نکات

شهادت در نظر حضرت علی اکبر

ايامی كه اباعبدالله عليهالسلام به طرف كربلا می‏آمد، همۀ خانواده‏اش همراهش بودند. همين طور كه حركت می‏كردند اباعبدالله عليه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قربوس زين گذاشت. طولی نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه استرجاع را به زبان آورد، همه به يكديگر گفتند اين‏ جمله برای چه بود؟ آيا خبر تازه‏ای است؟ فرزند عزيزش، همان كسی كه‏ اباعبدالله عليه السلام او را بسيار دوست می‏داشت و اين را اظهار می‏كرد، و علاوه بر همه مشخصاتی كه فرزند را برای پدر محبوب می‏كند، خصوصيتی‏ باعث محبوبيت بيشتر او می‏شد و آن، شباهت كامل بود كه به پيغمبر اكرم‏(ص) داشت، حال چقدر انسان ناراحت می‏شود كه چنين فرزندی در معرض‏ خطر قرار گيرد! يعنی علی اكبر جلو می‏آيد و عرض می‏كند: «يا ابتا لم‏ استرجعت»؟ چرا انالله و انا اليه راجعون گفتی؟ فرمود: در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسيد كه گفت: « القوم يسيرون والموت تسير بهم». اين قافله دارد حركت می‏كند ولی مرگ است كه اين قافله را حركت‏ می‏دهد. اينطور از صدای هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است، ما داريم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رويم. علی اكبر سخنی می‏گويد درست نظير همان حرفی كه اسماعيل(ع) به ابراهيم(ع) می‏گويد گفت: پدر جان ! «او لسنا علی الحق»؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم؟ چرا فرزند عزيزم. وقتی مطلب از اين قرار است، ما به سوی هر سرنوشتی‏ كه می‏رويم، برويم. به سوی سرنوشت مرگ يا حيات، تفاوتی نمی‏كند. اباعبدالله عليه‏ السلام به وجد آمد، مسرور شد و شگفت. اين امر را انسان از اين دعايش‏ می‏فهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشی را كه شايسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدايا! تو آن پاداشی را كه شايسته اين فرزند است، به جای من بده «جزاك الله عنی خير الجزاء». به چنين فرزندی، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بكند، پاداشی‏ بدهد؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است. همين جوان در جلوی‏ همين پدر رفته است به ميدان و شهامت‏ها و شجاعت‏ها كرده است، مردها افكنده است، ضربت‏ها زده و ضربت‏ها خورده است. در حالی كه زبانش مثل چوب خشك شده است، از ميدان بر می‏گردد. در چنين شرايطی‏ ... و من نمی‏دانم شايد آن جمله‏ای كه آنروز پدر به او گفت، يادش بود می‏آيد از پدر تمنايی می‏كند : «يا ابه ! العطش قد قتلنی، و ثقل الحديد اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبيل»؟ پدر جان! عطش و تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است. آيا ممكن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟ جوابی كه حسين(ع) به چنين فرزند رشيدی می‏دهد ، اينست: فرزند عزيزم! اميدوارم هر چه زودتر به فيض شهادت نائل شوی و از دست جدت سيراب‏ شوی...
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۵۸، برداشت آزاد [لهوف]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی