نکات

آشنایی با جهالت

هادی گفت: تا سه منزل به من نیاز نداری من می روم و در منزل چهارم منتظرت می مانم. تو هم فردا صبح کوله پشتی ات را ببند و رو به قبله حرکت کن تا به من برسی. گفتم مفارقت تو بر من سخت است. «الرفیق ثم الطریق» گفت: چاره ای نیست. چون در دنیا هم در آن سه سال اولِ تکلیف به خاطر ضعفِ عقل و قوۀ شهوت با تو نبودم. و عقوبت معتنابه ای هم ندارد. به راه افتادم. راه صاف و هوا بهاری بود. نصف روز رفتم. کم کم خسته شدم. از دامنۀ کوهی بالا می رفتم. پشت سرم نگاه کردم دیدم کسی به طرفم می آید. نزدیک شد شخصی بود سیاه، با لب های کلفت، دندان های بزرگ، بینی پهن و متعفن. سلام داد اما لام را اظهار نکرد. گفت: «سام علیک» به شک افتادم که آیا از عداوت بود یا سستی زبانش؟ و من در جواب احتیاط نمودم و به «علیک» اکتفا کردم. پرسیدم نامت چیست؟ گفت: «جهالت» از اول عمر ملازم تو بودم. از تو جدا نمی شوم مگر اینکه تو از من جدا شوی. به خود گفتم گویا این همان شیطانی است که گاهی به واسطه اش در دنیا به خطا می افتادم./سیاحت غرب، نجفی قوچانی، صفحه45 برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی