نکات

ورود به وادی السلام

هادی دق الباب کرد. جوان خوشرویی در را گشود. تذکرۀ عبور را دادم. امضای آن را بوسید و با تبسم گفت: «ادخلوها بسلام آمنین» داخل شدیم و گفتیم: «الحمدلله الذی هدانا لهذا» دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند. و ما روی تخت ها نشستیم «علی سرر موضونه، متکئین علیها متقابلین...» بعد از صرف غذا بر تخت ها لمیدیم. صدای زیر و بم آواز بلند شد. ناگهان صوتی به لحن حجاز با کرشمه و ناز سورۀ هل أتی را تلاوت کرد. من چشم به هم گذاشتم تا هادی خیال کند خوابم و حرف نزند و مرا از استماع غافل نکند. صدا که خاموش شد نشستم و از هادی پرسیدم: این شهر چه نام دارد؟ گفت: یکی از دهات دارالسرور است. گفتم قربان مملکتی که ده آن این است. پس پایتخت آن چگونه است؟ دوباره پرسیدم: صاحب آن صوت کیست که دلم را از جا کنده بود؟ گفت نمی دانم. گویا علی اصغر بوده است که خط سرخی در زیر گلوی انورش دیده می شد./سیاحت غرب، نجفی قوچانی، صفحه88 برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی