نکات

اعتراض سفیر روم به یزید

امام سجّاد(ع) فرمود: یزید سر مقدس امام را پیش روی خود می‌گذاشت و شراب می‌خورد.
روزی سفیر شاه روم در مجلس یزید شرکت کرد و پرسید این سر کیست؟ یزید گفت: سر فرزند دختر رسول خدا! سفیر روم که مسیحی بود، به یزید گفت: نفرین بر تو و دین تو! پدر من از نواده‌های حضرت داود(ع) است. بین پدرم با داوود(ع) پدران بسیار واسطه است. مسیحیان خاک پایم را به عنوان تبرّک‌ برمی‌دارند! ولی شما پسر دختر پیامبرتان را با یک واسطه کشتید!
سپس گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیده‌ای؟ یزید گفت: نه، بگو تا بشنوم. سفیر روم گفت: بین عمّان و چین، دریایی وجود دارد که طول مسیر آن در شش ماه پیموده می‌شود. در میان این دریا تنها یک شهر وجود دارد که در میان آن کلیسای حافر قرار دارد. در محراب این کلیسا حقّه‌ای از طلا آویزان است. در میان آن حقّه سُمّی وجود دارد که می‌گویند: سم الاغ پیامبرشان عیسی(ع) است. هر سال مسیحیان به زیارت می‌آیند. آن را می‌بوسند و از خدا حاجت می‌طلبند. امّا شما پسر دختر پیامبرتان را می‌کشید.
یزید عصبانی شد؛ گفت: این نصرانی را بکشید تا در کشورش مرا رسوا نکند. سفیر روم گفت: دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم به من فرمود: یا نصرانیّ انت من اهل الجنّة!
یزید دستور داد او را کشتند. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی