نکات

عطیه زهرا سلام الله علیها

از هادی پرسیدم نام این سرزمین خوش آب و هوا چیست؟ گفت: ارض مقدسه؛ تو باید چند روزی اینجا بمانی. وارد خیمه شدم، حوریه‌ای روی تخت نشسته بود، نامش صفیه بود. برخاست و احترام کرد. خود را که در آینه دیدم در جمال و جلال دوچندانِ آن حوریه بودم و سروریِ من بر او محقق شده بود. الرجال قوامون علی النساء؛ برای امتحانِ زکاوتِ آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه پنج ستون دارد؟ گفت: بنی الاسلام علی خمس: الصلوة و الصوم و الزکوة و الحج و الولایة؛ گفتم من پنداشتم هر یک به نام یکی از آل پیغمبر است. گفت آن ها اصولند و آنچه در اینجاست فروع؛ گفتم شما در کدام مدرسه معارف آموخته‌اید که این‌همه سخنورید؟ گفت: در مدینۀ شریفه، تربیت شدۀ فاطمۀ زهرا دختر پیغمبرم. پرسیدم آن شعری که خواندید از غزلیات خواجه حافظ بود تو از کجا یاد گرفتی؟ گفت: وقتی حافظ به این مقام رسید اهالی اینجا خواهش کردند بیشتر بماند تا غزل‌های او را فرا گیرند؛ به ویژه آن‌هایی که مبنی بر وصال است و گفت و گویی که با او نمودند افشای بعضی اسرار بود که در بین عامه جا نداشت. آنگاه خواند:
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم/تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم
سبزۀ خط تو دیدیم ز بستان بهشت/به طلبکاری این سبزه گیاه آمده‌ایم
گفتم: نه درد دارم نه جایم می‌کند درد/همی دانم دلم اندوه دارد
صفیه به خود می‌پیچید که به نحوی عقدۀ دلم بگشاید. گفتم زحمت به خود راه مده که کار تو نیست.
دل عاشق هزاران درد دارد/چه داند آنکه اشتر می‌چراند؟
راز دل با او نگفتم چون نمی فهمید و فایده نداشت. گفتم می خواهم بروم میان آن باغ های دور با خود خلوت کنم. گفت هر جا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ ذره ذره شاعر و حساس است. گفتم آن ها در افق من نیستند. گفت اگر ما نامحرمیم خوب است مرخصمان نمایید. گفتم اگر عطیۀ زهرا نبودی مرخص بودی. برخاستم و رفتم. به زیر هر درختی که می رسیدم شاخۀ آن درخت خم می شد و صدا میزد ای مؤمن از میوۀ ما بچین و بخور. و من در جواب خواندم:
دلم گرفته است و میل باغ ندارم/به اندازه ای که گلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخۀ خود را بالا کشید و گفت: اگر میل نداری چرا اینجا آمدی؟ دیگری گفت: شاید ملَک است که اهل خوراک نیست. سومی گفت: شاید حیوانی است که میوه خور نیست. یکی هم گفت: بابا تازه از قحطی به وفور رسیده از ذوق دهانش کلید شده است. هادی گفت کفران نعمت نکن گفتم کدام نعمت؟ کدام گوارا؟ کدام سرور؟ مگر در شب اول، مسلّح بودن ابوالفضل و علی اکبر را ندیدی؟ مگر خط قرمز زیر گلوی علی اصغر را ندیدی؟ اینقدر هم شکم خواره و خودخواه نیستم که تو خیال کرده ای. و من تا انتقام نگیرم دارالسرورم بیت الاحزان است.
سیاحت غرب، نجفی قوچانی، صفحه ۱۱۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی