نکات

چرا محمد حنفیه کربلا نرفت؟

حمزة بن حمران نقل کرده که در محضر امام صادق سخن از خروج امام حسین و ماندگاری محمّد حنفیّه رحمة اللَّه در مدینه به میان آمد، امام صادق به حمزه فرمود: اکنون مطلبی به تو می‌گویم به شرط آنکه بار دیگر در این باره سؤال نکنی، هنگامی که امام حسین تصمیم به حرکت گرفت، دستور داد کاغذی آوردند و بر آن نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‌
مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‌ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ
وَ السَّلَامُ‌ [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

گفتگوی امام با برادرش محمّد بن حنفیّه

از امام صادق علیه السّلام نقل شده شبی که امام عازم خروج از مکّه به عراق بود، محمّد بن حنفیّه(ع) نزد حضرت آمد، و گفت: برادرم! شما به نیرنگ و فریبکاری مردم کوفه نسبت به پدرت و برادرت آگاهی داری فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ در مکّه بمان که عزیزترین فردی در حرم خدایی! امام فرمود: نگرانم که یزید در حرم خدا مرا غافلگیر کند، آنگاه احترام و امنیت این خانه با کشته شدن من از میان برود. محمّد گفت: به سوی یمن، یا به یکی از بیابانهای دور دست برو که دشمن در آنجا به تو دست نیابد. امام فرمود: در آنچه گفتی می‌اندیشم. صبح امام با همراهان عازم شدند، محمّد بن حنفیّه خود را به امام رساند، مهار شتر امام را گرفت و عرض کرد: برادرم مگر به من وعده ندادی که در مورد آنچه را به عرض رساندم بیندیشی؟ امام فرمود: بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا در بیداری یا خواب فرمود: یا حسین! اخرج فانّ اللَّه قد شاء ان یراک قتیلا؛ محمّد گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، همراه بردن زن و بچّه چه معنی دارد؟ امام فرمود: رسول خدا به من فرمود: انّ اللَّه قد شاء ان یراهنّ سبایا! [اینجا]
نصیحت به امام حسین
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

خطبه امام هنگام خروج از مکه

هنگامی که امام تصمیم به خروج از مکّه به عراق گرفت، در خطبه‌ای برای حاضران فرمود: خطر مرگ چون اثر گلوبند بر گردن دختران جوان، گریبانگیر فرزندان آدم است، و علاقه و اشتیاق من به ملاقات گذشتگانم همچون اشتیاق یعقوب به یوسف، بسیار است و در محل معیّنی که برایم انتخاب شده به آن خواهم رسید. هر کس آماده فداکاری و جانبازی در راه خداست و خویشتن را آماده مرگ نموده با ما کوچ کند، که من به خواست خداوند متعال، صبح حرکت می‌کنم. [اینجا]
طرح روی جلد کتاب حج
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

امام از مکه به کوفه

مسلم بن عقیل هشتم ذی حجه شهید شد. امام حسین سوم ذیحجه و بنا به قولی هشتم ذیحجه قبل از دریافت خبر شهادت مسلم از مکه به کوفه حرکت کرد. در روایت است که به حضرت عرض کردیم مردم کوفه سست عنصر و ضعیف النّفس‌اند، کوفه نروید. فرمود: تقدیر خداوند است. می‌دانم قتلگاه من و اصحابم کربلاست و جز فرزندم علی کسی باقی نمی‌ماند. [اینجا]
طرح روی جلد کتاب حج
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

شهادت هانی بن عروه

پس از شهادت مسلم، ابن زیاد فرمان قتل هانی بن عروه را صادر کرد که میزبان مسلم بود. او در مسیر راه به طور مکرّر قبیله مذحج را به کمک می‌طلبید. مأموران گفتند: هانی! گردنت را بکش تا سرت را جدا کنیم هانی گفت: من در دادن جان به شما بخشش نمی‌کنم و در کشتن خود شما را یاری نمی‌نمایم. در این هنگام غلام عبید اللَّه بن زیاد که نامش رشید بود، شمشیرش را بلند کرد و بر گردن هانی رحمة اللَّه فرود آورد، و او را شهید کرد. ابن زیاد شهادت مسلم و هانی را به یزید گزارش داد و یزید از او تشکر کرد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

شهادت مسلم بن عقیل

ابن زیاد دستور داد مسلم را بالای دارالاماره بردند و حضرت را در حال ذکر گردن زدند. [اینجا]
مسلم در میان عوام
وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۳:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

زیاد بن ابوسفیان یا زیاد بن عبید؟

هنگامی که مسلم را اسیر کردند و نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد فریاد زد: بین مسلمانان فتنه برانگیختی!
مسلم فرمود: فتنه را تو و پدرت زیاد، پسر عبید، بردۀ طایفۀ بنی عِلاج از قبیلۀ ثَقیف، برانگیخت نه من! [اینجا]
عبیدالله بن زیاد بن ابیه
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۲:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

درگیری مسلم با مأموران ابن زیاد

مسلم از گرفتاری هانی با خبر شد. با افراد خود برای جنگ با عبیداللَّه بیرون آمد. عبیداللَّه در درون دار الاماره پناه گرفت. نگهبانان و لشکرش با مسلم و یارانش درگیر شدند. شب فرا رسید. یاران بی‌وفای مسلم در تاریکی شب اطراف آن حضرت را خالی کردند. تنها ده نفر با مسلم باقی ماندند. مسلم برای انجام نماز مغرب وارد مسجد اعظم کوفه شد. در این هنگام همان ده نفر نیز از ترس پراکنده شدند. مسلم تنها در کوچه‌های کوفه می‌گشت تا اینکه به در خانه بانویی به نام طوعه رسید. توقّف کرد و از آن بانو تقاضای آب کرد. طوعه آب آورد. مسلم از طوعه خواست آن شب را به او پناه دهد، طوعه پذیرفت و به او پناه داد. پسر طوعه موضوع را به ابن زیاد گزارش داد. ابن زیاد مأمور فرستاد تا مسلم را دستگیر کنند. مسلم زره خود را پوشید و بر اسب خود سوار شد و از خانه طوعه بیرون آمد و با محمّد بن اشعث و همراهانش به جنگ پرداخت، جمعی از آنها را کشت. سرانجام بر اثر زخم‌هایی که بر پیکرش وارد شده بود به روی زمین افتاد و به اسارت دشمنان درآمد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

محاصره دارالاماره توسط قبیله هانی

دختر عمرو بن حجّاج همسر هانی بود. عمرو بن حجّاج با همه افراد قبیلۀ مذحج، دارالإمارة را محاصره کردند. ابن زیاد به شریح قاضی گفت: نزد هانی برود و پس از دیدار با او، بیرون بیاید و سلامتی هانی را به قوم او گزارش دهد. شریح همین کار را کرد. آنها سخن شریح را پذیرفتند و از آنجا پراکنده شدند. [اینجا]
گزارش شریح از هانی
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی  

انتقال مسلم از منزل مختار به منزل هانی

هنگامی که مسلم از ورود ابن زیاد به کوفه با خبر شد، از جان خود بیمناک گردید. از خانه مختار بیرون آمد، به خانه هانی بن عروه رفت. هانی ۸۹ سال داشت. ابن زیاد توسط جاسوسان دریافت که مسلم در خانه هانی است. پرسید: چرا هانی به دیدار ما نمی‌آید؟ گفتند: نمی‌دانیم، شنیده‌ایم بیمار است. ابن زیاد گفت: ولی اطّلاع یافته‌ام که سلامتی خود را بازیافته، با او ملاقات کنید و به او امر کنید که در وظیفه‌اش نسبت به ما کوتاهی نکند، آن سه نفر به سوی خانه هانی رفتند و گفتند: ما تو را سوگند می‌دهیم که همراه ما بیا تا نزد فرماندار برویم و هانی را به دارالاماره بردند. ابن زیاد به هانی گفت چرا مسلم را مخفی کردی؟ هانی انکار کرد. ابن زیاد معقل را صدا زد و به هانی گفت او را می‌شناسی؟ هانی دریافت که معقل جاسوس بوده است! گفت: من مسلم را دعوت نکردم او به من پناه آورده است. آزادم کن تا او را از خانه‌ام بیرون کنم هر جا خواست برود. ابن زیاد گفت: باید مسلم را تحویل بدهی! هانی گفت هرگز چنین نخواهم کرد. ابن زیاد با تازیانه‌ای که در دست داشت بر سر و صورت هانی زد و بینی‌اش شکست و او را زندانی کرد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

نیرنگ ابن زیاد در ورود به قصر فرمانداری کوفه

ابن زیاد وقتی به نزدیک کوفه رسید، صبر کرد تا شب شد؛ سپس با همراهان شبانه وارد کوفه گردید. مردم گمان کردند امام حسین وارد کوفه شده است، از این رو مقدمش را گرامی داشتند ولی وقتی فهمیدند ابن زیاد است، از اطرافش پراکنده شدند. او وارد مقرّ فرمانداری شد، آن شب را تا صبح در آنجا به سر برد، صبح از آنجا بیرون آمد و سخنرانی کرد و مردم را از نافرمانی یزید ترساند و در اطاعت از یزید به آنها وعده داد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی  

عزل نعمان و نصب عبیدالله

سه تن از هواداران یزید که در کوفه سکونت داشتند بیعت مردم با مسلم را به یزید گزارش دادند و یادآوری کردند که طرفداران مسلم نعمان بن بشیر را از فرمانداری کوفه عزل کرده، و شخص دیگری را به جای او نصب نموده‌اند. یزید نامه‌ای به عبیداللَّه بن زیاد که در آن وقت حاکم بصره بود نوشت و او را با حفظ سمت، فرماندار کوفه نمود تا مسلم را به قتل برساند. عبیداللَّه آماده حرکت به سوی کوفه شد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

مسلم بن عقیل به سوی کوفه

امام در جواب نامه کوفیان نوشت: پسر عمویم مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم، تا از نزدیک وضع شما را بنگرد و مرا به تصمیم و راه و روش شما با خبر سازد. حضرت مسلم به سوی کوفه رهسپار شد و نامه امام را برای آنها خواند، آنها بسیار خرسند شدند. آنگاه او را وارد خانه مختار کردند. مسلم نامه امام را برای شیعیان قرائت کرد، مردم گریه می‌کردند، تا اینکه ۱۸۰۰۰ نفر از شیعیان با حضرت مسلم(ع) بیعت کردند. [اینجا]
دام مسلم بن عقیل
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی  

آخرین نامه کوفیان  به امام حسین

آخرین نامه را هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللَّه حنفی به حضرت تقدیم کردند. امام به هانی و سعید فرمود: چه کسانی در نوشتن این نامه با شما همکاری کردند؟ گفتند: شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عروة بن قیس، عمرو بن حجّاج و محمّد بن عمیر بن عطارد که هر کدام از سران قوم هستند. در این هنگام امام برخاست، کنار کعبه رفت، دو رکعت نماز بین رکن و مقام خواند، سپس از خدا طلب خیر کرد، آنگاه مسلم بن عقیل(ع) را به حضور طلبید تا او را به کوفه روانه کند. [اینجا]
شبث بن ربعى
+نوشته شده در جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

اجتماع کوفیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی

مردم کوفه از ورود امام به مکّه با خبر شدند و در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع کردند. سلیمان در حضور آنها سخنرانی کرد، گفت: شیعیان! امروز امام حسین به یاری شما نیاز دارد. اگر اطمینان دارید که او را یاری می‌کنید پشتیبانی خود را اعلام کنید و اگر انجام این وظیفه را در وجود خود نمی‌بینید، آن بزرگوار را فریب ندهید. حاضران پس از این سخنرانی، از جانب سلیمان بن صرد خزاعی، مسیّب بن نجیّه، رفاعة بن شدّاد، حبیب بن مظاهر، عبداللَّه بن وائل و سایر شیعیان برای امام نامه نوشتند. تعداد ۱۲۰۰۰ نامه پی در پی به امام رسید که پای هر نامه از ۱ تا ۴ نفر امضا داشت. [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۹:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

نصیحت به امام حسین

امام که وارد مکه شد افراد مختلفی با حضرت ملاقات کردند. عبداللَّه بن عبّاس، عبداللَّه بن زبیر، سپس عبدالله بن عمر نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند که از سفر به عراق خودداری کند اما امام فرمود: رسول خدا مرا به این کار امر فرموده است. [اینجا]
مگر امام می تواند بی تفاوت باشد؟
نصیحت به سیدالشهدا
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۹:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آگاهی امام از شهادت

روزی امام حسین(ع) بر امام حسن(ع) وارد شد و گریه کرد. امام حسن(ع) پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ امام حسین(ع) جواب داد: برای مصیبتی که بر تو وارد می‌شود. فرمود: به من زهر می‌خورانند اما لایوم کیومک یا اباعبدالله... [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

پاسخ امام حسین(ع) به مروان

صبح آن شبی که امام از ولید جدا شد، حضرت از خانه بیرون آمد تا خبر تازه‌ای بشنود، مروان را دید. مروان گفت من خیرخواه تو هستم با یزید بیعت کن! امام فرمود: در این صورت باید فاتحۀ اسلام را خواند. از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. سخن به درازا کشید. مروان عصبانی شد و رفت. [اینجا]
نصیحت به سیدالشهدا
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۷:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

نامه یزید به ولید

معاویه در سال ۶۰ هجری از دنیا رفت. یزید نامه‌ای برای ولید که فرماندار مدینه بود نوشت و فرمان داد از حسین بیعت بگیرد. ولید با مروان مشورت کرد، مروان گفت: حسین هرگز با یزید بیعت نمی‌کند، اگر من به جای تو بودم گردنش را می‌زدم. ولید که نسبتا آدم خوش نفسی بود برای حسین پیام فرستاد و او را به مقرّ فرمانداری فراخواند، امام حسین با سی نفر از خاندان و غلامانش نزد ولید آمدند، ولید بیعت با یزید را از حضرت خواست. امام فرمود: فردا که مردم را برای بیعت دعوت کردی مرا نیز با آنها دعوت کن مروان به ولید گفت: عذر حسین را نپذیر هم اکنون اگر بیعت نمی‌کند گردنش را بزن! حسین به ولید فرمود: مثلی لا یبایع بمثله؛ ولی تا صبح صبر کن تا بیندیشیم کدامیک از ما سزاوار خلافتیم. آنگاه از نزد ولید خارج شد. [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

أتبکونه و لاتنصرونه!؟

امام حسین دو ساله بود که پیامبر به سفر رفت. جبرئیل خبر شهادت او را به پیامبر داد. مردم در مسجد اجتماع کردند، پیامبر منبر رفت، حسن و حسین در پیش رویش بودند، حضرت خطبه خواند، آنگاه دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسین علیهما السّلام گذاشت، سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا جبرئیل به من خبر داد که این پسرم حسین کشته می‌شود، حاضران با صدای بلند گریستند، پیامبر فرمود: أتبکونه و لاتنصرونه!؟ [اینجا]
حر گمان نمی‌کرد
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

خبر شهادت امام حسین به پیامبر

امام حسین دو ساله بود که برای رسول خدا سفری پیش آمد. حضرت در بین راه ایستاد، گریه کرد و استرجاع خواند: انا لله و انا الیه راجعون پرسیدند چرا؟ حضرت فرمود: جبرئیل از زمینی در کنار فرات به نام کربلا به من خبر می‌دهد که فرزندم حسین(ع) در آن کشته می‌شود.
پرسیدند: چه کسی آن حضرت را می‌کشد؟ فرمود: یزید! [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۵:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

گریه پیامبر بر امام حسین(ع)

 امّ الفضل می‌گوید: روزی حسین(ع) را بر دامن رسول خدا(ص) نهادم، پیامبر که او را می‌بوسید، او ادرار کرد، قطره‌ای از ادرارش به لباس رسول خدا (ص) رسید، من او را وشگون گرفتم، گریه کرد؛ رسول خدا(ص) در حال خشم به من فرمود: آرام باش، لباس من قابل شستشو است، تو پسرم را آزردی! برخاستم و رفتم آب آوردم تا لباس پیامبر را بشویم، دیدم گریه می‌کند، گفتم: ای رسول خدا! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم این پسرم را می‌کشند، آنگاه نفرین کرد که خداوند شفاعت مرا در روز قیامت به آنها نایل نکند. [اینجا]
سخن غزّالی در لعن بر یزید
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

خواب امّ الفضل

امّ الفضل همسر عبّاس عموی پیامبر(ص) می‌گوید: قبل از ولادت امام حسین(ع) در عالم خواب دیدم پاره‌ای از گوشت بدن پیامبر جدا شد و بر روی دامن من قرار گرفت. تعبیر آن را از پیامبر خواستم، فرمود: خواب خوبی دیدی! به زودی از فاطمه(س) پسری متولّد می‌شود، آن را به تو می‌دهم تا به او شیر بدهی! امّ الفضل می‌گوید: رسول خدا پس از تولّدِ حسین(ع)، او را به من داد. [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۴:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

انگیزه نگارش و محتوای کتاب لهوف

سید در صفحه ۱۱ کتاب، انگیزهٔ خود را چنین بیان می‌کند:
پس از تألیف کتاب مصباح الزائر و جناح المسافر دیدم کتابی شده شامل معرفی بهترین مکان‌های زیارتی و بهترین زیارات موجود برای مسافر و زائر و کسی که این کتاب را همراه داشته باشد نیاز به هیچ کتاب زیارتی دیگری ندارد. دوست داشتم چیزی همراه آن کنم که زائر اباعبدالله علیه‌السلام هم نیاز به همراه داشتن کتاب مقتل دیگری نداشته باشد، این کتاب را ضمیمه مصباح قرار دادم.

محتوای کتاب:
این کتاب را اللُّهوف علی قتلَی الطُّفوف نامیدم. آه سوزان بر شهیدان کناره‌های فرات!
و آن را در سه بخش زیر تنظیم نمودم.
بخش اوّل: حوادث قبل از روز عاشورا
بخش دوّم: حوادث روز عاشورا
بخش سوّم: حوادث بعد از عاشورا [اینجا]

+نوشته شده در چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۳:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

سیدبن طاووس

نام شریف جد سیدبن طاووس محمد است. مرحوم حاج سید احمد فهری در صفحه دوم ترجمۀ کتاب لهوف می نویسد: محمد را طاووس گفتند چون صورتش زیبا بود ولی پاهایش با صورتش تناسب نداشت.
زیبایی تناسب است
شاخ و پای گوزن
[ترجمه و متن لهوف]
+نوشته شده در یکشنبه ۶ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

شهادت در نظر حضرت علی اکبر

ايامی كه اباعبدالله عليهالسلام به طرف كربلا می‏آمد، همۀ خانواده‏اش همراهش بودند. همين طور كه حركت می‏كردند اباعبدالله عليه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قربوس زين گذاشت. طولی نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه استرجاع را به زبان آورد، همه به يكديگر گفتند اين‏ جمله برای چه بود؟ آيا خبر تازه‏ای است؟ فرزند عزيزش، همان كسی كه‏ اباعبدالله عليه السلام او را بسيار دوست می‏داشت و اين را اظهار می‏كرد، و علاوه بر همه مشخصاتی كه فرزند را برای پدر محبوب می‏كند، خصوصيتی‏ باعث محبوبيت بيشتر او می‏شد و آن، شباهت كامل بود كه به پيغمبر اكرم‏(ص) داشت، حال چقدر انسان ناراحت می‏شود كه چنين فرزندی در معرض‏ خطر قرار گيرد! يعنی علی اكبر جلو می‏آيد و عرض می‏كند: «يا ابتا لم‏ استرجعت»؟ چرا انالله و انا اليه راجعون گفتی؟ فرمود: در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسيد كه گفت: « القوم يسيرون والموت تسير بهم». اين قافله دارد حركت می‏كند ولی مرگ است كه اين قافله را حركت‏ می‏دهد. اينطور از صدای هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است، ما داريم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رويم. علی اكبر سخنی می‏گويد درست نظير همان حرفی كه اسماعيل(ع) به ابراهيم(ع) می‏گويد گفت: پدر جان ! «او لسنا علی الحق»؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم؟ چرا فرزند عزيزم. وقتی مطلب از اين قرار است، ما به سوی هر سرنوشتی‏ كه می‏رويم، برويم. به سوی سرنوشت مرگ يا حيات، تفاوتی نمی‏كند. اباعبدالله عليه‏ السلام به وجد آمد، مسرور شد و شگفت. اين امر را انسان از اين دعايش‏ می‏فهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشی را كه شايسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدايا! تو آن پاداشی را كه شايسته اين فرزند است، به جای من بده «جزاك الله عنی خير الجزاء». به چنين فرزندی، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بكند، پاداشی‏ بدهد؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است. همين جوان در جلوی‏ همين پدر رفته است به ميدان و شهامت‏ها و شجاعت‏ها كرده است، مردها افكنده است، ضربت‏ها زده و ضربت‏ها خورده است. در حالی كه زبانش مثل چوب خشك شده است، از ميدان بر می‏گردد. در چنين شرايطی‏ ... و من نمی‏دانم شايد آن جمله‏ای كه آنروز پدر به او گفت، يادش بود می‏آيد از پدر تمنايی می‏كند : «يا ابه ! العطش قد قتلنی، و ثقل الحديد اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبيل»؟ پدر جان! عطش و تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است. آيا ممكن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟ جوابی كه حسين(ع) به چنين فرزند رشيدی می‏دهد ، اينست: فرزند عزيزم! اميدوارم هر چه زودتر به فيض شهادت نائل شوی و از دست جدت سيراب‏ شوی...
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۵۸، برداشت آزاد [لهوف]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی  

مطالب جديد