نکات

بهانه سیب

من بهانه گرفته بودم و گریه می کردم مادرم هر چه می گفت مادر جان حالا وقت سیب نیست من از کجا سیب بیاورم؟ آرام نمی گرفتم. تا آن که ساعتی از ظهر گذشت پدرم وضو گرفت و به مسجد رفت و مادرم کنار گهواره شیرخواره اش رفت تا به او شیر بدهد . همین که پارچه روی کودک را کنار زد دید در کنار بالش کوچک او یک دانه سیب سفید درشت پر آب و معطّر است. از حیرت فریاد کشید و گفت: این سیب از کجا؟ پوست کند و من خوردم. در این باره هم هر وقت با پدرم صحبت کردیم فقط سکوت کرد و این موضوع همچنان تا این زمان که این ها را می نویسم برایم مبهم مانده است.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۵۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۷ ب.ظ توسط اشرفی