اکثر جوانان و مردان علوی، پیوسته تحت تعقیب حکومت عباسی بودند. از این رو، همتا و همکفوی برای حضرت معصومه و سایر دختران امام موسی کاظم پیدا نشد تا ازدواج کنند. [اینجا] اقبل ارضا سار فیها جمالها روایت ضریح حضرت معصومه
+نوشته شده در جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۸:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
مشهد، سال ۱۳۶۵، مدرسه امام حسن عسکری علیه السلام نوزده ساله بودم. خدمت استاد موسوی تربتی رسیدم. عرض کردم: پدرم مرا دوست ندارد. استاد نصیحتم کرد. مقداری پول داد و فرمود: لازم نیست درس بخوانی؛ برو صورت پدرت را ببوس! همان شب از مشهد راه افتادم. صبح خدمت پدر رسیدم و صورت نازنینش را بوسیدم. پدر نمیدانست خداوند مرا در برابر روحی بزرگ نشانده است.
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۵:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
جایی اتاق بگیر که به خارجیها نمیدهند. از این حاشیۀ مصنوعیِ بیمغزِ آلوده، دور باش! با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو! در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش! کن مع الناس و لا تکن مع الناس، واقعاً سخن پیغمبرانه است. وصیت نامه، دکتر علی شریعتی، برداشت آزاد [اینجا] يا صاحب ننگ و نام میبايد بود بدیدم عابدی در کوهساری
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۳:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
در انتخاب رشته، ارزش فکری و معنوی باید ملاک باشد، نه بازار داشتن و گران خریدن! من میدانستم به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ، اگر آرایش یا بانکداری و یا گاوداری میخواندم، امروز وصیتنامهام به جای یک انشاء ادبی، صورتی مبسوط، از سهام و املاک بود. وصیت نامه، دکتر علی شریعتی، برداشت آزاد [اینجا] فرزندان سروش
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۳:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، لذت یک شعر هیجان آور، لذت زیباییهای احساس و فهم از لذت موجودی حساب جاری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه لذت میبرند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور چاق میشوند. وصیت نامه، دکتر علی شریعتی، برداشت آزاد [اینجا] چگونه زندگی کنیم؟
+نوشته شده در سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۲:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی
پنج متر عرض و هجده متر طول داشت. کف آسایشگاه سیمان بود. پنجتا پنجره و دهتا مهتابی داشت. شب تا صبح مهتابیها روشن بود. ما روی همین پتوی سبز میخوابیدم. [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی
امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. چون دو راه بیشتر ندارد. در خانه بنشیند یا فرنگی بشود. البته پروین اعتصامی از همین دبیرستانهای دخترانه بیرون آمده است. وصیت نامه، دکتر علی شریعتی، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۵:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
علامه طهرانی در کتاب مهر تابان میفرماید: زمان طفولیت ما در تبریز درویشی بود به نام بیدارعلی که من کراراً او را دیدهام. شبی یکی از دوستان بیدارعلی برای دیدار او به منزلش رفت اما بیدارعلی در منزل نبود. همسر بیدارعلی از مهمان پذیرایی کرد و رختخوابش را در اتاقی انداخت که فرزند کوچکش در آن اتاق خوابیده بود. همسر بیدارعلی در را به روی مهمان قفل کرد و در اتاق دیگر خوابید. نصف شب مهمان بیدار شد تا برای ادرار از اتاق خارج شود اما هرچه در را کوبید و فریاد زد فایده نداشت. با خود اندیشید طفل را در رختخواب خود بخواباند و خود در رختخواب طفل ادرار کند تا خیال کنند طفل ادار کرده است. اتفاقا وقتی طفل را در رختخواب خود گذاشت طفل تغوّط کرد و رختخواب میهمان آلوده شد. صبح که همسر بیدارعلی در اتاق را باز کرد مهمان از خجالت سرش را پایین انداخت و به سرعت و بدون خداحافظی از منزل خارج شد. بعد از آن هرگاه در شهر تبریز با بیدار علی مواجه میشد خود را پنهان میکرد. اینبار وقتی خواست پنهان شود بیدار علی او را صدا زد و گفت سوالی دارم. آنگاه از او پرسید چرا آن شب در رختخوابت مثل بچهها تغوّط کردی؟ مهر تابان، علامه طهرانی، صفحه ۳۳۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۴:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی
بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم این بیت در غزل شماره ۱۶۲۱ با مطلع چو رسول آفتابم به خرابهها بتابم قرار دارد. خواننده هنگام خوانش از بیت فوق چشمپوشی میکند. چنانکه در در زیارت عاشورا فقط بخشیهایی را که متضمّن دعاست میخواند [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
مرحوم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی در کتاب معادشناسی از مرحوم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی نقل میکنند که فرمودند: برادرم سیدمحمدحسن الهی طباطبایی شاگردی داشتند که به او فلسفه درس میدادند. شاگردش قبل از اینکه با برادرم آشنا شود روح ارسطو را احضار کرده بود تا از او درس بگیرد. ارسطو حدود سه هزار سال قبل از این زندگی میکرد. به او میگوید برو کتاب اسفار ملاصدرا را تهیه کن و نزد سیدمحمدحسن الهی طباطبایی بخوان! درس را شروع کردیم هرجا به مشکل برمیخوردیم شاگردم روح ملاصدرا را احضار میکرد. سوال میپرسیدیم و جواب میگرفتیم. علامه حسینی طهرانی، معادشناسی، جلد ۱ از ۱۰، صفحه ۱۸۳، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
چشم خواهر چشم مادر مانده بر در ای دلاور سرودی بود که حسام الدین سراج اجرا کرد و از چادر تبلیغات هفتتپه پخش میشد. این سرود حماسی به رزمندگان انگیزه میداد؛ اما کسانی پیدا شدند که به بهانۀ رفع خستگی، آن را به طنز تبدیل کردند. گاز خندهآور گریه بانگی است که عالمگیر است
از تهران به قرق آمدیم از قرق به علیآباد حالا از علیآباد به مازیاران میرویم. همه به استقبال آمده بودند جز پدر! پدر که زمانی بر اثر دلتنگی در خلوت جنگل گریه میکرد باز هم حکیمانه و صبورانه در منزل مانده بود تا از مهمانان پذیرایی کند. چهرۀ ذوقزدۀ مردم تماشایی بود. صورت مهربان مادر را دیدم که کوچک شده بود. حالا فقط ذوق میکرد. همراهان توصیه کردند با کسی دست ندهم مبادا اتفاقی بیفتد جز مادر! تا مازیاران با مردم و اقوام برای هم دست تکان دادیم. وقتی با ماشین جانباز وارد حیاط منزل شدیم، پدر فرصت پیاده شدن نداد. با شتاب جلو آمد و از پنجرۀ ماشین بغلم کرد. رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ
+نوشته شده در یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
محمد به همراه جانباز با تعدادی از عزیزان برای استقبال به جنگل قرق آمده بودند. شنیده بودند مجروحم اما جزئیات را نمیدانستند. به همین دلیل محمد در مواجهۀ اول با احتیاط بغلم کرد. چقدر آرامبخش بود! خواست در راه رفتن کمکم کند اما من میتوانستم راه بروم. برایم لباس آورده بودند. پوشیدم و با ماشین سپاه به سوی علیآباد حرکت کردیم. به علیآباد که رسیدیم بچههای سپاه توصیه کردند در میدان شهر سخرانی کنم. مردم هیجانی داشتند من سخن گفتم و مردم تکبیر...
+نوشته شده در یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی