نکات

دعوت بدون مرکب

کسانی که پدرم را به روستا دعوت می‌کردند، بیشتر وقت‌ها برایش مرکب نمی‌آوردند یا اگر موقع رفتن الاغی می‌آوردند، موقع برگشتن او را به امان خدا رها می‌کردند. روز آخر اسفند بود، پدرم را به روستایی در نزدیکی تربت دعوت کردند؛ نمی‌دانم برایش مرکب آوردند یا نه؛ شب فرا رسید، مادرم پای اجاق نشسته بود و برای شب عید برنج می‌پخت. هوا برفی بود. برف تند می‌بارید و باد به شدت می‌وزید. در چنین هوای بوران، کسی که در بیابان باشد، غالباً از بین می‌رود. من اضطراب مادرم را در آن ساعت فراموش نمی‌کنم. قدری از شب گذشته بود که پدرم آمد؛ در حالی‌که دندان‌هایش نزدیک بود قفل شود. معلوم بود تنها و پیاده برگشته و از نیمه‌راه گرفتار بوران شده و گرگ‌ها به او حمله کرده‌اند.
فضیلت‌های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد
فما لبث أن جاء بعجل حنیذ
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
+نوشته شده در دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی