نکات

زیر کابل امجد

جاسوسی داشتیم بددهن! رفت پیش امجد از من شکایت کرد. امجد نگهبان بود. کابل به‌دست آمد. حالا من نشستم و نمی‌توانم از جایم بلند شوم. چندتا بدوبیراه گفت؛ اما دلش خنک نشد. چهارتا کابل توی کمرم زد و رفت. خیلی درد داشت. چون من جلوی پایش نشسته بودم و او کاملا به من مسلط بود. کابلش به صورت عمودی روی پشتم می‌آمد. زمان عوض شد و این آقا از چشم عراقی‌ها افتاد. بعد از یکسال وقتی لباسش را درآورد، ردّ کابل روی بدنش دیدم.
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱ ق.ظ توسط اشرفی