نکات

محرم طبیعت و محرم طریقت

فاطمه دختر امیر بلخ و عیال احمد خضرویه بود. احمد را قصد زیارتِ بایزید افتاد. فاطمه با وی برفت. چون پیش بایزید آمد، نقاب از روی برداشت و با ابویزید سخن گفت. احمد از آن متغیّر شد. گفت: ای فاطمه چرا گستاخی کردی؟ فاطمه گفت: از آن که تو محرم طبیعت منی و بایزید محرم طریقت من! از تو به هوا رسم، از وی به خدا رسم! به این دلیل که او از صحبت من بی نیاز است و تو به من محتاجی! ابویزید پیوسته با فاطمه گستاخ بود تا روزی چشم او بر دست فاطمه افتاد که حنا بسته بود گفت یا فاطمه چرا حنا بسته‌ایی؟ فاطمه گفت یا بایزید تا دست و حنای من ندیده بودی مرا بر تو انبساط خاطر بود اما دیگر صحبت ما با تو حرام شد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۱۲۲ برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی