ترسم بپرسند از آن چه ندانم
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر. چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی. باری پدرش گفت: ای پسر! تو نیز آنچه دانی بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.
نشنیدی که صوفیی میکوفت/ زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی/ که بیا نعل بر ستورم بند [سعدی]
نمیدانم ابن جوزی
نمیدانم شیخ انصاری
چرا این عمامه را سرت هشتهای؟
علم واقعی را به اهلش ارجاع دهید
نشنیدی که صوفیی میکوفت/ زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی/ که بیا نعل بر ستورم بند [سعدی]
نمیدانم ابن جوزی
نمیدانم شیخ انصاری
چرا این عمامه را سرت هشتهای؟
علم واقعی را به اهلش ارجاع دهید
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی