حر به امام پیوست
امام در این هنگام فریاد زد: آیا فریادرسی نیست که برای خوشنودی خدا به فریاد ما برسد، آیا مدافعی نیست که از حریم حرم رسول خدا دفاع کند؟
حرّ بن یزید ریاحی شنید؛ نزد عمر سعد رفت و به او گفت: آیا تو با این مرد جنگ میجنگی؟ عمر سعد گفت: به خدا قسم جنگی که آسانترین مرحلهاش پریدن سرها از بدنها باشد. حرّ از عمر سعد جدا شد، در جایی کنار سربازان ایستاد امّا لرزه بر اندامش افتاده بود، کسی به او گفت: اگر از من بپرسند شجاعترین مردان کوفه کیست، نام تو را به زبان میآورم، چرا میلرزی؟ حرّ گفت: خودم را بین بهشت و دوزخ میبینم.
آنگاه سوار بر اسب به سوی خیمههای امام شتافت، دستهایش را بر سر گذاشت و گفت: خدایا توبه کردم، توبهام را بپذیر، من فرزندان دختر پیامبرت را ترساندم. آنگاه رو به امام کرد و گفت: فدایت شوم من همانم که سر راه شما را گرفتم و از بازگشت شما جلوگیری کردم به خدا قسم گمان نمیکردم مردم کار را به اینجا برسانند. حالا که توبه کردم خدا میپذیرد؟ امام فرمود: آری خدا پذیرفت، از اسب پیاده شو و به سوی ما بیا!
حرّ گفت: من نخستین شخصی بودم که بر تو خروج کردم، اجازه دهید نخستین کسی باشم که کشته شوم!
مؤلّف گوید: منظور حرّ، نخستین کشته در آن ساعت است، زیرا جماعتی قبل از او به شهادت رسیده بودند.
امام اجازه داد، حرّ به میدان رفت، جنگید تا شهید شد. پیکرش را نزد امام آوردند، امام خاک از صورت حرّ پاک میکرد و میفرمود: تو آزاد هستی همان گونه که مادرت تو را حرّ نامید. [اینجا]
حرّ بن یزید ریاحی شنید؛ نزد عمر سعد رفت و به او گفت: آیا تو با این مرد جنگ میجنگی؟ عمر سعد گفت: به خدا قسم جنگی که آسانترین مرحلهاش پریدن سرها از بدنها باشد. حرّ از عمر سعد جدا شد، در جایی کنار سربازان ایستاد امّا لرزه بر اندامش افتاده بود، کسی به او گفت: اگر از من بپرسند شجاعترین مردان کوفه کیست، نام تو را به زبان میآورم، چرا میلرزی؟ حرّ گفت: خودم را بین بهشت و دوزخ میبینم.
آنگاه سوار بر اسب به سوی خیمههای امام شتافت، دستهایش را بر سر گذاشت و گفت: خدایا توبه کردم، توبهام را بپذیر، من فرزندان دختر پیامبرت را ترساندم. آنگاه رو به امام کرد و گفت: فدایت شوم من همانم که سر راه شما را گرفتم و از بازگشت شما جلوگیری کردم به خدا قسم گمان نمیکردم مردم کار را به اینجا برسانند. حالا که توبه کردم خدا میپذیرد؟ امام فرمود: آری خدا پذیرفت، از اسب پیاده شو و به سوی ما بیا!
حرّ گفت: من نخستین شخصی بودم که بر تو خروج کردم، اجازه دهید نخستین کسی باشم که کشته شوم!
مؤلّف گوید: منظور حرّ، نخستین کشته در آن ساعت است، زیرا جماعتی قبل از او به شهادت رسیده بودند.
امام اجازه داد، حرّ به میدان رفت، جنگید تا شهید شد. پیکرش را نزد امام آوردند، امام خاک از صورت حرّ پاک میکرد و میفرمود: تو آزاد هستی همان گونه که مادرت تو را حرّ نامید. [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی