نکات

پسندد که از من برآید دمار

مبادا که سرّش کنم آشکار [سعدی]
سعدی در این داستان‌سرایی می‌گوید: در سومَنات دیدم مردم بتی را پرستش می‌کنند. تعجب کردم که چرا مردم بت بی جان را پرستش می‌کنند؟ اما برهمن به من گفت که این بت در مقابل خواسته‌های مردم واکنش نشان می‌دهد. از من خواست شب را در بتکده بمانم تا دلیل پرستش مردم بر من آشکار شود. شب ماندم؛ هنگام صبح مردم زیادی آمدند؛ در این هنگام دست‌های بت بالا رفت و در مردم خروشی پدید آمد. ناگاه دیدم کسی پشت پرده نشسته و ریسمانی در دست دارد. هنگامی که ریسمان را می‌کشد دست‌های بت برافراشته می‌شود. او فهمید که من از اسرارش باخبر شدم به همین سبب در پی من افتاد اما من او را به چاه انداختم و فرار کردم.
سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه شانزدهم، ساعت ۰۱:۱۹:۱۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۶:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی