نکات

جان به قربانت بجنبان ریش را

شبی سلطان محمود غزنوی مخفیانه در بازار می‌گشت. به پنج نفر دزد برخورد کرد. جلو رفت. دزدان پرسیدند: کیستی؟ گفت: دزدی مثل شما! گفتند: هریک از ما هنری در گوش، چشم، بازو، پنجه و بینی داریم. هنر تو در چیست؟ گفت: من هنر در ریش دارم!
مجرمان را چون به جلادان دهند/چون بجنبد ریش من ایشان رهند
دزدان کار خود را آغاز کردند و به خزانۀ قصر سلطان زدند. آنگاه اشیاء مسروقه را پنهان کردند تا در فرصتی مغتنم تقسیم کنند. صبح سلطان محمود مأمور فرستاد و دزدان را آوردند. آنکه هنر در چشم داشت سلطان را شناخت و به یاران خبر داد. گفتند:
ما همه کردیم کار خویش را/ جان به قربانت بجنبان ریش را
سلطان محمود دستور داد همه را آزاد کردند!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی