سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم/چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش/چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی/من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی/عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم/شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر/افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش/چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی/من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی/عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم/شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر/افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی