نکات

اگر بگویم

ابی‌ذر عصبانی شد و با استخوان شتر به کعب الاحبار حمله کرد، ملامت می‌کنید که چرا عصبانی شد؟ باشد؛ ابی‌ذر از گرسنگی مرد. خوب شد؟
+نوشته شده در شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

کفش مریدان دکتر شریعتی

به دکتر علی شریعتی گفتند: مریدانت با کفش به حسینۀ ارشاد می‌آیند. گفت من عرضه داشتم اینها را از خیابان به حسینه آوردم؛ شما هم عرضه داشته باشید کفش‌هایشان را در آورید.
+نوشته شده در شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

دیر آمد دور ماند

حر را می‌گویم؛ حر بن یزید ریاحی! او که امروز سیدالشهدا را متوقف کرده است. آمد؛ توبه کرد؛ اما دیر آمد. مزارش هفت کیلومتر از حرم امام دور ماند.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

امروز اول محرم است

روستایی درخواست مبلّغ داد. سازمان تبلیغات روحانی فرستاد، نپسندیدند؛ گفتند: صدایش خوب نیست. روحانی دیگری فرستاد، گفتند: سوادش خوب نیست. روحانی دیگری فرستاد، گفتند: تقوایش خوب نیست. روحانی دیگری فرستاد، گفتند: قیافه‌اش خوب نیست.
مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گوید: طلبه‌ای که جوانی‌اش را در حجره‌های تاریک و نمناک مدرسه می‌پوساند و پیری‌اش را فدای پارسایی‌اش می‌کند، اکنون عوام‌ باید صلاحیتش را تشخیص بدهند. مصیبت از این بالاتر؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

عروسم کمرم را صاف کرد

آیت الله سید مهدی عبادی بیرجندی، امام جمعه مشهد بود. معظم‌له با بانو وحیده کفعمی دختر امام جمعه زاهدان ازدواج کرد. بانو می‌گوید: آیت الله امور منزل و بچه‌ها را به من سپرده بود. زندگی با ایشان سخت بود و شیرین! زاهدان که بودیم دوتا از فرزندانم شهید شدند. همانجا دفن کردیم و به مشهد آمدیم. علی پسر اولم که شهید شد پدر حاج آقا خمیده راه می‌رفت. گفتم علی آقا جای خوبی رفته است. کمر راست کرد و گفت: عروسم کمرم را صاف کرد.
+نوشته شده در سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

علامه طباطبایی

از بیست و چهار ساعت، هجده ساعت فکر می‌کرد. اگر ما وارد اتاق علامه می‌شدیم علامه را بیکار می‌دیدیم؛ چون فکر کردن را کار نمی‌دانیم.
+نوشته شده در سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی  

معنای وحدت وجود

یعنی هرچه وجود دارد، جلوه‌ای از خداست. جلوه‌ی خدا در حقیقت خودِ خداست. مثل آب و یخ؛ یخ از آب به‌وجود می‌آید، دوباره آب می‌شود.
طنز وحدت وجود
+نوشته شده در دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

نگویید خدا چی هست

بگویید خدا چی نیست. با چی نیست بهتر به نتیجه می‌رسید.
عقل، مخلوق خداوند است؛ مخلوق نمی‌تواند محاط بر خالق باشد.
+نوشته شده در دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

مادر جان

ترنمی که در گوشم خواندی بر مزارت خواندم


+نوشته شده در دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

دیس غذای اردوگاه

ده نفره بود. شما سه نفر پیشنهاد دادید همه در یک دیس غذا بخوریم. بعد معلوم شد شما می‌‌خواستید کمتر بخورید تا رفقا سیر شوند.
کجایند آن‌ها که پرپر شدند؟
+نوشته شده در دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۸ ق.ظ توسط اشرفی  

پیوستن دوستان به هم آسان است

دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
از غایت تلخی‌ای که در هجران است [وحشی]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ملامحمد کاشانی

معروف به آخوند کاشی و معاصر جهانگیرخان قشقایی بود. هردو در مدرسه صدر اصفهان مجرد زندگی کردند. آقا نجفی قوچانی از شاگردان اوست.
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

هرچه گفتند حقیقت تو به انكار بكوش

تا یقینی به كف آری ز یقین بالاتر [یغما]
مراتب کفر و ایمان
یا ایها الذین آمنو آمنوا
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان [شبستری]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آقای ستوده مکاسب درس می‌داد

من فلسفه
گفت: نمی‌خواهی فلسفه را رها کنی؟
گفتم: شما پنجاه سال مکاسب را رها نکردی که چهارتا مبحث فقهی دارد؛ من چگونه فلسفه را رها کنم که از هستی و چیستی سخن می‌گوید؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

نرگس برغانی قزوینی

فقه و اصول و تفسیر را از پدرش شیخ محمدصالح و عمویش شهید ثالث گرفت.
عرفان را از عموی دیگرش شیخ ملا علی گرفت.
فلسفه را از آخوند شیخ ملا آقا حکیم قزوینی و برادرش شیخ میرزا عبدالوهاب گرفت.
همسر پسرعمویش شیخ جعفر فرزند شهید ثالث شد.
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

یوسف در چاه مناجات می‌کرد

أَللّهُمَّ یا مُونِسَ کُلِّ غَرِیْب وَ یا صاحِبَ کُلِّ وَحِیْد...
فرشتگان عرض کردند: خدایا آواز کودک می‌شنویم و دعای پیامبر!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

خداوند به حضرت ایوب نعمت داد

اما او را مبتلا کرد.
علامه طباطبایی به استناد روایات می‌گوید: تا مردم او را خدا نخوانند و مبتلایی را تحقیر نکنند.
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

امام حسین از شاهراه به مکه رفت

گفتند: از فرعی برو؛ فرمود: دوست ندارم شکل یک آدم فراری به خود بگیرم.
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

امام صادق علیه السّلام فرمودند:

من تواضع لله رفعه الله
پارادوکس است
+نوشته شده در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی  

آه اگر شریعتی ماسینیون را نداشت

آه اگر من تو را نداشتم!
+نوشته شده در شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

زمستان بود و برف می‌بارید

من در حیاط دبستان هیزم می‌شکستم. ناگهان تبر به پایم خورد و انگشت کوچکم را برید. پدرجان! شما هر روز صبح مرا با اسب به مدرسه بردید و عصر به منزل آوردید. پدرجان؛ پدر!
+نوشته شده در شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی  

به نعلبند می‌گوییم آهنگر

به آهنگر می‌گوییم حداد
تا به نعلبند بگوییم حداد
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

بینا سر به باد می‌دهد

نابینا، جان...
خدایا سرم فدای جانم
یعنی بینا
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ادعای بازنشستگی

ادعا می‌کنیم سی سال زحمت کشیدیم؛ اما انصاف نمی‌دهیم یک عمر بیمه شدیم. کارگر سر گذر نبودیم تا ببینیم هیچ تضمینی برای کار وجود ندارد. همین باربری که تحصیلات دانشگاهی دارد اما مجبور است تردمیل هفتادوچهار کیلویی مرا به دوش بکشد و از هفتاد پله، چهار طبقه بالا بیاورد؛ چون مدیر ساختمان اجازه‌ی استفاده از آسانسور نمی‌دهد.
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

طفل بودم پروراندی

اما در جوانی رهایم کردی تا پرواز کنم
چه پدر دلسوز مدبـّری!
اللهُمَّ اغفِر لَنا وَ لِوالِدینا
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

امام حسین به کوفه می‌رفت

عبیدالله بن حر جُعفی از کوفه خارج شد تا با امام روبه‌رو نشود. در نزدیکی کربلا به منزلگاه قصر بنی مقاتل رسید. امام از او یاری خواست اما عذر آورد. امام فرمود: از اینجا دور شو تا صدای استغاثه مرا نشنوی! عبیدالله به زبیریان پیوست و با زبیریان درافتاد. از بیم اسارت، خود را به دریا انداخت و غرق شد.
امام در عبیدالله قابلیتی دیده بود اما او فرصت را سوزاند.
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی  

چه خواب شیرینی

همه خوشحال بودند؛ حتی مادر
من رفتم لب حوض تو آمدی پیش من
احساس زندگی پس از زندگی دارم
کاش بیدار نمی‌شدم
+نوشته شده در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

علامه طباطبایی

از تهران تا عبدالعظیم پیاده می‌رفت.
ز مهر افروخته ۲۳۶
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

حلوا خواستن فرزند درویش

پسر منعم به پسر درویش گفت: اگر می‌خواهی پاره‌ای حلوا به تو بدهم سگ من باش! آن بیچاره بانگ سگ می‌کرد و حلوا می‌گرفت. شبلی گریست و گفت: اگر به نان خالی خود قناعت می‌کرد، سگ همچون خودی نبایستی بود.
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر، برداشت آزاد [اینجا]
در دل کودک‌وشان حسرت حلوا طلب
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

سر چهارراه شهدا دعوا شد

من آنجا بودم. مرد مغازه‌دار زد توی گوش خانم مشتری! مردم سرزنش کردند که چرا زن مردم را زدی؟ گفت: اول او زد! من بایستم از یک زن کتک بخورم؟ مردم تحسین کردند.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

من و مرحوم مادر

پول دادی تا از مغازه دوتا کیک بخرم؛ من خریدم. گفتی با هم برویم زمین دم ده؛ رفتیم. شما کار کردی و من کیک خوردم.
برایم دعا کن مادرجان؛ به بابا هم التماس کردم.
رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

شیخ ابراهیم شریف زابلی

این مرد زابلی، داماد آیت الله سیدعلی قاضی بود.
سیستانی‌های مقیم گرگان سالگرد ارتحال برگزار کردند.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

مخالفت با سید علی قاضی

چنان بود که سجاده از زیر پایش کشیدند و او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی از صوفیان نجف (بهار علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفت‌ها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود. [اینجا]
شهید دستغیب، آیت الله خویی و آیت الله بهجت از شاگردان او هستند.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

سبزقبای جنگل مازیاران

آن روز هوا بارانی بود. من، باغبانِ باغِ هندوانه‌یِ زمینِ جنگلِ پایین بودم. بابا آمد. بابا؛ برایم سبزقَبایی آورد که زیر باران زمین‌گیر شده بود.
اللهُمَّ اغفِر لَنا وَ لِوالِدینا
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

من و بابا رفتیم بیرجند

من گم شدم. بابا آن‌قدر دنبالم گشت تا پیدایم کرد؛ اما وقتی پیدا کرد...
رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

معلم دلسوز

دانش آموز با معدل ۲۰ قبول شد اما شکایت کرد که معلم مرا تنبیه کرده است.
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ‏

مَا شَاءَ الله وَ إِنْ كَرِهَ النَّاسُ
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

کامران شهید شد

غزاله خودکشی کرد
هرکسی سرنوشتی دارد
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

خدایا

بند کفش می‌خواهم و نمک طعام
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

زیارت حضرت علی اکبر از ناحیه مقدسه

بحارالانوار, علامه مجلسی، جلد ۴۵، صفحه ۶۵، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

حَسْبِىَ الرَّبُّ

مِنَ الْمَرْبُوبِينَ
+نوشته شده در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی  

فریاد دختر ابوذر

ابوذرّ غِفاری تبعید شد ربذه؛ همانجا از دنیا رفت. دخترش تنها ماند. قافله‌ای آمد. فریاد زد: آی مردم قافله! بابام بی‌کفن است. گفتند: بابات کیه؟ گفت: ابی‌ذر؛ گفتند: کدام ابی‌ذر؟ گفت: ابی‌ذری که عثمان به جرم دفاع از علی تبعیدش کرد. مالک اشتر جلو آمد و گفت: ابی‌ذر همکلاسی من است. خودم او را کفن می‌کنم. دختر ابیذر می‌گوید: پدرم را دفن کردند، من بر سر قبر پدر نشستم و تا دلم می‌خواست گریه کردم.
+نوشته شده در دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

امام حسین شهید شد

اما مردم مدینه هنوز خبر ندارند در کربلا چه گذشت.
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

یزید امام حسین را کشت

اما گردن نمی‌گرفت. می‌گفت: عبیدالله فرمان داد.
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

خدایا

طفل بودم پروراندی [ابوحمزه]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

غذای مهر و موم علی(ع)

کیسه‌ای داشت مهر و موم شده از آرد جو؛ پرسیدند: مهر و موم می‌کنی تا کسی از آن نخورد؟ فرمود: تا حسنین بر آن روغن نریزند. پرسیدند: مگر حرام است؟ فرمود: تا فقرا آرام بگیرند.
+نوشته شده در جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۸ ق.ظ توسط اشرفی  

نوه پیامبر را امت پیامبر کشت

ذیحجه ۱۰ هجری قمری پیغمبر و علی از مدینه به مکه
ذیحجه ۶۰ هجری قمری حسین از مدینه به کربلا
+نوشته شده در جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی  

علی مطیع پیغمبر

مردم مطیع علی( ع)
هرچه غیر از این غلط است؛ حتی اگر ۲۵ سال به تنهایی امام بینجامد.
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۸:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

کروتون


+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مالک برگرد

جنگ صفین است. مالک اشتر می‌رود تا کار معاویه را تمام کند اما معاویه با حیله‌گری و پیشنهاد عمرو بن عاص قرآن بر نیزه می‌کند و خواهان حکمیت می‌شود. جاهلان و خیانتکارانِ سپاه امام، داوری عمرو عاص و ابوموسای اشعری را بر حضرت تحمیل کرده‌اند. مالک برگرد...
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

فیلودندرون


+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

این جماعت شق القمر را انکار کردند

توقع داری سفیدی زیر بغلت را اقرار کنند؟
کوتاه بیا علی جان
پایش بیفتد پدرشان را هم انکار می‌کنند.
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

زامیفولیا


+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

صبح شد

خدایا! دیشب فکر می‌کردم صبح را نمی‌بینم؛ اما دیدم. ناشکرتر از من نداری نه؟
اَلْحَمْدُلِله عَلى نَعْمائِهِ وَالشُّكْرُ لِله عَلى آلائِهِ
+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۶ ق.ظ توسط اشرفی  

ماه شب چهارده

چهارده ذیحجه است. منزل دلگیر؛ بیرون آمدم تا به ماه نگاه کنم. چقدر پایین آمده است! این شب‌ها حسین(ع) در راه کوفه است. هشتم ذیحجه از مکه خارج شد. حسین جان برگرد؛ اما نه؛ خداوند می‌خواهد تو را کشته و خاندانت را اسیر ببیند.
پیغمبر فرمود: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا
و تو در جواب برادرت فرمودی: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ یَریهُنَّ سَبایا
+نوشته شده در دوشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

اسیر که بودم

تقریبا امید به بازگشت نداشتم. آزاد که شدم احساس کردم آزادم اما دوباره اسیر شدم. مقتضیّات جسمانی، روحِ لطیفِ سالک را به زنجیر می‌کشد.
ای فرورفته به خود؛ نوبت دیگر برخیز!
+نوشته شده در دوشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

معصومیت از دست رفته

شوذب، ماریای نصرانی، زید، حمیرای یهودی، ربابه
شوذب یار علی(ع) بود. خزانه‌دار کوفه و زندانی امویان؛ اما آزاد شد. کجای این معصومیتِ از دست رفته‌ است؟
+نوشته شده در دوشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

سلام پدرجان

نمی‌دانم آن‌روز چکار کردم که شما عصبانی شدی! دنبالم کردی و من فرار کردم. کجا؟ دم ده، به طرف کوره‌ی حاج عیسی! خاک مرده‌ی کف خیابان، زیر آفتاب داغ تابستان تفتیده بود. من و تو پدرجان پابرهنه بودیم. آن‌قدر رفتیم تا من خسته شدم. تصمیم گرفتم به تغافل بزنم و آهسته‌تر بروم تا یار مرا به شست گیرد. شما به من رسیدی؛ مثل موسای کلیم که گوسفند فراری‌اش را گرفت، از پشت گردنم گرفتی و مرا بوسیدی! کاش به جای اینکه امروز سنگ قبرت را ببوسم آن روز کف پایت را می‌بوسیدم که روی خاک گرم خیابان سوخت. من نفهمیدم پدرجان! همانطور که مادر را نفهمیدم.
رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی  

حق گرفتنی است

اما نه از دوست؛ از دشمن!
دوست حق را می‌دهد.
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

درود خدا بر من

روزی که متولد شدم، روزی که بمیرم و روزی که برانگیخته شوم.

وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا

+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

تنها به دنیا آمدیم

تنها به دیدار حق می‌رویم
لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
+نوشته شده در یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی  

انگار کسی اینجا را می‌خواند

پیامت یادآور کد مورسی بود که برای زندانی‌ها ارسال می‌کردند. خوشحال شدم.
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

پدر جان سلام

شما محور خانواده بودید. با خانواده کار می‌کردید اما هرجور شما صلاح می‌دانستید، خرج می‌کردید. از بازار که می‌آمدید جیبتان پر از پول بود. من بی‌حساب از جیبتان برمی‌داشتم اما شما حساب داشتید. حسابتان این بود که چشم و دل ما سیر شود. خدمت مادر مهربان سلام برسانید که دستم بگرفت و پابه‌پا برد.
رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

فریب شیطان

وَ قَاسَمَهُمَآ إِنِّی لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّاصحِينَ
آدم و حوا بعد از اینکه فریب خوردند فهمیدند و استغفار کردند.
همگان را برای همیشه نمی‌توان فریب داد.
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

عزیزم

هرچه دارم فدای تو؛ حتی علی!
بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی  

ناقه صالح

علی(ع) فرمود: شتر صالح را یک نفر کشت اما یک قوم عذاب شد. زیرا همه راضی بودند. خداوند فرمود: فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ؛ پى کردند و پشیمان شدند.
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

زن زندگی

چادرت، قرآنت، وفاداری‌ات، همسرت، چرخ خیاطی‌ات، فرزند معلولت، بیماری‌ات، لب خندانت، قناعت و قدردانی‌ات، وداعت...
زن زندگی تویی خواهرم!
+نوشته شده در شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

محسن مخملباف

عاشق همسرش بود. هنگام دفن او در قبرش خوابید. بر سر مزارش گریه می‌کرد و می‌گفت: فاطمه! بیمارستان که بستری بودی، گفتم: به من اجازه ملاقات نمی‌دهند.
آب خواستی بگو: I want water
گفتی می‌گویم: my god
می‌گفت و گریه می‌کرد.
+نوشته شده در جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

ابراهیم ادهم

امیر بلخ بود. وقتی فهمید در کاخ بلخ خدا پیدا نمی‌شود، از بلخ به حلب شام رفت تا گم و گور شود. آنجا باغبانیِ باغِ اناری را به عهده گرفت. روزی صاحب باغ از او خواست سبدی انار بیاورد. امیر آورد اما ترش بود. صاحب باغ ناراحت شد. گفت: هنوز نمی‌دانی کدام انار ترش و کدام شیرین است؟ امیر گفت: من اناری نخوردم تا مزه‌ی آن را بدانم! ما از هرچه رضای خدا نیست، دست کشیدیم؛ حتی زن و فرزند!
+نوشته شده در جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

گوساله به جای خدا

موسی(ع) رفت کوه طور کتاب بگیرد، سامری مردم را فریب داد و گوساله‌پرست شدند. موسی که نداشته باشی، در بی‌خبری قرار می‌گیری؛ آنگاه گوساله به جای خدا می‌نشانی!
ای بی‌خبر بکوش باخبر شوی
+نوشته شده در جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

جهل مردم

از ذوالفقار علی(ع) تیزتر بود. امام را ۲۵ سال خانه‌نشین کرد.
داد از دستِ عوام
+نوشته شده در پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

امروز عرفه است

مسلم شهید می‌شود و امام عرفه می‌خواند اما هنوز خبر ندارد که نباید به کوفه برود.
کوفه میا حسین جان
کوفه وفا ندارد
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۸:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

آهو در آخور خران

صیادی آهویی را صید کرد و در طویله‌ی خران انداخت. اما خران مسخره‌اش کردند که چرا کاه نمی‌خورد.
صیّاد کنایه از حضرت حق است که اهل الله را به این دنیا آورده است. [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۸:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

 اِلهی اِلی مَنْ تَکِلُنی؟

اِلی قَریبٍ فَیَقْطَعُنی اَمْ اِلی بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنی؟
خدایا مرا به که می‌سپاری؟ به خویشاوندی که با من قطع رابطه می‌کند یا به بیگانه‌ای که با من بدخُلقی می‌کند؟ [عرفه]
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۵:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اینجا قبرستان ندارد

شاید افتتاح کردم. خدا را چه دیدی؟ زندگی‌ام که به اسلام ‏‎ ‎‏خدمتی نکرد؛ شاید مرگم باعث خدمتی شود. به یاد امام!
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

پس سلامش کرد و پرسیدش ز حال

کز چه این خر گشت دوتا هم‌چو دال [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

دعا فکر کردن نمی‌خواهد

به معانى دعای عرفه توجّه کنید. دقّت کنید ببینید چه می‌گوید. نه اینکه بنشینید رویش فکر کنید. اینها فکر کردن نمی‌خواهد. فقط وقتى حرف می‌زنید، بدانید دارید با مخاطبى سخن می‌گویید، و معناى آن کلمه را بفهمید. دعاى امام سجّاد (سلام الله‌ علیه) در روز عرفه، مثل شرح دعاى امام حسین است.
آیت الله خامنه‌ای، ۱۳۷۲/۳/۵، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

بهلول تنها

بهلول! ان روز که دستت را گرفتم به آن‌سوی خیابان بردم، تو تنها بودی؟ یعنی در این شهر بزرگ کسی نبود همراهی‌ات کند؟ چه‌می‌دانم؟ شاید هم خودت نخواستی! انسان به مرحله‌ای از افق فکری که می‌رسد، تنها می‌ماند.
نفَسم گرفت از این شهر
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

ابوذر در کاخ عثمان

ابوذر به شتاب به طرف کاخ عثمان می‌رود تا فریاد کند. سلاحی ندارد اما استخوان شتری در کوچه می‌بیند. آن را برمی‌دارد. وارد کاخ عثمان می‌شود. عثمان ایستاده است و کعب الاحبار در کنارش. ابوذر پس از گفت‌گویی خشمگین می‌شود. با استخوان شتر به طرف کعب حمله می‌کند و می‌گوید: یهودی زاده! تو می‌خواهی دین ما را به ما بیاموزی؟
+نوشته شده در سه شنبه ۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

سلام بر ابوذر

ابوذر! تو تبعید شدی ربذه، من تبعید شدم اینجا؛ تو بعد از تبعید زن و دخترت را از دست دادی، من قبل از تبعید؛ تو علف خوردی و مردی، من چه بخورم؟ سه سال قبل از اسلام با فطرت پاک خود یکتاپرست بودی! با هدایت علی(ع) روی تپه‌ی صفا از پیامبر اسلام پیام گرفتی و مقابل بت‌پرستان ایستادی. جانت که به خطر افتاد پیامبر عزیز اسلام دستور داد در میان قومت غفار بروی تا در امان بمانی. ابوذر! سلام مرا به پیامبر خدا برسان. بگو؛ ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده!
+نوشته شده در سه شنبه ۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

پدر ولی فرزند است

نه وکیل!
یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا
+نوشته شده در سه شنبه ۶ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی  

بنیامین شیرخانی علی‌آبادی

نکره‌ای که به معرفه اضافه شد و کسب تعربف کرد. [رحمة‌الله علیه]
+نوشته شده در دوشنبه ۵ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

به یاد شیخ مرتضی طالقانی

دلم می‌خواهد خری برود و پالانش بماند.
وفات شیخ مرتضی طالقانی
+نوشته شده در یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

درد آشنا

هنگام نماز صبح در راه مسجد جوانی را دیدم که از درد فراق ناله می‌کرد و از دهانش خون می‌آمد. چه درد آشنایی!
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
+نوشته شده در یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۵ ق.ظ توسط اشرفی  

مسلم بن عقیل بن ابی طالب

مسلم داماد عمویش امام علی(ع) و همسر رقیه است. نام چند تن از فرزندان او در شمار شهدای کربلا ثبت شده است.
+نوشته شده در شنبه ۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۴:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

اسپاتی


+نوشته شده در شنبه ۳ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

اینجا کربلاست

هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا
+نوشته شده در جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

لا تسبوا الدهر

این اعتراض‌ها و دشنام‌ها که نثار چرخ و فلک می‌گردد در حقیقت اعتراض به خداوند است؛ زیرا چرخ و فلک کاره‌ای نیست. شاید به همین جهت‌ در حدیث آمده است که: لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله.
زمانه را دشنام ندهید که زمانه همان خداست.
مرتضی مطهری، عدل الهی، صفحه ۸۰، برداشت آزاد [اینجا]
یا دهر اف لک من خلیل
+نوشته شده در جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی  

گلبهار

امروز پنجشنبه، اول تیر ۱۴۰۲
امشب جمعه، دعای کمیل
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِذِكْرِكَ
+نوشته شده در پنجشنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی