نکات

تا نگویی سرّ سلطان را به کس

شخصی کودکی را دید که کلوچه می‌خورد. گفت مقداری هم به من بده. کودک گفت نمی‌دهم. مرد اصرار کرد. کودک گفت به شرط این‌که صدای گاو در آوری! مرد به اطراف نگاه کرد و چون کسی را ندید قبول کرد و صدای گاو در آورد. کودک گفت پدر و مادرم گفته‌اند: این کلوچه را به گاو نده که لایق گاو کاه باشد.
تا نگویی سرّ سلطان را به کس/تا نریزی قند را پیش مگس
مناقب‌العارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴۴۷ از ۵۷۳، برداشت آزاد [اینجا]
غیرت الهی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

شاخ گل هر جا بروید هم گل است

شاخ گل هر جا بروید هم گل است/ خُمّ مُل هر جا بجوشد هم مُل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سر/عینِ خورشید است نی چیزِ دیگر [مولوی]
مناقب‌ العارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴ [اینجا]
به آیت الله صدر گفتند: بفرمایید صدر مجلس!
فرمود: هر جا صدر نشیند صدر است!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۸:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی/وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی/وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی/چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی
به کاهلی بنشینی که این عجب کاری است/عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت/چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی [مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

خاک بر فرق قناعت بعد از این

اگر آدم به چیزی قانع شد و دیگر تقاضا نکرد بیشتر از آن هم به او نمی‌دهند. اکثر مقلدان و متوسطان به همان نغمه‌ای که گوششان می‌شنود قانع می‌شوند و دیگر بیشتر از آن طلب نمی‌کنند. در اخلاق اعتدال خوب است اما در عشق زیاده خواهی نیکوست.
چون طمع خواهد ز من سلطان دین/ خاک بر فرق قناعت بعد از این [مولوی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه 43، برداشت آزاد
سودای سربالا
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
عقل جزو از کل گویا نیستی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

دستبوسش چون رسید از پادشاه

وقتی شما از یک مرتبه‌ی ایمان عبور کردید و به مرتبه‌ی بالاتر رسیدید دیگر نباید به مرتبه‌ی قبل برگردید. مثالی که مولوی دارد در همان دفتر اول می‌گوید: وقتی کسی را به نزد شاه راه می‌دهند، درجات دارد. بعضی حق دارند فقط پای شاه را ببوسند اما بعضی اجازه دارند دست شاه را ببوسند. به کسی که اجازه داده‌اند دست شاه را ببوسد اگر بگوید می‌خواهم پای شاه را ببوسم گناه کرده است. دیگر نباید از آن مرتبه پایین‌تر بیاید.
دستبوسش چون رسید از پادشاه/ گر گزیند بوس پا باشد گناه
لذا همین‌که شما در این مدارج ایمان‌ورزی از مرتبه‌ی گوش به چشم می‌رسید، از ایمان عامه به ایمان خاصه می‌رسید، از عقل به عشق می‌رسید، از امر و نهی و فضل و خلاص به قول مولوی به پاکبازی و قربانی می‌رسید، دیگر حق بازگشت ندارید. نه تنها حق ندارید که امکان بازگشت هم ندارید. چشمتان به چیزهایی باز می‌شود، درکتان خبرهایی به گوش شما می‌رساند که نسبت به دیگران باید ریزش داشته باشید./سروش، دین شناسی مولانا، جلسه پنجم، دقیقه01:01، برداشت آزاد
چون به دریا می‌توانی راه یافت
مکن گفتمت مردی خویش فاش
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۴:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مراتب کفر و ایمان

ایمان‌ عامه نسبت به ایمان‌ عارفان کفر است. وقتی شما از یک مرتبه ترقی کنید و به مرتبه‌ی دیگری بروید، مرتبه‌ی قبلی نسبت به مرتبه‌ی بعدی کفر است. لذا کفرهای بسیار و ایمان‌های بسیاری داریم.
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا/کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۵۸، برداشت آزاد
یا ایها الذین آمنوا آمنوا
مراتب سلوک
خداوند قاتل سلمان را رحمت کند
نماز صدرالدین قونوی
هرچه گفتند حقیقت تو به انكار بكوش
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۴:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

نکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز

آن‌چه در شریعت به طور جدی مطرح است، این است که کاری کن یا پاداش بگیری یا کیفر نبینی.‌ اگر همه‌ی مردم هم در سطح متوسطان باشند و به همان امر و نهی‌ها اکتفا کنند خداوند راضی است. اما اگر بخواهی یک حرکت فرافقهی انجام دهی که در انجام دادن آن منتظر پاداش نباشی و پروای کیفر نداشته باشی، این چیزی نیست که از عامه‌ی مردم خواسته باشند. لذا مولوی وقتی به اینجا می‌رسد، می‌گوید: این حرف‌های سطح بالا برای همه نیست.
نکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز/ گر نداری تو سپر واپس گریز
پیش این الماس بی اسپر میا/ کز دریدن تیغ را نبوَد حیا
در جای دیگر می‌گوید:
گر بگویم زان بلغزد پای تو/ ور نگویم هیچ از آن وای تو
گر بگویم بر مثال صورتی/ بر همان صورت بچسبی ای فتی
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۴۹، برداشت آزاد
فتوّت بخشش بی علت است
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

حدثنی قلبی عن ربی

از شمس تبریزی منقول است که می‌گوید: در مجلس فقیهان و محدثان بودم؛ همه می‌گفتند: حدّثنی فلان از فلان از فلان... من به آن‌ها بانگ زدم که یکی بگوید: حدّثنی قلبی عن ربّی! چرا سلسله اسناد درست کردید که به چند واسطه به پیامبر برسد؟ آخرش هم معلوم نشود کی گفت کی نگفت راست بود دروغ بود سست بود یا محکم بود. تمام آنچه که به عنوان علوم نقلی در کتاب‌ها آمده و شما از علمای دین می‌شنوید البته در حق مقلدان خوب است نه برای کسانی که از این مرتبه عبور کرده‌اند. و همیشه هم بخش عظیمی از دینداران در تمامی ادیان مقلدان و متوسطان‌اند.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۴۵، برداشت آزاد
جمع سالم بین عقل و نقل و قلب
راه برون رفت از حیرت
کدام بیمار می‌تواند افطار کند؟
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی  

گوشم شنید نغمه‌ ایمان و مست شد

وقتی حضرت ابراهیم عرض کرد: أرنی کیف تحی الموتی، خداوند فرمود: أولم تؤمن؟ گفت بلی ولکن لیطمئن قلبی ایمان دارم اما دنبال اطمینانم.
گوشم شنید نغمۀ ایمان و مست شد/ کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه 40، برداشت آزاد
ایمان حضرت خدیجه
مشکل پیامبران با سنّت‌گرایی مردم
فرق اسلام و ایمان
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

نقش پیامبران

مولوی، ابن خلدون و فخر رازی می‌گویند: اگر کسانی فکر می‌کنند که پیامبران برای تنظیم معیشت دنیوی آمده‌اند اشتباه می‌کنند. معنایش این است که اگر زندگی دیگری نبود پیامبر هم لازم نبود. شما نگاه کنید؛ ملائکه موجودات یک سویه هستند یعنی مرگ ندارند تا حیات دوم داشته باشند. حیوانات مرگ دارند اما حیات دوم ندارند. لذا ملائکه و حیوانات چون حیات دوم ندارند، پیامبر هم ندارند.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه 35، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

همچو کنعان پا ز کشتی وا مکش

مولوی در مخالفت با دینداری متکلمانه، قصه‌ی پسر نوح را نقل می‌کند که او را دعوت کرد و گفت: همه جا را سیل گرفته و امید نجاتی نیست. کنعان گفت نه؛ من شنا بلدم و حاجت ندارم که به کشتی درآیم. خودم راه نجات خودم را بلدم. اینجاست که مولوی او را ملامت می‌کند.
همچو کنعان پا ز کشتی وا مکَش/ که غرورش داد نفس زیرکش
که برآیم بر سر کوه مشید/ منّت نوحم چرا باید کشید...
کاشکی او آشنا ناموختی/ تا طمع در نوح و کشتی دوختی
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی/ تا چو طفلان چنگ در مادر زدی [مولوی]
می‌گوید: آن زیرکی، آن شناگری و علم کنعان، او را از نشستن در سفینه‌ی نجات بازداشت و غرق شد. یعنی یا مقلد باش یا عاشق و عارف باش. این وسط، متکلم بودن و فیلسوف بودن راه به جایی نمی‌برد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳۳، برداشت آزاد
غرور ذبح اسماعیل(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

کاش مثل پیرزنان نیشابور می‌مردم

مولوی شاگرد غزالی و غزالی شاگرد جوینی است. از نظر مولوی دینداری متکلمانه نداریم. غزالی هم با علم کلام مخالف است. می‌گوید: من به بالاترین درجه‌ی متکلمین رسیدم و الان به شما نصیحت مجانی می‌کنم که سراغ علم کلام نروید چون آنقدر ان قلت قلت می‌آورد آنقدر دلیل و دلیل مخالف می‌آورد که خودتان هم نمی‌دانید حق کدام و باطل کدام است. جوینی هم در حال احتضار گفت: می‌میرم در حالی که نمی‌دانم به چه چیزی باور دارم. کاش مثل پیرزنان نیشابور می‌مردم.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۳:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

ای کمان و تیرها برساخته

از دینداری‌های عامیانه، متکلمانه و عارفانه، مولوی فقط دو نوع عامیانه و عارفانه را به رسمیت می‌شناسد. یعنی یا مقلد باش یا محقق. منظور از محقق هم ریسرچ به اصطلاح امروز نیست. تحقیق به معنای وصال و رسیدن به حقیقت است. می‌گوید: فیلسوفان اینقدر راه را دور می‌کنند که به مقصد نرسیده از دنیا می‌روید اما پیامبران آدرس خیلی نزدیک‌تری به شما می‌دهند. مولوی داستان مردی را بیان می‌کند که هر شب تضرع می‌کرد خدا گنجی نصیب او کند تا این‌که شبی در خواب به او می‌گویند فردا از شهر بیرون برو در فلان نقطه رو به قبله بایست و تیری به کمان بگذار هر جا تیر افتاد آن جا را بکن و گنج را بردار. از شهر بیرون رفت از همان نقطه تیر را به کمان گذاشت و کشید اما از گنج خبری نبود. مدتی گذشت تا اینکه دوباره به تضرع درآمد. این بار هاتف به او گفت: ما به تو گفتیم تیر را به کمان بگذار ولی نگفتیم بکش؛ تو کشیدی! فردا رفت و همانجا که ایستاده بود تیر را رها کرد تیر جلوی پایش افتاد، کند و گنج را برداشت.
ای کمان و تیرها برساخته/صید نزدیک و تو دور انداخته...
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار/جاهدوا عنا نگفت ای بی‌قرار
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۳، برداشت آزاد
فرق فقیه با صوفی چیست؟
نماز باران مرحوم سید تقی خوانساری
راه رسیدن به خدا
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

دینداری عارفانه

نوع سوم از سطوح دینداری، دین ورزیِ تجربت اندیش و عارفانه است. دین ورزی‌ای که مبتنی بر تجربه‌های متعالی، درونی و دینی است و شخص از طریق ادراکات و اشراقات ابرآگاهانه به خدا و عوالم بالا راه می‌برد و برای خود به تعبیر مولوی صاحب معراج و بلکه معراج‌هایی می‌شود. همان دعوتی که مولوی از پیروان پیامبر می‌کند و می‌گوید: وقتی پیامبر به معراج رفت معنایش این نبود که فقط او رفت بلکه دعوتی بود به همه‌ی پیروان پیامبر که این راه برای همگان باز است.
ملولان همه رفتند در خانه ببندید/بر آن قوم ملولانه همه جمع بخندید
به معراج برآیید چو از آل رسولید/ رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
می‌گفت: پیامبر این‌ها را به عنوان یک امتیاز برای خودش بیان نکرده بلکه تجربه‌ای برای او بوده که به دیگران هم پیشنهاد شده است. یعنی این کار شدنی است و از یک انسان برمی‌آید.
فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید/ دگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد
باب مأموریت نبوی بسته است اما باب تجربه‌ی دینی و نبوی باز است.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۲، برداشت آزاد
روی ماه خداوند را ببوس
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی  

دینداری متکلمانه

نوع دوم از سطوح دینداری، دینداری استدلالی، عقل ورزانه، متکلمانه و معرفت‌اندیش است. این نوع از دینداری را نه همه‌ی عالمان دین، بلکه آن دسته از علمایی که اهل کلام و علوم عقلی هستند برمی‌گیرند. فرض کنید مرحوم آقای مطهری را شما می‌توانید جزو این دسته بشمارید. کسانی که به هر حال تمام همتشان این بود که یک راسیونالیزاسیونی در دین به عمل بیاورند و چهره‌ی عقلانی به دیانت بدهند. و مواضع و تعلیمات دینی را بر اساس یک رشته مبانی فلسفی بنهند و به آن طریق از دین دفاع بکنند.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۲۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۲ ق.ظ توسط اشرفی  

دینداری عامیانه

نوع اول از سطوح دینداری، دین‌ورزی عامیانه است که عمدتاً تقلید از پدر و مادر یا جامعه است. بدون این‌که چندان اندیشه‌ا‌ی شده باشد، از دین ثواب می‌فهمند و به همین دلیل برای آن‌ها حجم عمل بیش از هر چیز دیگری مهم است. یعنی زیاد مکه می‌روند، زیاد زیارت می‌روند، زیاد نماز می‌خوانند و زیاد روزه می‌گیرند. تازه در همین اعمال هم آن‌هایی که راحت‌تر است انتخاب می‌کنند. ممکن است زیاد انفاق نکنند چون به هر حال از خود کندن و به دیگران دادن است. گفت: مال است نه جان است که آسان بتوان داد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۱۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۷:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

طاقت و حسرت

مولوی می‌گوید: در زمان بایزید بسطامی، عارف نامدار ایرانی، پاره‌ای از مسلمانان کافری را به اسلام دعوت کردند؛ کافر گفت: منظور شما کدام اسلام است؟ اگر ایمانی است که بایزید دارد من طاقتش را ندارم؛ اگر ایمانی است که شما دارید حسرتش را ندارم.
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد/کافر از ایمان او حسرت خورد
یعنی مؤمنی که هم به لحاظ بینش و هم به لحاظ کوشش به درجه‌ای از اطلاع و ارتفاع و والایی رسیده باشد که همه را خیره کند و در حسرت خود نگه دارد.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۵، دقیقه ۱۶، برداشت آزاد
کثیره لایدرک و قليله لاينتج
پیرمردی را گفتند چرا زن نگیری؟
یا سری ساز که در پای حبیب اندازی
+نوشته شده در دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

چون مرگ رسد چرا هراسم

وقتی از مرگ می‌گریزی یعنی از خود می‌گریزی و خود را در آیینه‌ی مرگ زشت و ناپایدار می‌بینی اما آنکه خود را پایدار می‌بیند، دائم می‌بیند، جاودان می‌بیند، آن‌که خود را زیبا می‌بیند از مرگ گریزان نخواهد بود. بلکه برای او معنایی جز رفتن از بزمی به بزمی، از محفلی به محفلی و از جایگاهی به جایگاهی نخواهد داشت به تعبیر نظامی:
چون مرگ رسد چرا هراسم/کان راهِ به توست می‌شناسم
از خوردگهی به خوابگاهی/وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش/گردن نکشم ز خوابگاهش [نظامی]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه ۳، برداشت آزاد
مرگ مولوی و غزالی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
راضی‌ام کز من بماند نیم جان
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

تاریک‌بینی خیام

خیام یکی از تاریک‌بینانی بود که گویا نگاه فلسفی‌اش او را به اینجا کشانده بود. زندگی خوبی می‌کرد حتی می‌گویند خلال دندانش طلا بود ولی در عین حال جهان را تاریک می‌دید. ابیاتی هم که به مولوی نسبت داده‌اند:
از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود/ به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم
پاره‌ای از محققان معاصر ما به درستی گفته‌اند که این سخنِ مولوی نیست. این حیرت، این تاریکی، این چه کنم، این نمی‌دانم‌ها، اصلا در کار مولوی نبود. این‌ها حرف‌های خیامی است.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه پنجم، دقیقه 8، برداشت آزاد
آرزوی عدم
کدام خیام؟
آن یکی ماهی همی‌ بیند عیان
چرا صادق هدایت خودکشی کرد؟
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی  

معنای ترس از خداوند

خشیت و خوف خدا به معنای ترسو بودن و جبن نیست بلکه به معنای یک درک عاقلانه از موقعیتی است که آدمی در مقابل یک موجود بیکران دارد. درکی است که یک قطره در مقابل یک دریا دارد آن هم درکی که توأم با شرم و خضوع است.
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه دوم، دقیقه ۶، برداشت آزاد
آیا قرآن خشیت‌ نامه است؟
ترس فرشتگان از خداوند
ترساندن امت از خداوند
پارادوکس خوف از خدا
عفو و قصاص در قرآن
+نوشته شده در یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را/کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور/ پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را [فروغی]
+نوشته شده در شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

صفای سفره

پیر صوفیان دعوتی ساخت، هیچ کس نرفت. آن پیر دست برداشت و گفت: خدایا اگر بندگانت را فردا به آتش فرستی، آن بهشت و نعیم چون سفره من باشد! صفای سفره به خورنده آن است.
رشیدالدین میبدی، تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی