هر که دست از جان بشوید
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن؛ که گفتهاند هر که دست از جان بشوید آنچه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نمانَد گریز/دست بگیرد سر شمشیر تیز [سعدی]
از آن مار بر پای راعی زند
پسندد که از من برآید دمار
وقت ضرورت چو نمانَد گریز/دست بگیرد سر شمشیر تیز [سعدی]
از آن مار بر پای راعی زند
پسندد که از من برآید دمار
+نوشته شده در شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی