+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد [
.]
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس/یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد [
.]
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید/تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین/که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد/نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد... [
مولوی]
فلينظر الانسان الى طعامه
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲ ق.ظ توسط اشرفی
هله نومید نباشی که تو را یار براند/گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا/ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها/ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد/نَهِلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر/تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او/نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند [
مولوی]
قلنا اهبطو منها جمیعاگفت مجنون گر همه روی زمینعتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته/خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان/باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل/اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی/شیرین شکرفروشی دکان من گرفته...
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته/من خوی او گرفتم او آن من گرفته... [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی/باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان/خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان/گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
هر که او بیدارتر پر دردتر بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت/بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندر خور طفلان نبود/بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم/تننن تن تننن تن تننن تن تننن [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی
باز نگار میکشد چون شتران مهار من/ یارکشی است کار او بارکشی است کار من
اشتر مست او منم خارپرست او منم/ گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند/ لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من...
کار کنم چو
کِهتران بار کشم چو اشتران/بار کی میکشم ببین عزت کار و بار من
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد/درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمانِ درد من اوست/درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست/دردانهام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من/ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا/گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
+نوشته شده در سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مگِری و مگو دریغ دریغ/به دام دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/که گور پردۀ جمعیتِ جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بوَد/لحد چو حبس نماید خلاصِ جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟/چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد/ز چاه، یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا/که های هوی تو در جو لامکان باشد [
مولوی]
تاجر ترسنده طبع شیشه جانچون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی