نکات

خبر اسارت از امامزاده

آن‌روز بچه‌ها نزدیک امامزاده عبدالله بازی می‌کردند. کسی از داخل امامزاده به آن‌ها می‌گوید: من امام رضا هستم؛ بروید به پدر و مادرتان بگویید بیایند. بچه‌ها می‌روند، بزرگ‌ترها را با خودشان می‌آورند. او از درون ضریح توسط بچه‌ها با بزرگ‌ترها گفت و گو می‌کند. هرچه بزرگترها می‌پرسند، او جواب می‌دهد. این خبر به سرعت در بین مردم می‌پیچد و مردم از شهرهای مختلف به سوی امامزاده می‌روند. محمد می‌گوید: ما هم رفتیم. به بچه‌ها گفتم از ایشان دربارۀ برادرم بپرسید. بچه‌ها پرسیدند. جواب داد: برادرت اسیر است؛ یک ماه دیگر آزاد می‌شود.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱:۴ ق.ظ توسط اشرفی