بگذارید بزند تا دلش خنک شود
روزی حاجآخوند با یکی از همراهانش از ده به شهر میآمد، شخص شرور و باجگیری که نیرومند بود و خود را از سادات خمسبگیر میدانست، راه را بست و با بیادبی گفت: آخوند! مال جدم را بده! حاجآخوند هرچه گفت که همۀ وجوهات را رد کردهام و از مال شخصی چندقرانی دارم که میدهم، او نپذیرفت. ناگهان با مشت و لگد به حاجآخوند حمله کرد. شخصی که همراه آخوند بود خواست با او برخورد کند اما حاجآخوند دست او را گرفت و گفت: نزنید؛ سیّد است؛ حالا که پولی نداشتیم به او بدهیم، لااقل بگذارید چندتا مشت به من بزند تا دلش خنک شود!
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۵۱، برداشت آزاد
با ظلومان و جهولان و منوعان و جزوعان / مهربان باش چو بر حمل امانت بگمارى
تحمّل جفای زیردست
تقیّه کنید
موریانه نباشیم
اگر نادان به وحشت سخت گوید
اصل 10/90
فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۵۱، برداشت آزاد
با ظلومان و جهولان و منوعان و جزوعان / مهربان باش چو بر حمل امانت بگمارى
تحمّل جفای زیردست
تقیّه کنید
موریانه نباشیم
اگر نادان به وحشت سخت گوید
اصل 10/90
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۹:۷ ق.ظ توسط اشرفی