نکات

عاشق و شاعر و شوریده زیادند ولی

+نوشته شده در دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ماه‌های میلادی

1ژانویه January
2فوریهFebruary
3مارس/ مارچMarch
4آوریل/ آپریلApril
5مه/ میMay
6ژوئن/ جونJune
7ژوئیه/ جولایJuly
8اوت/ آگوست August
9سپتامبرSeptember
10اکتبر October
11نوامبر November
12دسامبر December

+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

روستای مختوم قلی

از محله سنی‌نشین گذشتم؛ به مختوم‌قلی که رسیدم، تو جلو آمدی و من ده شب آنجا ماندم.
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اعتقاد پیغمبر به انتخابات

+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

پدرجان! دعا کن

تا مادر آمین بگوید
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

روستای امام آباد

آقای ده‌مرده، میزبان عزیزی بود که بعد از اسارت، وقتی نگاهم به صبیه قبلاً خردسالش افتاد فریاد زد دادااااااش!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

اجتماع تدریجی

بعدها فهمیدم اجتماع تدریجی مردم از خصوصیات مجلس سیدالشهدا است.
به یاد آید آن لعبت چینیم
+نوشته شده در شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اسارت ایوب

عراقی‌ها نامت را از کجا می‌دانستند که بیخ گوشت صدایت زدند ایّوب؟ شاید من گفته بودم!
+نوشته شده در شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی  

ما با او چه کردیم او با ما چه می‌کند

نقل است که ابراهیم ادهم هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی. یک شب یاران گفتند: او دیر می‌آید. بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید، او دیر می‌آید و ما را دربند ندارد. چنان کردند. چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفته اند. در حال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود. خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت. یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده، و در آتش پف پف می‌کرد، و آب از چشم او می‌رفت، و دود گرد بر گرد او گرفته، گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: شما را خفته دیدم. گفتم: مگر چیزی نیافته اید و گرسنه بخفته اید. از جهت شما چیزی می‌سازم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که ما با او چه کردیم و او با ما چه می‌کند!
عطار نیشابوری، تذکرة الولیاء، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

مردمی تر

+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

نامه آیت الله شاهرودی

قبل از مدیر خواندم، نوشته بودی فرزندمان ...
+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

عملیات شروع شد

ناگهان دشمن به‌رویمان آتش گشود. فرمانده صدا زد آرپی‌جی‌زن‌ تیربار دشمن را خاموش کند. من آرپی‌جی داشتم. خرجی از کمکم گرفتم تا به موشک آرپی‌جی ببندم و شلیک کنم اما از طرف دشمن تیری به خرج موشک خورد و خرج در میان دستم آتش گرفت. آتش به کوله‌پشتی‌ام افتاد که در آن سه موشک با خرج بسته و آماده به شلیک قرار داشت. خودم را با پشت به زمین انداختم و آتش کوله را خاموش کردم. این همان آتشی بود که به خانواده‌ام خبر دادند من در میانش سوختم.
+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

نقل نشنفته

داستان‌های تکراری‌ات آن‌قدر جذاب بود که به عنوان نقل نشنفته از ما کار می‌کشید. یعنی شما برایمان ژان دو لا فونتن می‌فرمودید؟ دلتنگم پدرجان!
روباه و لک‌لک
+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۳:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی  

ذکر

انجیلو و تقر و افرا و توسکا و بلوط هم ذکر است، اگر در افق من قرار بگیری!
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی  

مدرسه امام حسین(ع)

آن شب سرد که از نیمه گذشت مجبور شدم لای فرش بخوابم!
اگر می‌دانستم مرا به آیت‌الله سیبویه سپرده‌ای، رهایش نمی‌کردم؛ پدرجان!
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

انجیر و چاه

وقتی از بالای درخت برایت انجیر انداختم، چه شد که در چاه آب افتادی؟ خودت تعریف کن عمو جان!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

آی دزد

داشتم در غیاب او نیمه‌نانی در کوله‌اش می‌گذاشتم تا گرسنه نماند، سر رسید و به شوخی گفت آی دزد! خطیبی را می‌گویم؛ محمد!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

وصیت‌نامه مرحوم پدر

به احترام او وصیت‌نامه را باطل نکردند اما تتمه‌ای نوشتند که اصلِ وصیت‌نامه قرار گرفت. [اینجا]
مستدرک نویسی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

لحظه اسارت

اسیرت که شدم، دشمنی را فراموش کردی عراقی! آب گوارا، نان و پنیر استرالیایی، پانسمان!
شاید هم از اول دشمنِ هم نبودیم شیعۀ علی!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

عادت به متکا

خدا رحمتت کند، به متکا هم عادت نکردی! دستت را زیر سرت گذاشتی و خوابیدی!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

هفته وحدت

هفتهٔ وحدت، فاصلهٔ میان ۱۲ ربیع‌الاول، سالگرد ولادت پیامبر اسلام بنا بر روایات اهل سنت، تا ۱۷ ربیع‌الاول بنا بر روایات شیعه است که به پیشنهاد آیت الله منتظری و موافقت امام خمینی نامگذاری شد. [اینجا]
تاریخ ولادت پیامبر اکرم
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

معنای محبّت

امروز که شنیدم در جلسات سطوح بالا درگیر می‌شوی، محبتت به خودم را معنا کردم؛ آقای دکتر ساتکین!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

اصابت گلوله

شب اول سوختن و فردایش گلوله، شب دوم سرما و فردایش اسارت!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

صبر پدر

شهر به استقبال آمد، اما صبر کردی تا من بر شما وارد شوم. وارد که شدم مرا درآغوش کشیدی و مجال پیاده شدن ندادی!
من از صبر و شکیبم شهریارا شهرۀ آفاق
همه آفاق هم حیران در این صبر و شکیب من
+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۸ ق.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گریه بر فراق

گریه‌های پدر در جنگل شبیه گریه‌های مادر بود؟
پدرم هم کفش‌هایم را...
نه؛ من روضۀ مکشوف نمی‌خوانم.
+نوشته شده در شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

بتی دیدم از عاج در سومنات

بتی دیدم از عاج در سومَنات/ مرصع چو در جاهلیت منات...
ز هر ناحیت کاروانها روان/ به دیدار آن صورت بی روان...
زبان آوران رفته از هر مکان/ تضرع کنان پیش آن بی زبان
فرو ماندم از کشف آن ماجرا/ که حیی جمادی پرستد چرا ؟...
به نرمی بپرسیدم ای برهمن/ عجب دارم از کار این بقعه من...
بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت/ چو آتش شد از خشم و در من گرفت...
فرو ماندم از چاره همچون غریق/ برون از مدارا ندیدم طریق...
مهین برهمن را ستودم بلند/ که ای پیر تفسیر استا و زند
مرا نیز با نقش این بت خوش است/ که شکلی خوش و قامتی دلکش است
بدیع آیدم صورتش در نظر/ ولیکن ز معنی ندارم خبر...
برهمن ز شادی بر افروخت روی/ پسندید و گفت ای پسندیده گوی
سؤالت صواب است و فعلت جمیل/ به منزل رسد هر که جوید دلیل...
وگر خواهی امشب همینجا بباش/ که فردا شود سر این بر تو فاش
شب آنجا ببودم به فرمان پیر/ چو بیژن به چاه بلا در اسیر...
که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس/ بخواند از فضای برهمن خروس...
کس از مرد در شهر و از زن نماند/ در آن بتکده جای درزن نماند
من از غصه رنجور و از خواب مست/ که ناگاه تمثال برداشت دست
به یک بار از ایشان برآمد خروش/ تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
چو بتخانه خالی شد از انجمن/ برهمن نگه کرد خندان به من
که دانم تو را بیش مشکل نماند/ حقیقت عیان گشت و باطل نماند...
بتک را یکی بوسه دادم به دست/ که لعنت بر او باد و بر بت پرست...
در دیر محکم ببستم شبی/ دویدم چپ و راست چون عقربی
نگه کردم از زیر تخت و زبر/ یکی پرده دیدم مکلل به زر
پس پرده مطرانی آذرپرست/ مجاور سر ریسمانی به دست...
که ناچار چون در کشد ریسمان/ بر آرد صنم دست، فریادخوان
برهمن شد از روی من شرمسار/ که شنعت بود بخیه بر روی کار
بتازید و من در پیش تاختم/ نگونش به چاهی در انداختم
که دانستم ار زنده آن برهمن/ بماند، کند سعی در خون من
پسندد که از من برآید دمار/ مبادا که سرش کنم آشکار
چو از کار مفسد خبر یافتی/ ز دستش برآور چو دریافتی
که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر/ نخواهد تو را زندگانی دگر
وگر سر به خدمت نهد بر درت/ اگر دست یابد ببرد سرت
فریبنده را پای در پی منه/ چو رفتی و دیدی امانش مده...
به یاد آید آن لعبت چینیم/ کند خاک در چشم خودبینیم
بدانم که دستی که برداشتم/ به نیروی خود بر نیفراشتم
نه صاحبدلان دست بر می‌کشند/ که سررشته از غیب در می‌کشند
در خیر باز است و طاعت ولیک/ نه هر کس تواناست بر فعل نیک...
کلید قدر نیست در دست کس/ توانای مطلق خدای است و بس
پس ای مرد پوینده بر راه راست/ تو را نیست منت، خداوند راست
چو در غیب نیکو نهادت سرشت/ نیاید ز خوی تو کردار زشت...
تکبر مکن بر ره راستی/ که دستت گرفتند و برخاستی [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند

از زلف لیلی حلقه‌ای در گردن مجنون کنید
+نوشته شده در جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۳:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مرزن آباد چالوس

چادرهای آموزشی، یقلوی، تن ماهی بدون دربازکن، دلتنگی، جعبه مهمات، آموزش سخت نظامی...
+نوشته شده در جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

زیر پایم چیزی بگذارید

وقتی اسیر شدم، عراقی‌‌ها زخم پایم را پانسمان کردند. توان نداشتم دستم را زیر زانویم بگیرم. گفتم: اجعل تحت رجلی ﺷﻴﺊ! کلوخ بزرگی از زمین کند و زیر پایم گذاشت.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

آرزوی عدم

در عدم بی‌نیاز بودیم؛ اکنون نیازمند بهشتیم تا بی‌نیاز شویم؛ خدایا همان عدم بهتر نبود؟
آن یکی جودش گدا آرد پدید
گر آمدنم به خود بُدی نامدمی
ما نبودیم و تقاضامان نبود
تأثیر ازدواج در اخلاق
تاریک‌بینی خیام
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی  

نان و آب

رودخانه‌ای که نانت را در آن می‌زدی همچنان جریان دارد پدر! [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی  

گر بگویم زان بلغزد پای تو

گر بگویم زان بلغزد پای تو/ ور نگویم هیچ از آن وای تو
گر بگویم بر مثال صورتی/ بر همان صورت بچسبی ای فتی
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۵۰، برداشت آزاد
این قدر گر هم نگویم ای سند
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست
از عشق من به هر سو در شهر گفت‌وگویی است
گر بگویم فوت می‌گردد بکا
نکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز
+نوشته شده در یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

خبر اسارت

اسارتم، خبر خوشی بود که برایت آوردند؛ مادرجان! چرا گریه کردی؟ برادرمان محمّد می‌گوید وقتی خبر اسارتت را به مادر دادیم، گریه کرد. دلداری‌اش دادیم و گفتیم مادرجان ما شنیده بودیم او شهید شده؛ چرا گریه می‌کنی؟ خوشحال باش!
+نوشته شده در شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

پهلوی عیسی نشینم بعد از این

بر فراز آسمان چارمین [مولوی]
کاسه و شانه حضرت عیسی
+نوشته شده در جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عروسی معصومه خانم

دیروز رفتیم شمال
امروز برگشتیم مشهد
امشب که آنجا عروسی است
اینجا خاطره‌اش را می‌نویسم
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

شنا در کارون

به کارون که رسیدیم، شیرجه زدم توی آب! اسیر گرداب که شدم، فهمیدم اینجا، آنجا نیست.
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

بیمارستان رضوی

+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۲:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

لقد جائکم رسول من انفسکم

لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (توبه ۱۲۸)
دلسوزی از اثرات سلوک است
فبما رحمة من الله لنت لهم
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
آیا امام می تواند بی تفاوت باشد؟
در بیابان طلب گمشدگان را شفقت کن
گوسفندی از کلیم‌الله گریخت
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

آر پی جی

خدا رحمتت کند شمس! تو کمک من بودی اما وقتی گلوله‌ات به هدف خورد، کمک گرفتی و شدی آرپی جی زن! علیرضا شمس آبادی!
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۲:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی  

تحفه

من و علی هاشمی قرآن حفظ می‌کردیم. عراقی‌ها که مداد و کاغذ آوردند تا بچه‌ها کار به اصطلاح فرهنگی انجام دهند، عبدالرضا عبدالهی یک نصف مداد را از عراقی‌ها بلند کرد و هراسان برای من آورد. خیلی ترسیده بود. من این مداد را مدت‌ها نزد خودم نگه داشتم و عراقی‌ها نفهمیدند. بعدها عبدالرضا میلۀ فلزی و کوتاه یک خودکار فنری را برایم آورد که آن را در تیوب خمیردندان جاسازی کردم. تحفه را با همین خودکار پشت زرورق‌های سیگار نوشتیم.
علی هاشمی تهرانی
+نوشته شده در دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی  

هیبت پدر

گفتم پدرجان! نباشی، کارگرها روی زمین کار نمی‌کنند.
فرمود: کُتم را بر شاخۀ درختی بگذار!
+نوشته شده در دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

دوست بهتر است یا برادر؟

بدان ای پسر که مردم تا زنده باشند ناگریز باشد از دوستان، که مرد اگر بی‌برادر باشد به که بی دوست؛ از آنکه حکیمی را گفتند: دوست بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز، دوست به!
برادر برادر بود دوست به/ چو دشمن بود بی‌رگ و پوست به
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

اشک علی

سر کلاسم، دبستان ایوب نصیرزاده، دارم امتحان ریاضی می‌گیرم. به علی این‌قدر سخت گرفتم که گریه افتاد طفلکم
نفر اولی بود که برگه امتحانش را داد؛ بعد از اینکه برگه را داد جواب سوالی را که ننوشته بود یادش آمد. هر چه اصرار کرد برگه‌اش را ندادم. اگر می‌دادم بچه‌های کلاس حسّاس می‌شدند. گریه افتاد برگه‌اش را دادم.
+نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

تعداد دفعات اعزام به جبهه

خان‌به‌بین به جفیر (۰۴/۰۹/ ۶۲)
گرگان به مریوان (زمستان ۶۳)
مشهد به مهاباد (۶۴)
علی‌آباد به شلمچه (۱۱/۲۱/ ۶۵)
پرسیدم: دوباره جنگ بشود جبهه می‌روی؟ گفت: می‌فرستیم!
امّا من می‌روم...
+نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۳:۶ ق.ظ توسط اشرفی  

خواب صدام

دیشب خواب دیدم یک مشت برنج را بردم به صدّام نشان دادم و گفتم این برنج است یا سنگریزه؟ ببیند قابل خوردن است؟ ایران به اسرای شما همین برنج را می‌دهد؟ صدّام برنج را از من گرفت و نگاه کرد و با فرماندهانی که در جلسه حضور داشتند مشورت کرد. دستور داد برنج اسرا را عوض کردند. بیدار که شدم بعد از اذان صبح بود.
برچسب‌ها: خواب
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

مرحوم آیت الله طاهری

پرسید چقدر قرآن داری؟ گفتم: نصف؛ فرمود: اگر بتوانی بخشی از آن را نگه داری خوب است. دلخور شدم اما حق با معظم‌له بود. فرمود: می‌خواهم محفوظاتم را مرور کنم؛ اما من زبان کنایه نفهمیدم!
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

فروشنده

۹ اردیبهشت  ۱۳۸۶، روزنامه قدس آگهی داد:
به فروشنده خانم با حقوق عالی نیازمندیم
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۵:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

آقای کاظمیان

وقتی در کلاس ریاضی اوج می گرفت، نمی توانست فرود بیاید. همکاران تصمیم گرفتند از مدیریت بخواهند مدرس دیگری دعوت کند. کاظمیان گفت: یک بار رفتم فلسفه را به زبان انگلیسی تدریس کنم کسی متوجه نشد. ساعت بعد همه رفتند.
+نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

خیرالزیارة

با هم رفتیم عیددیدنی؛ هر جا صاحب‌خانه نبود، می‌گفت: خیرالزیارة عدم المزور!
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

علی هاشمی تهرانی

آب شکر می‌خورد و قرآن حفظ می‌کرد.
می‌گفت: یک گونی شکر بدهند، کل قرآن را حفظ می‌کنم.
تحفه
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

فقط شیر خشک

فقط شیر خشک می‌خورد. بعدها که صمیمی‌تر شدیم، پرسیدم چرا شیر خشک؟ گفت: اوایل که از غذای اینجا می‌خوردم خواب‌هایی می‌دیدم. بیدار که می‌شدم غفلت می‌کردم و خوابم در حد چیزی شبیه ارتکاب یک غیبت تعبیر می‌شد. تصمیم گرفتم جز شیر خشک نخورم.
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

تواضع استاد غفار

فرمود: من دست شما را به عنوان معلم فرزندم می‌بوسم!
عرض کردم: من دست شما را به عنوان معلم خودم می‌بوسم!
فرمود: من پای شما را می‌بوسم.
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

تاریخ وفات

مرحوم پدر: ۱۳۷۵/۰۴/۱۴
مرحوم مادر: ۱۳۷۶/۰۱/۱۳
اللهم اغفر لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۲:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

قیمت هندوانه

حدود سه هکتار هندوانه کاشته بودیم. مرحوم پدر رفت شهر و برگشت روستا؛ پرسیدی چه خبر؟ پدر گفت: از اینکه گدایی کنار خیابان نشسته بود و هندوانه می‌خورد معلوم شد هندوانه ارزان است! گفتی: نه؛ هندوانه اینقدر گران است که آن آقای ثروتمند با خریدن یک هندوانه گدا شده است!
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

مکانیک ساروی

اواخر ماه مبارک رمضان بود که از جاده شمال رفتیم تهران؛ آمدیم ساری تا برگردیم مشهد؛ یه مکانیک ساروی لنت‌های ترمزمان را عوض کرد. آخر هم هندوانه‌ای سرد یخچالی را که توی روزنامه پیچیده بود گذاشت توی ماشین و گفت ما روزه‌ایم، شما مسافر!
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

محمدرضا مسلک دوست وفا

رشتی‌اند و مهمان نواز! امشب سومین جلسه کلاس خصوصی ریاضی بود که با هم داشتیم. بابای نانوایش برایم نان سنگک کنجدی زده بود. چقدر دوست داشتنی‌اند اینها!
+نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

علی اسلامی هم رفت

از کرج آمده بود. فقط نوبت اول ماند. موقع رفتن از بچه‌ها دل نمی‌کند. درس دوستی را از کتاب مطالعات اجتماعی را به او یادآوری کردم. با معدل ۲۰ از ما خداحافظی کرد و رفت...
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

خانم خوش محبّت

+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

خالی


+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

درمان نوروپاتی

برای خواب رفتن دست و پا چکار کنیم؟
نوروپاتی، عارضۀ اعصاب محیطی است که درمان آن عبارت است از:
کنترل قند خون
کنترل چربی خون
کنترل فشار خون
داروهای گاباپنتین، پرگابالین، دولوکستین به ترتیب مورد استفاده قرار می‌گیرد.
بهتر است به متخصص مغز و اعصاب (نورولوژیست) مراجعه کنید. [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

تبریک به خودم

+نوشته شده در دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی  

روی چون حاصل نیکوکاران

بازرگانی را زنی بود، روی چون حاصل نیکوکاران و زلف چون نامه گنهکاران که به هیچ وجه تمکین نمی کرد. شبی دزد به خانه ایشان زد. زن از دزد ترسید و بازرگان را محکم بغل کرد. بازرگان بیدار شد به دزد گفت: ای شیر مرد قدمت مبارک. هر چه می خواهی ببر که به یمن تو این زن بر من مهربان شد./کلیله و دمنه، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی