بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو میگویم من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی گفتم که همین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی گفتم که همین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
برچسبها: پادکست
+نوشته شده در شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی