شیر بی دم و سر و اشکم که دید؟
پهلوانی نزد دلاک رفت تا نقش شیر بر بدنش بکوبد. وقتی خالکوب نیشِ سوزن را بر پوستِ او زد، دردی شدید بر پهلوان غالب شد. پرسید این کدام عضو شیر است؟ خالکوب گفت: دُمِ شیر! پهلوان گفت: دُم نمیخواهد. خالکوب دوباره نیشِ سوزن را بر پوستش خَلاند. پهلوان پرسید: این کدام عضو است؟ گفت: گوش شیر! پهلوان گفت: گوش هم نمیخواهد. خالکوب سوزن را به بدن پهلوان زد. پهلوان گفت: این کدام عضو است؟ گفت: شکم شیر! پهلوان گفت: شکم هم نمیخواهد. خالکوب عصبانی شد، سوزن را به زمین زد و گفت:
شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید؟/این چنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر دردِ نیش/تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش [مولوی]
تشنیع زدن
زخم ديديم و پي مرهم شديم
شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید؟/این چنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر دردِ نیش/تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش [مولوی]
تشنیع زدن
زخم ديديم و پي مرهم شديم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی