شب نوزدهم ماه رمضان
ماه رمضان سال ۴۱ هجری است. این ماه هر شب خانهی یکی از فرزندانش افطار میکرد و از همیشه کمتر غذا میخورد. یک شب مهمان امام حسن، یک شب مهمان امام حسین، یک شب مهمان دخترش زینب، امشب هم مهمان دخترش امکلثوم بود. دیگران که به بستر رفتند، علی به مصلای خود رفت و مشغول عبادت شد. هنوز صبح نشده بود که امام حسن خدمت پدر آمد. امام فرمود: پسرم! امشب در عالم رؤیا پیغمبر را دیدم. عرض کردم: یا رسول الله ماذا لَقِیتُ مِن اُمَّتِکَ مِنَ الاَوَدِ وَ اللَّدَدِ! چه رنجی کشیدم از این امت! فرمود: علی جان نفرین کن. من هم نفرین کردم: اَبدَلَنِی الله بِهِم خَیراً مِنهُم وَ اَبدَلَهُم بی شرّاً لَهُم مِنّی خدایا مرا از اینها بگیر و کسی را بر اینها مسلط کن که شایستهی او هستند. علی(ع) بیرون آمد تا به مسجد برود. مرغابیها صدا و ناله کردند. فرمود: دَعَوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ صَوائِحُ تَتبَعُها نَوائِحُ آنها را به حال خود بگذارید. این صدای صیحهای است که بعد از این صدای نوحهگری مردم همینجا بلند میشود. آمدند جلوی امیرالمؤمنین را گرفتند، گفتند: پدرجان! نرو. فرمود باید بروم. گفتند اجازه بدهید کسی شما را همراهی کند فرمود: نمی خواهم. نزدیک طلوع صبح بود که بالای مأذن رفت، اذان گفت و با سپیدهدم خداحافظی کرد. گفت: ای صبح! ای سپیدهدم! ای فجر! از روزی که چشم علی به دنیا باز شد، آیا صبحی بوده است که تو طلوع کرده باشی و علی خوابیده باشد؟ یعنی دیگر بعد از این علی برای همیشه میخوابد. اهلبیتِ امام همه بیدارند و نگران، که امشب چه می شود؟ ناگهان فریادی شنیدند که گفت: تَهَدَّمتُ وَاللهِ اَرکانُ الهُدی، وَ انطَسَمَت اَعلامُ التُّقی، وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقی، قُتِلَ ابنُ عَمِّ المُصطَفی، قُتِلَ الوَصیُّ المُجتَبی، قُتِلَ علیٌّ المُرتَضی...
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۳، صفحه ۱۲۷، برداشت آزاد [اینجا]
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۳، صفحه ۱۲۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی