نکات

گفت دانایی که گرگی خیره سر

گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سِتُرگ/روز و شب ما بین این انسان و گرگ
زور بازو چارۀ این گرگ نیست/صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسانِ رنجورِ پریش/سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زورآفرین مرد دلیر/هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک/رفته رفته می‌شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هر دم شکست/گرچه انسان می‌نماید گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا می‌کند/خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند
در جوانی جان گرگت را بگیر/وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گرچه باشی همچو شیر/ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می‌درند/گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این‌سان دردمند/گرگ‌ها فرمانروایی می‌کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند/گرگ‌هاشان آشنایان هم‌اند
گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب/با که باید گفت این حال عجیب؟ [فریدون مشیری]
خاربن در قوت و برخاستن
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۹:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی