قلم و کاغذ تحفه
ابتدا با سرب روی زرورق سیگار مینوشتیم. یک روز عبدالرضا با هیجان آمد، مشتش را باز کرد، یک نصف مداد را نشانم داد و گفت: از عراقیها کِش رفتم! گفتم نترس؛ من قایمش میکنم. ابر بالشتم را با تیغ شکافتم، مداد را داخل شکاف گذاشتم و دوباره دوختم. مدتی با مداد مینوشتیم. دوباره عبدالرضا آمد و گفت: ایندفعه خودکار آوردم! پرِس خمیردندانم را باز کردم و خودکار را داخل خمیردندان قرار دادم. تحفه را با همین خودکار پاکنویس کردیم.
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی