خیرات شب جمعه
هادی گفت: توشۀ سفرت را کم می بینم. اگر در بین هفته از طرف دوستانت در دارالغرور چیزی نرسید، شب جمعه نزد اهلبیت خود
برو شاید از تو یادی کنند. شب جمعه به صورت پرنده ای در منزلم نشستم و به خیراتی
که زن و اولادم برایم داشتند نگاه کردم. خیراتشان برایم مفید نبود چون قصدشان
آبرومندی خودشان بود. و اگر گریه ای هم داشتند برای خودشان بود که چرا بی سرپرست
شده اند. و من با یأس و سرشکستگی به قبرستان برگشتم. دیدم هادی یک ظرف سیب در وسط
حجره گذاشته و گفت: کسی از اینجا عبور می کرد، روی قبر آمد و فاتحه ای خواند و این
خاصیت آن است./سیاحت غرب، نجفی قوچانی، صفحه36 برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی