پيرم و گاهی دلم ياد جوانی میکند/بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همّتم تا میرود ساز غزل گيرد به دست/طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن/با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستيم و هنوز/چشم پروين همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی اين زهرۀ شيطان هنوز/با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمين دود هوا گردد همانا آسمان/با همين نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دم سازم ز دست اما هنوز/در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من/خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی/چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پير و عليلم ساختند/آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان/ دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهريارا گو دل از ما مهربانان مشکنيد/ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند [
شهریار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها/خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن...
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد/ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مرگ مولوی و غزالی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۳:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
ماری عظیم بیامد و خویشتن در پای شیخ میمالید و به وی تقرب مینمود. در خدمت شیخ درویشی بود که از آن حالت تعجب میکرد. شیخ گفت: این مار به سلام ما آمده است! خواهی که تو را هم چنین باشد؟ گفت: خواهم؛ شیخ گفت: هرگز تو را این نباشد؛ چون خواهی!
اسرارالتوحید، محمدبن منور، صفحه۹۲، برداشت آزاد [
اینجا]
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدتترسم ای فصاد اگر فصدم کنی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
مرجان لب لعل تو مر جان مرا قوت/یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
قربان وفاتم به وفاتم نظری کن/تا بوت مگر بشنوم از رخنۀ تابوت
[
شاطر عباس صبوحی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی
بارت بکشم که خوبرویی
پیرمردی را حکایت کنند که دختری به همسری گرفته بود. شبهای دراز نخفت، بذلهها و لطیفهها گفت تا مؤانست پذیرد. زن ناگه از سر درد نفسی سرد بر آورد و گفت:
زنِ جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری!
چون مدّت عدّت بر آمد عقد نکاحش با جوانی تندِ ترشرویِ تهیدستِ بدخوی بستند. زن گفت:
با این همه جور و تند خویی/بارت بکشم که خوبرویی [
سعدی]
ناز را رویی بباید همچو وردعلم نیکو به از صورت نیکوعتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
ایمان علی(ع) به محمد(ص)
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد/ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصت ساله را نگر/هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین/این سگان پیر اطلسپوش بین...
چون بگویندش که عمر تو دراز/میشود دلخوش دهان از خنده باز...
گفت انظرنی الی یوم جزا
+نوشته شده در شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی طفل سه سالۀ حاج میرزا حسین مدرس یزدی از دنیا رفت کار تدفین را به فرزندان سپرد و خود راهی درس شد. آصف الدوله که مردی فاضل و ادیب بود، از طرف شاه قاجار والی خراسان شده بود. روزی از حاج میرزا حسین در بارۀ شعری از اشعار عرب پرسید. ایشان جواب دادند. بعد میرزا سؤالی کردند تا آصف جواب بدهد. آصف که میخواست از جواب طفره برود گفت: الحق شما نهنگ العلمایید! [
اینجا]
مجله مشکوة، کاظم مدیر شانهچی، زمستان ۱۳۷۵، شماره ۵۳، صفحه ۱۳۷، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی
محمدمحسن بن علی منزوی تهرانی، معروف به آقابزرگ تهرانی (۱۲۹۳ق-۱۳۸۹ق) [
اینجا]
مطابق با (۱۲۵۵ش-۱۳۴۸ش) [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
تابستان ۱۳۷۶ مرحوم آیت الله شیخ علی علینژاد فرمودند:
حدود ۷۵۰ سال پیش، ابن مالک الفیهای در ادبیات عرب نوشت که مشتمل بر ۱۰۰۰ بیت شعر است.
حدود ۲۰۰ سال پیش، شیخ علی کاشف الغطا الفیهای در مقابل الفیۀ ابن مالک نوشت و فرمود:
أین بن مالک.../فیترک ما نظما؛ کجاست ابن مالک تا با دیدن الفیۀ من، الفیۀ خودش را کنار بگذارد.
حدود ۷۰سال پیش، ادیب نیشابوری خطاب به شیخ علی کاشف الغطاء فرمود:
أنت صبی أَمْرَدٌ بلا ادب/ أ إبن مالک جسرت وا عجب
پیرمرد رفتم و امرد برگشتمانتقاد هاشمی رفسنجانی به امامانتقاد به سیوطی
+نوشته شده در جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی
ای همه هستی ز تو پیدا شده/خاک ضعیف از تو توانا شده
زیرنشین علمت کاینات/ما به تو قائم چو تو قائم به ذات...
آنچه تغیّر نپذیرد تویی/وانکه نمرده است و نمیرد تویی...
خاک به فرمان تو دارد سکون/قبۀ خضرا تو کنی بیستون...
هر که نه گویای تو خاموش به/هر چه نه یاد تو فراموش به...
ظلمتیان را همه بی نور کن/جوهریان را ز عرض دور کن...
تا به تو اقرار خدایی دهند/بر عدم خویش گواهی دهند [
نظامی]
معبد مرد کریم اکرمتهما گرفتیم آنچه را انداختی
+نوشته شده در جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
وقتی به نماز میایستاد بدن مبارکش مانند جامه ای که در معرض باد قرار دارد تکان میخورد. در ابتدای وحی آنقدر بر پنجهی پا به عبادت ایستاد که پای مبارکش ورم کرد. نازل شد:
مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى [
طه ۲]
بحارالانوار، جلد ۸۴، صفحه ۲۴۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی
از انیشتین پرسیدند: چرا لباس نو نمیپوشید؟ گفت: چون در این شهر همه مرا میشناسند. در شهر دیگری از او پرسیدند چرا اینجا لباس نو نمیپوشید؟ گفت: چون اینجا کسی مرا نمیشناسد.
فارسی اول راهنمایی، سال ۱۳۸۲، صفحه۱۷۱، برداشت آزاد
گفت با درویش روزی یک خسی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
آنچه میگوییم ما آن میکنند
ما به دریا حکمِ طوفان میدهیم/ما به سیل و موج فرمان میدهیم...
قطرهای کز جویباری میرود/از پی انجام کاری میرود [
پروین]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد/صبر و آرام تواند به من مسکین داد...
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم/که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
گنج زر گر نبود گنج قناعت باقیست/آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد...
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
معظم له حدود دو سطر از اول درس را انداختند. وقتی شاگردان یادآوری کردند، فرمودند: من توجه نداشتم که دیروز تا اینجا خوانده بودیم و این دو سطر را مطالعه نکردهام. عبارت را خواندند اما تطبیق را به بعد موکول کردند.
استاد فاضل هرندی، رسائل، جلسه ۷۵، دقیقه ۲۰:۵۵، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی
دستی که دیۀ آن پانصد دینار است اگر ربع دینار خیانت کند قطع می شود. و این به خاطر عزت امانت و ذلت خیانت است. حدود هزار سال قبل، ابوالعلای مَعَری از سید مرتضی علم الهدی پرسید: «ید بخمس مئین عسجد ودیت ما بالها قطعت فى ربع دینار؟» سید مرتضی، برادر سید رضی و مؤلف نهج البلاغه جواب داد: «عز الامانة اغلاها و ارخصها ذل الخیانة فافهم حکمة البارى»
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
می گویند: هنگامی که گالیله به انجیل قسم خورد تا از ادعای گردش زمین به دور خوشید توبه کند، با پایش به زمین اشاره کرد و گفت: ولی من میدانم که تو به دور خورشید می چرخی!
زیارت سرمغنیۀ متوکل
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
فلک جز عشق محرابی ندارد/جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو که اندیشه این است/همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرقسازی/همه بازی است الّا عشقبازی [
نظامی]
عاشق شویدمعشوق تو کیست؟
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی
احمد بن محد بن عیسی، احمد بن محمد بن خالد برقی را بر اثر نقل روایات ضعیفه از قم بیرون کرد. اما وقتی متوجه شد در موردش اشتباه کرده است. او را به قم برگرداند و در تشییع جنازهاش پابرهنه شرکت کرد.
صحابی گوش غلامک بمالیدابوذر صورت بر زمین گذاشت
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
شیخ بهائی کتاب «صمدیه» را برای برادرش عبدالصمد تألیف و در تحمیدیۀ آن از براعت استهلال استفاده کرده است. الذی نصبه علماً للاسلام[نصب] و رفعه لکسرالاصنام[رفع] جازم اعناق النواصب اللئام[جزم]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
غمت در نهانخانۀ دل نشیند/به نازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم/که از گریهام ناقه در گل نشیند
طبیب اصفهانی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی
قم واطربنی باشعار العجم/كی تریح الروح من هون الهجم
وابتدء منها ببیت مثنوی/من حكیم المولوی المعنوی
بشنو از نی چون حكایت میكند/از جداییها شكایت میكند
بشنو این نی چون شکایت میکند
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
خار بدرودن به مژگان خاره فرسودن به دست/سنگ خاییدن به دندان کوه ببریدن به چنگ
لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار/پنجه با چنگال ضیغم غوص در کام نهنگ
از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب/وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ...
صد ره آسانتر بود بر من که در بزم لئام/باده نوشم سرخ سرخ و جامه پوشم رنگ رنگ [
هاتف]
لذّت کرام و لئام
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
یک شبی مجنون نمازش را شکست/بی وضو در کوچۀ لیلا نشست...
گفت یا رب از چه خوارم کردهای؟/بر صلیب عشق دارم کردهای؟
جام لیلا را به دستم دادهای/و اندر این بازی شکستم دادهای...
خستهام زین عشق دل خونم مکن/من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم/این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم/در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی/من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم/صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارۀ صحرا نشد/گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت/غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی/دیدم امشب با منی گفتم بلی...
صورتگر نقّاشم
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد/گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا/صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی/گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا/مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد [
حزین لاهیجی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
پیشتر آ روی تو جز نور نیست/کیست که از عشق تو مخمور نیست
نی غلطم در طلب جان جان/پیش میا پس به مرو دور نیست
طلعت خورشید کجا برنتافت/ماه بر کیست که مشهور نیست
پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست/ترک کن اندیشه که مستور نیست
ای شکری دور ز وهم مگس/وی عسلی کز تن زنبور نیست
هر که خورد غصه و غم بعد از این/با رخ چون ماه تو معذور نیست
بروید ای حریفان بکشید یار ما رادرمان غم
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی
جملگی در حکم سه پروانهایم/در جهان عاشقان افسانهایم
اوّلی خود را به شمع نزدیک کرد/گفت آری من یافتم معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال زد/گفت حال من سوختم در سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند/آری آری این بود معنای عشق
خام بدم پخته شدم سوختم
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد/شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد...
اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند/عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست/گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد...
قد خميدۀ ما سهلت نمايد اما/بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد...
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵ ب.ظ توسط اشرفی
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟/یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟...
«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست/در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»...
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم/شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم/نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم/همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
هر که را عشق نباشد نتوان زنده شمرد/وانکه جانش ز محبت اثری یافت نمرد...
سعدیا! نیست به کاشانه ی دل غیر تو کس/تا نفس هست به یاد تو بر آریم نفس...
«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟/سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست»
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند/طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند/وانکه او را کند انکار به شیطان ماند
«عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند/داستانی است که بر هر سر بازاری هست» [
بهار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳ ب.ظ توسط اشرفی
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من/تا یک زمان زاری کنم بر
ربع و
اطلال و
دِمنربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم/اطلال را جیحون کنم از اشک چشم خویشتن
آن جا که بود آن دلستان با دوستان در بوستان/شد گرگ و روبه را مکان شد گور و کرکس را وطن
ابر است بر جای قمر زهر است بر جای شکر/سنگ است بر جای گهر خار است بر جای سمن
کاخی که دیدم چون ارم خرمتر از روی صنم/دیوار او بینم به خم مانندۀ پشت شمن
زینسان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون/دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من [
امیر معزی]
اشعار ابن قنّه
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۲:۱ ب.ظ توسط اشرفی
یار ما بی رحم یاری بوده است/عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال/گر شماری یک دوباری بوده است
تا به غایت ما هنر پنداشتیم/عاشقی خود عیب و عاری بوده است
لیلی و مجنون به هم میبودهاند/پیش از این خوش روزگاری بوده است
میشنیدم من که این وحشی کسی است/او عجب بی اعتباری بوده است
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی/چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهادهام سر چو سگان بر آستانت/که رقیب در نیاید به بهانۀ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید/که میان سنبلستان چرد آهوی
خُتایی...
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟/که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند/که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم/چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من که ندا ز در درآمد/که درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی
تو بسوز شهریارا
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی
حلوای پسین و ملح اول [
نظامی]
+نوشته شده در سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
جستم از دام به دام آر گرفتار دگر/ من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی/ تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزۀ خویش سعی به دلداری ما/ زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر
بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست/ گر صد آزار ببینم ز دلآزار دگر
وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش/ تا نیفتد سر و کارت به جفا کار دگر
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
امام صادق(ع) به عنوان بصری فرمود: اگر کسی به تو گفت: یکی بگویی دهتا میگویم، بگو: اگر دهتا بگویی یکی نمیگویم؛ فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشراً فقل إن قلت عشراً لم تسمع واحدة [
اینجا]
پیل و پشه
+نوشته شده در یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۷ ق.ظ توسط اشرفی
من از یک مداح اهل بیت(ع) انتظار نداشتم اینگونه حرف بزند. این دوست محترم باید به کار ارزشمند خود بپردازد. برادر مداح ما در این دوره وانفسا، باید مردم را از زنکشی و بچهکشی و شوهرکشی و مردمآزاری بازدارد، نه اینکه خود بیاید و فتوای قتل بدهد. من درصدد دفاع از رئیس دفتر ریاست جمهوری نیستم، اما تهدید مردم کار خوبی نیست. کشور ما اکنون زیر نام نظام جمهوری اسلامی است، ولی فقیه در رأس آن قرار دارد. اینگونه گفتهها ایران را در انظار عالمیان خوار میکند. مگر اینجا تگزاس و آریزوناست که جایزه تعیین میکنید؟
حاجی آقای ارضی! شما بدون مدرک و دلیل، آن شخص را یهودی خواندهاید. ما در ایران یهودی نداریم؛ پیروان حضرت موسی(ع) که چند هزار سال است با ما زندگی میکنند، کلیمیاند. کلیمیانی که ایرانی هستند و به ایرانی بودنشان افتخار میکنند.
اما حاجی آقای ارضی! اگر روزی خود جنابعالی هم مورد اهانت قرار بگیرید، من از شما دفاع خواهم کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۲:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
مردى از امام رضا(ع) در بارۀ ازدواج موقت پرسید. حضرت فرمود: زن دارى؟ عرض كرد: بله، فرمود: اين سؤال به تو مربوط نیست./برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی
مولوی در جستجوی شمس بود. یکی گفت: من او را در فلان منطقه دیدهام. مولوی خرقه از تن در آورد و به او داد. گفتند دروغ میگوید. گفت: این پیراهن هدیۀ دروغ اوست. اگر راست میگفت جانم را میدادم.
+نوشته شده در شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۴ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۴ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
شاخ گوزن زیبا و پایش زشت است اما هنگامی که بخواهد از دشمن فرار کند همین شاخ زیبا به شاخه های درختان گیر می کند و پای زشت نجاتش می دهد.
تمثیلات آیت الله حائری شیرازی، جلد... صفحه...صفحه...
من: اتفاقا گوزن با استفاده از شاخ حمله میکند. [
اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی
هنگامی که خدمت پیغمبر رفت تا توبه کند، از حضرت ناامید شد. پلاسی پوشید و توشهای برداشت و به کوه رفت. دستانش را به گردن خود بست، مشغول مناجات شد. گفت: يا رب هذا عبدك بهلول و بين يديك مغلول؛ اين بندهات بهلول است كه دست بسته در محضر تو قرار گرفته است. خدایا! تو مرا مىشناسى و به لغزش من آگاهى؛ سروم! گناه کردم، پشيمان شدم؛ خدمت پيامبرت رفتم تا توبه کنم، اما او مرا از خودش دور كرد.
چهل شبانه روز گذشت.
عرض کرد: اللهم ما فعلت فى حاجتى؟ خدایا با من چه كردى؟ اگر گناهم را بخشيدى، به پيامبرت خبر بده و اگر نبخشیدی، آتشی بفرست تا مرا بسوزاند.
خداوند فرستاد:
وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْيُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (
آل عمران ۱۳۵)
میرزا جواد ملکی تبریزی، سیر و سلوک، صفحه ۳، برداشت آزاد
امالی، شیخ صدوق، صفحه ۱۰۰، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
اگر بگوید: تو نمىتوانى توبهی صحيح انجام دهی، بگو عنايت خدا که نباشد ناقص هم نمىتوانم.
اگر بگويد: از كجا معلوم كه عنايت او به تو خواهد رسيد؟ بگو: از كجا معلوم كه نخواهد رسيد.
اگر بگويد: عنايت او هم اهليت مىخواهد، بگو: اهليت را بزرگان از كجا آوردهاند؟ من هم از او مىگيرم.
اگر بگويد: اين قابليت را به هر كس نمىدهند، بگو: به گدايى مى خواهم، گدا مجانىطلب است.
اگر بگويد: به گدايان هم همه چيز را نمىدهند، بگو: شاید جدیت ندارند.[من جد وجد]
میرزا جواد ملکی تبریزی، سیر و سلوک، صفحه ۳، برداشت آزاد
این راه رفتنی استخضر شدن محال نیستبیا باز امشب ای دل در بکوبیم
+نوشته شده در سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
شيخ مفيد: از ۷۰ نفری که مسلمانان در جنگ بدر كشتند ۳۶ نفر را على(ع) به تنهايى كشت.
کم کشتم
+نوشته شده در سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی