نکات

مشورت با محمد

عراقی‌ها محمد را شکنجه کردند. دیگر حال راه رفتن نداشت. وقتی پایش را از زمین برمی‌داشت بی اراده به زمین می‌افتاد. گفتم محمد! من می‌خواهم داماد بشوم. گفت مبارکه؛ کی هست؟ گفتم یک دختر زابلی! خندید و گفت حالا چرا زابلی؟ گفتم چون سازگار و کم توقع است. حرم امام رضا را کعبه می‌بیند. با خودم می‌برمش مشهد، راحت زندگی می‌کنیم. گفت: دختری که می‌گویی، با تو سنخیت فرهنگی ندارد. امامزادۀ محلۀ خودشان را بهتر از حرم و کعبه می‌بیند. تو نمی‌توانی او را به مشهد ببری؛ او تو را به زابل می‌برد. محمد درست می‌گفت.
کی بود این کفو ایشان در زواج/ یک در از چوب و دری دیگر ز عاج
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۲:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی