نکات

دوستی موش و قورباغه

از قضا موشی و چغزی با وفا/بر لب جو گشته بودند آشنا...
دل که دلبر دید کی ماند ترش/بلبلی گل دید کی ماند خمش.. [مولوی]
این سخن پایان ندارد گفت موش/چغز را روزی کای مصباح هوش
وقتها خواهم که گویم با تو راز/تو درون آب داری ترک‌تاز
بر لب جو من تو را نعره‌زنان/نشنوی در آب نالهٔ عاشقان...
نیست زر غبا وظیفهٔ عاشقان/سخت مستسقیست جان صادقان...
هیچ کس با خویش زر غبا نمود/هیچ کس با خود به نوبت یار بود... [مولوی]
بر لب جو من به جان می‌خوانمت/می‌نبینم از اجابت مرحمت...
بحث کردند اندرین کار آن دو یار/آخر آن بحث آن آمد قرار
که به دست آرند یک رشتهٔ دراز/تا ز جذب رشته گردد کشف راز
یک سری بر پای این بندهٔ دوتو/بست باید دیگرش بر پای تو
تا به هم آییم زین فن ما دو تن/اندر آمیزیم چون جان با بدن... [مولوی]
خود غراب البین آمد ناگهان/بر شکار موش و بردش زان مکان...
موش در منقار زاغ و چغز هم/در هوا آویخته پا در رتم
خلق می‌گفتند زاغ از مکر و کید/چغز آبی را چگونه کرد صید
چون شد اندر آب و چونش در ربود/چغز آبی کی شکار زاغ بود... [مولوی]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۲:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی