نیشابوری و معلَّقۀ اِمرُؤُالقَیس
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی