نکات

اضافه شدن نکره به معرفه

طلبه‌ای به حسن آقای چایچی اصفهانی گفت: من خوانده‌ام که وقتی نکره به معرفه اضافه شود، معرفه می‌شود. اگر شما قبول کنید و منِ نکره را به دامادی بپذیرید، یک شبه معرفه می‌شوم. چایچی اصفهانی خوشش آمد و قبول کرد.
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی  

شنیده‌ایم که محمود غزنوی شب دی

شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
گدای گوشه‌نشینی لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بینوای عور گذشت
علی الصباح بزد نعره‌ای که ای محمود
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، صفحه ۳۸۵ [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

اثر تمایلات در حکم علامه حلّی

تا زمان علامه حلّی، منزوهات بئر واجب بود. وقتی علامه خواست به استحباب آن حکم دهد اول چاه آب منزل خودش را پر کرد تا تمایلاتش اثری در حکمش نداشته باشد. بعد حکم داد: آب چاه به مجرد ملاقات با نجاست نجس نمی‌شود.
مکاسب، استاد اعتمادی، نوار شماره ۱۲، دقیقه ۰۷:۳۶، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

هر که آنجا نشیند که خواهد

زنبور گفت: این چه مشقّت است که تو از برای دانه‌ای بر خود نهاده‌ای؟ بیا تا ببینی که من چگونه آسان می‌خورم! پس مور را با خویش به دکّان قصّابی برد. جایی که گوشت نیکو و فربه‌تر بود بنشست و از جایی که نازک‌تر بود سیر بخورد و پاره‌ای فراهم آورد تا ببرد. قصاب آمد و کاردی بر وی زد و آن زنبور را به دو نیمه کرد و بینداخت. مور آمد و پایش بگرفت، می‌کشید و می‌گفت: هر که آنجا نشیند که خواهد و مرادش بوَد چنانش کُشند که نخواهد و مرادش نبوَد!
اسرارالتوحید، محمدبن منوّر، برداشت آزاد [اینجا]
قناعت توانگر کند مرد را
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
هوس ملعون
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی  

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم

گر همه زهر است چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوت است و گوهر گوهر است
دأب ما این است یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم [دوست نو]
ما درخت‌افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم/امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند/از گوشه‌ی بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود/حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

حساب‌های بانکی شاه

بسیاری از حساب‌های بانکی شاه در خارج از کشور به نام جعفر بهبهانیان بود و اگر می ‌خواست، می‌توانست این پول‌ها را به شاه برنگرداند اما دیناری در این اموال دخل و تصرف نکرد.
تاریخ پهلوی ۴، روزگار با ما چه کرد؟، ابراهیم حسن بیگی، صفحه ۳۶، برداشت آزاد
استخوان‌های رضاشاه
چمدان‌های شاه
شصت و دو میلیون دلار
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

پلوی باقلا و آشپز ناقلا

در يكي از شبهای زمستان محمدعلی شاه هوس باقلاپلو كرد... استاندار آذربايجان بيدرنگ دستور به طبخ باقلاپلو داد. در اين ميان كسی جرأت نكرد بگويد در زمستان باقلای تازه در تبريز نيست. آشپز با مغز پسته سبز باقلاپلو! درست كرد. محمدعلی ميرزا ... از اميرنظام پرسيد، این باقلا پلو را چه کسی درست کرده كه اين قدر خوشمزه شده است؟ امير نطام به شوخی گفت: قربان پلوی باقلا را آشپز ناقلا درست کرده است. آنها كه خبر داشتند از اين حرف خندیدند محمدعلی ميرزا هم خنديد اما باز هم چيزي نفهميد.
ماهنامه الکترونیکی بهارستان، شماره اول، صفحه سوم، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی  

استقبال از فرح

اسکندر دلدم: من در بازدید فرح از یک روستای چهارمحال بختیاری همراه فرح بودم، که ناگهان چشمش به ناخن‌های بلند و لاک‌زدۀ یکی دو تن از خانم‌هایی افتاد که لباس محلی به تن داشتند و چون با آن‌ها صحبت کرد متوجه شد هیچکدام لهجۀ محلی ندارند و جملگی همسران استاندار، فرماندار، بخشدار و مسئولین منطقه هستند که برای بازدید امروز لباس روستایی پوشیده و به استقبال فرح آمده‌اند.
تاریخ پهلوی ۳، کوروش قرن بیستم، علی شجاعی صائین، صفحه ۸۵، برداشت آزاد
استقبال مردم شهر انبار از امام علی
ملاقات دکتر صدیقی با شاه
شکار شاهانه
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۱۸ ق.ظ توسط اشرفی  

تعيّن مآبی

دربارۀ يكی از امرای قديم خراسان می‏ گويند كه جبۀ خز خوبی پوشيده بود برای او قليانی آوردند قليان تكانی خورد و آتش آن روی جبۀ خزش افتاد برخلاف شأن خودش می ‏ديد كه لباسش را تكان دهد تا آتش بيفتد. فقط گفت «بچه‏ ها»! يعنی بياييد. تا آن ها آمدند، جبه و مقداری از تنش‏ سوخت. و حتی شنيديم اگر می‏ خواست بينی خود را پاك كند ديگری بايد دستمال جلوی‏ دماغش می‏ گرفت. پاورقی: قصه آن غلام معروف است كه دستمال را جلوی بينی ارباب گرفت، ارباب گفت چرا بيرون نمی آيد؟ گفت: ارباب! فينش را هم من بايد بكنم؟/ تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، صفحه416 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

گریه بانگی است که عالم‌گیر است

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

خورنده بسيار داشت و کفاف اندک

يكى از علما خورنده بسيار داشت و کفاف اندک؛ شکایت حال خویش، پیش يکی از بزرگان که در حق وی حسن ظنی بلیغ داشت بگفت؛ روی از توقع وی درهم کشيد و تعرّض سؤال از اهل ادب در نظرش ناپسند آمد. آورده‌اند، اندکی در وظيفۀ او زيادت کرد و بسياری از ارادت کم! دانشمند پس از چند روز چون محبت معهود برقرار نديد گفت:
بِئسَ المَطاعِمُ حینَ الذُلِّ تَکسِبُها
القِدرُ مُنْتَصَبٌ وَ القَدرُ مَخفوضٌ [سعدی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

عالم کم عقل

بعضی از عالم ‏‏‏‏ها، كم تر از آن چه كه عالمند عاقلند. برای اين كه هر چه را از هر جا ديدند جمع می‏ كنند و همه را هم پس می‏ دهند بدون اين كه فكر كنند كه اين با واقع جور در می‏آيد يا نمی‏ آيد. با اينكه ما در روايات‏ خودمان داريم راوی بايد نقاد باشد و هر چه را كه می ‏شنود روايت نكند./تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، صفحه39 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

شباهت مغز و معده

مغز انسان درست حالت معدۀ انسان را دارد. معدۀ انسان بايد غذا را از بيرون به اندازه بگيرد و با ترشحاتی كه خودش روی غذا می‌‏ريزد، آن را به‏ اصطلاح بسازد. و بايد معده اينقدر آزادی و جای خالی داشته باشد كه به آسانی بتواند غذا را زير و رو كند. اسيدها و شيره‏‌هايی را كه بايد ترشح نمايد و بسازد. ولی معده‌ای كه مرتّب بر آن‏ غذا تحميل می‏‌كنند و تا آنجا كه جا دارد به آن غذا می‌‏دهند، ديگر فراغت، فرصت و امكان برايش پيدا نمی‌شود كه اين غذا را درست حركت بدهد و بسازد. آن وقت می‌‏بينيد اعمال گوارشی اختلال پيدا می‌كند و عمل جذب هم در روده‏‌ها درست انجام نمی‏‌گيرد. مغز انسان هم قطعا همين‏ جور است. در تعليم و تربيت بايد مجال فكر كردن به دانش آموز داده شود و او به فكر كردن ترغيب گردد.
تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، صفحه ۲۲، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی  

به خیلی استاد دیده‌ها هیچ اعتقاد ندارم

در ميان علما افرادی كه خيلی استاد ديده‏‌اند، من به اين‌ها هيچ اعتقاد ندارم. به همين دليل اعتقاد ندارم كه خيلی استاد ديده‏‌اند، همان كه‏ برايشان باعث افتخار است. مثلا می‏‌گويند: فلانی سی سال به درس‏ مرحوم نائينی رفته! يا بيست و پنج سال متوالی درس آقا ضياء را ديده! عالمی كه سی سال درس اين استاد و آن‏ استاد را ديده، او ديگر مجال فكر كردن برای خودش باقی نگذاشته، دائما می‏ گرفته، تمام نيرويش صرف گرفتن شده، ديگر چيزی نمانده برای آنكه با نيروی خودش به مطلبی برسد.
تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، صفحه ۲۲، برداشت آزاد [اینجا]
کتاب خوب را ده بار بخوانید
هجده ساعت مطالعه مرحوم علامه طباطبایی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

اسلام شناسی دکتر شریعتی

به نظر من اين جزوه چيزی كه نيست اسلام شناسی است، حداكثر اين ‏است‏ كه بگوئيم اسلام سرايی يا اسلام شاعری است، يعنی اسلام موضوع و سوژۀ يك‏ نوع‏ شعر و تخيل، ولی به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و بيشتر از سوسياليسم و كمونيسم و ماترياليسم تاريخی و اگزيستانسياليسم‏ مايه گرفته است تا اسلام. فرق است ميان شناختن چيزی و سوژه قرار گرفتن ‏وی و سروده شدن آن!
مطهری و روشنفکران، مرتضی مطهری، صفحه ۳۵، برداشت آزاد [اینجا]
انتقاد علامه طباطبایی به کویر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ما هم اهل بخیه‌ایم

نويسندۀ جزوه نظر به غرور بی حد و نهايتش، همان‏طور كه خاصيت هر مغروری‏ است عقدۀ ندانستن علوم اسلامی از فلسفه، كلام، فقه، عرفان و غيره دارد، با دو نمود روانی عقدۀ خود را آشكار می‏‌كند، يكی این كه مرتب اسماء و عناوين را از قبيل مشبهه، مجسمه، وحدت وجود، كثرت وجود، حلوليه، غنوصيه، انوار اسفهبديه و غيره را تكرار می‏ كند یعنی ما هم اهل‏ بخيه‏‌ايم و از طرف ديگر به شدت آن را نفی می‌‏كند و بی‏‌ارزش می‏‏‌خواند. در صورتی كه اگر دچار چنين غرور و خود بزرگ‌‏بينی نبود، مانند هر جاهل‏ بی‏‌خبر ديگر نه مدعی می‏‌شد و نه انكار می‏‏‌كرد. برای اين‏كه بچّه‏‏‌ها باور كنند كه ايشان هم اهل بخيّه‏‌اند و همه را می‏‌دانند، سرفصل‏‌ها و رشته‏‏‌ها و فرقه‏‌ها را نام می‏‌برند، و برای آنكه خدای ناخواسته كسی توقع زيادتری‏ نداشته باشد و كتابی را جلوی ايشان نگذارد كه باسم الله اين نيم صفحه را از فلان كتاب معنی بفرماييد، می‏‌فرمايند ولی همه اين ها حالات واهی است و يك ذره معنی ندارد. اگر من نمی‏‌دانم، از آن جهت است كه معنی ندارد نه‏ اين‏كه معنی دارد و من نمی‏‌فهمم!
مطهری و روشنفکران، مرتضی مطهری، صفحه ۴۲، برداشت آزاد [اینجا]
تماشای نور اسفهبدیه
تواضع عقلانی
مکن گفتمت مردی خویش فاش
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

رئیسان با چاکران

عارفی گفت: رفتم در گلخنی تا دلم بگشايد که گريزگاه بعضی اولياء بوده است. ديدم رئيس گلخن را شاگردی بود ميان بسته کار می‌کرد و اوش می‌گفت اين بکن و آن بکن. او چست کار می‌کرد. گلخن‌تاب را خوش آمد از چستی او در فرمان برداری. گفت: آری همچنين چست باش. اگر تو پيوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری مقام خود به تو دهم و تو را به جای خود نشانم. مرا خنده گرفت و عقدۀ من بگشاد. ديدم رئيسان اين عالم را همه بدين صفتند با چاکران خود!
مولوی، گزیده فیه ما فیه، صفحه۸۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی  

نیم دوست

دیگر اندیشه کن از مردمانی که با تو به راه دوستی روند و نیم دوست باشند. با ایشان نیکویی و سازگاری کن و با هر نیک و بد با ایشان متفق باش تا چون از تو همه مردمی بینند دوستِ یکدل شوند که اسکندر را پرسیدند بدین کم مایه روزگار این چندین ملک به چه خصلت به دست آوردی؟ گفت: به بدست آوردن دشمنان به تلطف و به جمع کردن دوستان به تعهد!
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

ای خواجه مكن تا بتوانی طلب علم

عبید زاکانی با اینکه مرد عالمی بود اما در عمل زد به در مسخرگی و گفت:
ای خواجه مكن تا بتوانی طلب علم/ كاندر طلب راتب يك‌روزه‏ بمانی
رو مسخرگی پيشه كن و مطربی آموز/ تا داد خود از كِهتر و مِهتر [کوجک و بزرک] بستانی
تعلیم و تربیت در اسلام، مطهری مرتضی، صفحه ۲۹۸، برداشت آزاد [اینجا]
رهایم کن که من رنجور درد دانش خویشم
به خدا قاتل من دیده بینای من است
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

دوست نو

و عادت کن که هر وقت دوستی نو گرفتن، ازیرا که با دوستان بسیار عیب های مردم پوشیده شود و هنرها گستریده گردد. ولکن چون دوست نو گیری پشت با دوستان کهن مکن. دوست نو همی طلب و دوست کهن بر جای همی دار تا همیشه بسیار دوست باشی که گفته اند: دوست نیک گنجی بزرگ است.
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، برداشت آزاد [اینجا]
قند اگر بسیار شدد ما نرخ شکر نشکنیم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

تربيت خرس مابانه

راسل در كتاب «زناشوئی و اخلاق»، تربيت‌های مبنی بر ترس و ارعاب را به «تربيت های خرس مابانه» تعبير می‏‌كند و می‏‌گويد: حس گناه، پشيمانی و ترس نبايد بر حيات كودك مستولی شود. كودكان بايد شاد، خندان و خوشبخت باشند و نبايد از شناخت امور طبيعی‏ رویگردان شوند. چه بسا كه تربيت را مانند تعليم خرس‌ها در سيرك شمرده‏‌اند. برای این‌که به آنها رقص بیاموزند، آن ها را روی يك صفحه آهنين‏ داغی می‏‌گذارند و برايشان فلوت می‏‌زنند، آنها هم می‏‌رقصند، زيرا اگر دائما بايستند كف پايشان می‏‌سوزد.
تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضی مطهری، صفحه ۵۹، برداشت آزاد [اینجا]
اصل 10/90
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

آیا انقلاب فرزندخوار است؟

مادامی که نهضتی مراحل دشوار اوليه را طی می‏‌كند، سنگينی‌اش بر دوش‏ افراد مؤمنِ مخلصِ فداكار است امّا همين‌ كه این درخت به بار نشست يا شكوفه‏‎های آن ظاهر شد،‏ افراد فرصت‌طلب پيدا می‏‌شوند. هر چه دشواری‌ها کمتر می‌شود فرصت طلبان محكم‌تر پای علم نهضت سينه می‌زنند تا آنجا كه تدريجاً انقلابيون مؤمن را بیرون می‌‏كنند. به همین جهت می‏‌گويند: انقلاب فرزندخوار است. ولی انقلاب فرزند خوار نيست، غفلت از نفوذ فرصت طلبان است كه فاجعه به بار می‏‌آورد. نهضت را اصلاح‌طلب آغاز می‏‌كند نه فرصت‌طلب!
نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر، مرتضی مطهری، صفحه ۹۳، برداشت آزاد [اینجا]
حزب سامری
جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

منطق ماشین دودی

یكی از دوستان ما می‏‌گفت من می‌دیدم وقتی قطار در ايستگاه ايستاده، بچه‌ها دورش جمع می‏‌شوند و آن را تماشا می ‌كنند؛ يك احترام و عظمتی برای آن قائل هستند؛ همين‌كه راه می ‌افتاد، می ‌دويدند، سنگ برمی‏‌داشتند و به قطار می‏‌زدند. من تعجب‏ می‏‌كردم كه اگر باید به این قطار سنگ زد، چرا وقتی كه ايستاده يك ريگ كوچك هم‏ به آن نمی‏‌زنند؟ و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود، اعجاب بيشتر در وقتی است كه حركت می‏‌كند. اين معما برايم بود تا وقتی كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم؛ ديدم اين‏ قانون كلی زندگی ما ايرانيان است كه هر كسی و هر چيزی تا وقتی كه ساكن‏ است مورد احترام است تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است؛ اما همين‌كه به راه افتاد و يك قدم برداشت، نه تنها كسی كمكش نمی‏‌كند، بلكه‏ سنگ است كه به طرف او پرتاب می‌‏شود و اين نشانۀ يك جامعۀ مرده است؛ ولی يك جامعۀ زنده فقط برای كسانی احترام قائل است كه متكلم هستند؛ نه‏ ساكت! متحركند؛ نه ساكن! باخبرند نه بی‏‌خبر!
حق و باطل، مرتضی مطهری، صفحه۸۱، برداشت آزاد [اینجا]
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می‌کند
شاخ که با میوه هاست، سنگ به پا می‌خورد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

درآی تا صانع بینی

وقتی در فصل بهار سر در خانه فرو برد، خادمه گفت: یا سیده! بیرون آی تا صنع بینی!
رابعه گفت: تو باری درآی تا صانع بینی! شَغَلَتْنىٖ مُشٰاهَدَةُ الصّٰانِعِ عَنْ مُطٰالَعَةِ الْمَصْنُوعِ!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۲۶، برداشت آزاد [اینجا]
آنکه در خانه اش صنم دارد/گر برون نرود چه غم دارد؟ [؟]
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند [سعدی]
توقف کن و بیندیش
ویژگی جشن نوروز
هر کس به تماشایی رفته است به صحرایی
آیت الله سیدعلی سیستانی در منزل
یکی صورتی دید بی دست و پای
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

ما بی چون دانیم

نقل است که حسن بصری رابعۀ عدویه را گفت: رغبت کنی تا نکاحی کنیم و عقد بندیم. رابعه گفت: نکاح بر وجود فرو آید. اینجا وجود برخاسته است که نیستِ خود گشته ام. گفت ای رابعه این به چه یافتی؟ گفت به آنکه همۀ یافته ها گم کردم در او. حسن گفت: او را «چون» دانی؟ گفت: یا حسن «چون» تو دانی ما بی «چون» دانیم.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی  

طبیعت بر تربیت مقدم است

پادشاهی اعتقاد داشت همه تربیت پذیرند؛ اما وزیرش با او مخالف بود. پادشاه برای اثبات ادعای خود گربه‌هایی تربیت کرد تا در ضیافت شام، شمع به دست کنار سفره بایستند، اما وزیر در ضیافتی دیگر موش‌هایی را به همراه آورد و جلوی گربه‌ها رها کرد. همین که چشم گربه‌ها به موش‌ها افتاد شمع‌‌ها را رها کردند و برای شکار موش‌‌ها دویدند.
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۵، صفحه ۱۳۵، برداشت آزاد [اینجا]
امور تغییرناپذیر کدام است؟
آرزوهای دست نیافتنی
فرق تربیت و صنعت
کار خوب و آدم خوب
بدزبانی در فیلم توبه نصوح
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

شنیدستم که هر کوکب جهانی است

جداگانه زمین و آسمانی است [نظامی]
زمین در جنب این افلاک مینا/ چو خشخاشی بود در قعر دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی/ بسا که بر غرور خود بخندی [عطار]
آیات آفاق و انفس در کنار یکدیگر است
انسان عالم کبیر است
فی عینی صغیرا
اقتدار پیامبر (ص)
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

شاه که می گویند همین است؟

دخترم فرح تعریف می‌کرد: شاه در این مدت چنان لاغر شده بود که لباس بر تنش بند نمی‌شد و مرتب شلوارش پایین می‌آمد! عمر توریخوس که از قهرمانان مشت زنی سابق جهان بود و هیکل نخراشیده و نتراشیده‌ای داشت وقتی شاه را دید با بی‌ادبی گفت: «شاه، شاه که می‌گویند همین است؟
تاریخ پهلوی ۴، روزگار با ما چه کرد؟، ابراهیم حسن بیگی، صفحه ۹۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

آیت الله خامنه‌ای و مهندس بازرگان

مهندس بازرگان در ماهنامه کیان ۱۳۷۲ : حاصل رسالت پیامبر گرامی اسلام پس از ۲۳ سال این آیه بود که و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا اما پس از گذشت ۱۵ سال از انقلاب اسلامی و رأیت الناس یخرجون من دین الله افواجا متأسفانه مردم ایران خسرالدنیا والآخره شده‌اند.
آیت الله خامنه‌ای ۱۳۷۲/۰۲/۱۵ : خودشان خسرالدنیا والآخره‌اند. کسی که این را می‌گوید خسرالدنیا والآخره است. نه دنیا دارند نه آخرت؛ دنیایشان دنیای نکبت، آخرتشان هم بلاشک قهر و غضب الهی است.
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

نامه‌های ملاعباس به خان

روزی زنی به شکایت آمد که شوهرش را یکی از خوانین محل، حبس کرده. پدرم نامه‌ای به خان نوشت، آن زن رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت: خان نامه را پاره کرد و دور انداخت. پدرم دلگیر شد. این مطلب به گوش خان رسید. روزی آمد نزد پدرم، نامه را در آورد و بوسید و به مرحوم حاج آخوند نشان داد و گفت: من تمام نامه‌هایی را که از شما دریافت کرده‌ام نگه داشته و وصیت کرده‌ام که وقتی مردم آنها را در لای کفنم بگذارند که در نزد خدا وسیله‌ی نجات من باشد. من به این زن گفتم الآن می‌خواهم بخوابم و فلانی اینجا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند. عصر که آمد پیش من می‌گویم برود و شوهرت را آزاد کند و این زن آمده و به شما چنین دروغی گفته است.
حسینعلی راشد، فضیلت‌های فراموش شده، صفحه ۱۰۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

ملاعباس کجاست؟

شبی پس از آنکه چراغ را خاموش کردند و به بستر رفتیم که بخوابیم، آهسته صدای درِ اتاق آمد که باز شد و پدرم بیرون رفت. چندی گذشت و بازنگشت. مادرم از جا برخاست و چراغ را روشن کرد و گفت: نمی‌دانم پدرتان کجا رفت. می‌گفت: من اول گمان کردم بیرون رفته که وضو بگیرد اما چون دیدم دیر کرد نگران شدم. خلاصه آنکه به جستجو برخاستیم. چفتۀ درِ کوچه که زنجیر سه حلقه‌ای بود همچنان از پشت بسته بود و پیدا بود که کسی از این در بیرون نرفته است. نردبان همچنان روی زمین خوابیده بود و بر بام تکیه نداشت که بگوییم از نردبان بالا رفته است. آنچه اتاق و انبار بود و اصطبل و کاهدان و آشپزخانه و داخل تنور را همگی مجتمعاً گشتیم و صاحبخانه با چوبی کف حوض آب را تجسس کرد و با چراغ داخل چاه آب را. در هیچ جای آن خانه اثری از آن مرد نبود. همه مبهوت بودیم که به کجا و از چه راهی رفته است؟ برگشتیم به اتاق‌های خودمان که بخوابیم ولی خوابمان نمی‌برد. ساعتی یا بیشتر گذشت که درِ اتاق باز شد و پدرم بی صدا به درون اتاق آمد و به رختخواب خود رفت. در این باره هر بار که مادرم یا ما بچه‌ها از او پرسیدیم فقط با سکوت او مواجه شدیم و این موضوع همچنان برای ما مبهم ماند.
فضیلت های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۵۰، برداشت آزاد
نگرانی عایشه در شب نیمه شعبان
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

اذیتم نکن حسینعلی

پدرم با چهره‌ای زرد، در بستر بیماری افتاده بود که ناگهان روی پیکرش از سر تا پا روشن شد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن این بندۀ بی‌مقدار آمدید؟ پس از آن درست مانند این‌که کسانی یکی یکی به دیدنش می‌آیند، تا امام دوازدهم سلام کرد. بعد از آن بر حضرت فاطمه و سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی‌بی! من برای شما خیلی گریه کرده‌ام. آخر هم بر مادر خودش سلام کرد. در اینجا روشنی از بین رفت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد. درست در یکشنبۀ هفتۀ بعد، در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذراند و به آرامی تسلیم گشت. من در یکی از روزهای هفته به ایشان گفتم دلم می‌خواهد بفهمم که این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سه‌باره با عبارت‌های دیگر تکرار کردم، باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: اذیتم نکن حسینعلی! گفتم قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت من نمی‌توانم به تو بفهمانم. خودت برو بفهم! این حالت برای من و مادر و برادر و خواهر و عمّه‌ام، همچنان مبهم باقی ماند و هنوز چیزی از این موضوع نمی‌دانم.
فضیلت‌های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۴۷، برداشت آزاد
این قدر گفتیم باقی فکر کن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
یدرک و لا یوصف
قدرت فهم انسان
علت رمزگویی عرفا
حرف آخر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مایلم یهودی شوم

آدولْف آیشمن که صهیونیست‌ها از او به عنوان دشمن شماره دو یهودیان جهان یاد می‌کنند در لحظه اعدام خواسته بود اجازه دهند یهودی شود! یکی از خاخام‌های حاضر در پای چوبه دار به گریه افتاد و این را به حساب جذّابیّت دین یهود گذاشت که می‌تواند یک آدم‌کش را متحول سازد اما آیشمن گفته بود: مایلم یهودی شوم تا وقتی اعدام شدم باز هم یک یهودی کشته شود!
احمد ساجدی، مشاهیر سیاسی قرن بیستم، صفحه ۱۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

عوامل کنترل غرایز

عقل و علم و وجدان و تربیت و قانون و نظارت ملی و ایمان عقلی و ایمان قلبی از عوامل کنترل غرایز انسان‌اند اما این تا زمانی ممکن است که غرایز انسان طوفانی نشود.
عوامل کنترل کننده غرایز انسان، آیت الله مظاهری، برداشت آزاد
مارگیر و اژدها
مبارزه با نفس کار خواص است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آنچه من شنیدم شما نیز شنیدید؟

شیخ بهایی با جماعتی به گورستان رفت. چون نشستند، گفت: آنچه من شنیدم شما نیز شنیدید؟ گفتند: ما چیزی نشنیدیم؛ تو چه شنیدی؟ شیخ در جواب چیزی نگفت. چون به منزل برگشت، درِ آمد و شد به روی خود بست، از منزل خارج نشد، تا آنکه از جهان درگذشت.
حجت هاشمی خراسانی، فرائد حجتیه، شرح فوائد صمدیه، صفحه ۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

حذف علم رجال از اجتهاد

مرحوم شیخ انصاری اصفهان تشریف بردند و از مرحوم شیخ کلباسی و مرحوم شفْتی معروف به حاجی رشتی اجازۀ اجتهاد خواستند. این بزرگواران شیخ را امتحان کردند. شیخ در همۀ علوم جواب دادند ولی در رجال، مثلا پرسیدند ما چندتا ابن قولویه داریم؟ ایشان نتوانستند جواب بدهند و به او اجازۀ اجتهاد ندادند. شیخ رفت نجف و پنبۀ علم رجال را زد. گفت: کی به شما گفته که یکی از مقدمات استنباط دانستن علم رجال است؟
درس رسائل، آیت الله فاضل هرندی، جلسه ۸۸، دقیقه ۳۱:۲۰، برداشت آزاد [اینجا]
علومی که برای فقیه لازم است
اجرای حدود شرعی سید محمدباقر شفتی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

بیرون رفتن از خریت

پدرم می‌گفت: طلبه، اول که وارد مدرسه می‌شود تا قوزک پایش در خریّت فرو می‌رود. کم‌کم خریّت بالاتر می‌آید و به زانویش می‌رسد. باز بالاتر می‌آید تا به کمرش می‌رسد. باز بالاتر می‌آید تا به گردنش می‌رسد. پس از آن بالا می‌آید تا از سرش بیرون می‌رود.
فضیلت‌های فراموش شده، حسینعلی راشد، صفحه ۱۷۳، برداشت آزاد
ملا شدن چه آسان
علم ناقص در نظر غزالی
خام بدم پخته شدم سوختم
الا يا ايها الساقى ز مى پر ساز جامم را
میرزا جواد آقای تبریزی با ملا حسینقلی همدانی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد/ بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز/ آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند/ پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تاقویم/ نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام/ که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی/ ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد؟
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

چارلی چاپلین یا فرج الله صبا ؟

سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد. به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم. این شد که در ستونی هر هفته نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید. آن بالا هم سرکلیشه «فانتزی» تکلیف همه چیز را روشن می کرد. بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده. یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا این قدر تکراری اند. گفتند: اگر زرنگی خودت بنویس! خب، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به گراوری که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد زود باش باید صفحه را ببندیم. آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه فانتزی از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال! [اینجا]
مرده شوی هم گریه می کند
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

فیروز آبادی و کرکران

آقای فیروزآبادی هنگامی که نمایندۀ مجلس شورای ملی بود علاقه داشت که با تمام طرح‌ها و لوایح قانونی مخالفت کند. بعدها به نصیحت دوستان پارلمانی، فقط با نصفش مخالفت می کرد؛ چنانکه اگر بودجۀ وزارتخانه‌ای صدهزار تومان بود می‌گفت با پنجاه هزار تومانش مخالفم. در آن زمان دولت ایران می‌خواست شخصی بلژیکی را که به نام «کرکران» بود استخدام کند؛ به همین منظور لایحه‌ای تنظیم کرد و جهت تصویب به مجلس فرستاد. رئیس وقت مجلس اظهار داشت: «لایحۀ استخدام کرکران مطرح است، چون کسی مخالف نیست رأی می گیریم» در این موقع صدای فریاد فیروزآبادی از ته مجلس بلند شد که می‌گفت: من با یک «کرش» مخالفم.
مجله سپید و سیاه، سال اول، شماره ۱۵، برداشت آزاد [اینجا]
موافقت قاضی‌پور با سیدمحمود علوی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست

ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست/برسینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی/این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی/این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟ [وحشی]
ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

شهریار به هاشمی رفسنجانی

ای غریو تو ارغنون دلم/سطوت خطبه‌ات، ستون دلم
خطبه‌های نماز جمعه‌ی تو/نقشه حمله با قشون دلم...
گوهر شبچراغ رفسنجان/ای چراغ تو، رهنمون دلم
کفه‌ای، هم‌تراز خامنه‌ای/در ترازوی آزمون دلم...
در رکوع و سجود خامنه‌ای/من هم از دور سرنگون دلم
خاصه، وقت قنوت او کز غیب/دست‌ها می‌شود، ستون دلم
او به یک دست و من هزاران دست/با وی افشانم از بطون دلم...
"شهریارم" لسان حافظ غیب/شعر هم، شأنی از شئون دلم
هاشمی رفسنجانی به شهریار
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

گمان کردم کریم بیدار است

بازرگانی نزد کریم خان زند آمد و گفت دزدان در سفر مال ‏‏التّجاره‌ام را بردند. کریم خان پرسید چرا خوابیدی که ببرند؟ جواب داد: گمان کردم کریم بیدار است. کریم خان را خوش آمد، اشک ریخت و دستور داد مال التّجاره‏‌اش را پیدا کردند و به او برگرداندند.
دکتر سیدرضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، جلد ۱۷، صفحه ۲۵۲، برداشت آزاد
امیر قافله را هم تغافلی باید
چو دشمن خر روستایی برد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

مرده شوی هم گريه می‌كند

اگر می‏‌خواهيد ببينيد كار برهنگی در غرب به كجا رسيده و فرياد چه كسانی‏ را بلند كرده است، اين قسمت از نامۀ يكی از هنرپيشگان معروف جهان را به‏ دخترش كه به قول خودش چهل سال مردم روی زمين را خندانده است بخوانيد. اين نامه مثل معروف عاميانۀ خودمان را به ياد می‏ آورد: عزا چه عزائی‏ است كه مرده شوی هم گريه می‏‌كند.
مرتضی مطهری، مسئله حجاب، صفحه ۱۴، برداشت آزاد
چارلی چاپلین یا فرج الله صبا ؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

اعتراض سردار فاخر به وحیدی

محمدعلی وحیدی، پس از این که لباس روحانیت را کنار گذاشت، به هنگام آغاز نطقش در مجلس دورۀ بیستم گفت: به نام خدا و شاهنشاه! سردار فاخر به او اعتراض کرد که اینجا خانۀ ملت است؛ کفر نگو! و او را مجبور به ترک تریبون کرد.
تاریخ پهلوی ۳، کوروش قرن بیستم، علی شجاعی صائین، صفحه ۸۲، برداشت آزاد
شاه حسین ولی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ضرب فرشچی

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را [حافظ]
اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آن‌کس چیز می‌بخشد ز مال خویش می‌بخشد
نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را [؟]
اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آن‌کس چیز می‌بخشد بسان مرد می‌بخشد
نه چون صایب که می‌بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می‌بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل‌ها را [؟]

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

محتشم کاشانی از نظر مطهری

لذا وقتی كه صفحه سياه‏ این تاریخ را مطالعه می‌کنیم فقط جنایت و رثاء بشریت را می‌بینیم. پس اگر بخواهیم شعر بگوییم چه باید بگوییم؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه چیز دیگری نیست که بگوییم. باید بگوییم:
زان تشنگان هنوز به عیّوق می رسد/ فریاد العطش ز بیابان کربلا
اما آیا تاریخچۀ عاشورا فقط همین یک صفحه است؟ آیا فقط رثاء است؟ فقط  مصیبت است و چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، پسر زیاد نیست، پسر سعد نیست، شمر نيست. در آنجا قهرمان حسين است.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۳، برداشت آزاد [اینجا]

در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند. «كميت» مرثيه‏ گو بود «دعبل خزائی» مرثيه گو بود. همان دعبل‏ خزائی كه گفت پنجاه‏ سال‏ است كه من دار خودم را به‌دوش كشيده‏‌ام. او طوری مرثيه می‏‌گفت كه تخت‏ خلفای اموی و عباسی را متزلزل می‌کرد.  او که محتشم نبود شعرای ما چرخ و فلک را مسئول شهادت حسین دانسته‌اند. کمیت که این جور نبوده یک قصیده که می‌گفت دنیا را متزلزل می‌کرد ولی با تاریخچه حسین، با نام حسین، با مرثیه حسین!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد [اینجا]

اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست. مگر محتشم کاشانی هم يكی از اركان‏ مذهب است؟! بايد اين شعارهای مفت...
[متاسفانه بقيه بيانات آن شهيد بزرگوار در نوار ضبط نشده است]
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد [اینجا]

برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله به تناسب زمان‏، فقط جنبه ‏های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه‏ های‏ تاثرآميز، رقت‌آور و گريه‌آور آن است. برداشت عمان سامانی يا صفی عليشاه از اين نهضت برداشت‌های عرفانی است. همۀ اين برداشت‌ها درست است ولی به عنوان يكی از جنبه‌‏ها!
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۲۹۳، برداشت آزاد [اینجا]

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا شیطان را دشمن داری؟

رابعه را پرسیدند: آیا حضرت عزّت را دوست می‌داری؟ گفت: دارم. پرسیدند آیا شیطان را دشمن داری؟ گفت: نه! پرسیدند چرا؟ گفت: از محبّت رحمان پروای عداوت شیطان ندارم که رسول (ص) را به خواب دیدم مرا گفت: یا رابعه مرا دوست داری؟ گفتم: یا رسول الله که بوَد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبّت حق مرا چنان فرو کرده است که دوستی و دشمنی غیر را جایی نماند.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۵۸، برداشت آزاد [اینجا]
دوستی پایدار
ابلیس کیست؟
دشمنی با شیطان
نقد اسلام رحمانی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا شما از دوستان محمدید؟

اویس پرسید: آیا شما از دوستان محمدید؟ گفتند: آری؛ گفت: اگر از دوستان اویید، چرا آن روز که دندان مبارکش شکستند، به حکم موافقت دندان خود نشکستید؟ آن‌گاه دهان باز کرد، یک دندان در دهان نداشت. گفت من ندیده او را موافقت کردم.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۹، برداشت آزاد [اینجا]
بهتر از اصحاب پیامبر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

امام خامنه‌ای

چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می‌گوییم، امام جماعت؛
اما به رهبر جهان اسلام نگوییم امام؟
هر لفظی غیر از امام خامنه‌ای، جفا بر ایشان است.
آیت الله جوادی آملی، برداشت آزاد [؟]
امامت از ریاست برتر است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی  

قربانی خروس

مردی روز عید قربان به همسرش گفت: ما که توانایی ذبح گوسفند نداریم؛ همین خروس را قربانی می‌کنیم. همسایه‌ها شنیدند و هر یک گوسفندی برایش آوردند، تا به سی رسید. مرد به همسرش گفت: این خروس را عزیز دار؛ شاید از اولاد اسماعیل باشد! خداوند به جای اسماعیل یک گوسفند فرستاد ولی به جای این خروس سی گوسفند فرستاد.
مهدی مراد حاصل، شيرين تر از عسل، جلد ۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی  

دستور می‌دهم ریشت را خشک بتراشند

شاه به آیت ا... بهبهانی پیغام داد، دستور می‌دهم ریشت را خشک بتراشند. او در جواب گفت: در زمان مرحوم مصدق وقتی قصد خارج شدن از کشور را داشتید، من به دربار آمدم و مانع رفتن شدم؛ طرفداران مصدق آن قدر آب دهن به صورتم انداختند که رطوبت آن هنوز باقی است.
تاريخ پهلوی ۲، ما شما را آدم كرديم، علی شجاعی صائين، صفحه ۵۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

حکمت‌نامه کودک

+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

نمی‌ دانم ابن جوزی

روزی ابن جوزی بر منبر بود. زنی مسئله پرسید، ابن جوزی گفت: نمی‌دانم! زن پررو بود؛ گفت: پس چرا سه پلّه از دیگران بالاتر نشستی؟ گفت: من به مقدار معلوماتم بالا آمده‌ام اگر بنا بود به اندازۀ مجهولاتم بالا بروم باید منبری بود تا فلک الافلاک!
سیری در سيره نبوی، مرتضی مطهری، صفحه ۲۰۱، برداشت آزاد [اینجا]
نمی‌دانم شیخ انصاری
ترسم بپرسند از آن چه ندانم
گفت و گوی محمدبن طیار با امام باقر(ع)
احساس شخصیت با سوء پیشینه
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

نوشیدن آب گرم

ملا‏عباس تربتی می‌‏گفت: بعضی‌ها آب را در آفتاب می‌گذاشتند گرم شود تا به همین اندازه که آب خنکی خورده باشند از دنیا لذت نبرند‏!
حسينعلی راشد، فضيلت‏‌های فراموش شده، صفحه ۱۰۰، برداشت آزاد
دندان بهلول
تلذذ کار جانوران است
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

سنّ مجنون

از مجنون پرسیدند چند سال داری؟ جواب داد: هزار و چهل سال! گفتند: نوح هم این‏ همه سال نداشت! گفت: چهل سال خودم دارم، یک بار هم لیلی را دیدم که هزار سال می‏‌ارزد، می‏‌شود: هزار و چهل سال!
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

سرگردانی سنگ آسیاب

شیخ با جماعتی از مریدان، سنگ آسیابی را از بالای صخره به آسیاب می‌بردند؛ ناگهان افتاد و شکست؛ همه محزون شدند جز شیخ! پرسیدند چرا خوشحالی شیخ؟ جواب داد: چون از سرگردانی خلاص شد.
گر نبودی این شکستش اندکی/ روز و شب سرگشته بودی بی‌شکی [عطار]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالب جديد