ازغندی مرا خواست و گفت: آمدهاند پیش اعلیحضرت و گفتهاند: میخواهیم با دو نفر از زندانیان مصاحبه کنیم که یکی از آن دو نفر شما هستید. مواظب باشید مصلحت و حیثیت کشور را حفظ کنید. فردای آن روز که مرا خواستند چند نفر دیگراز کلهگندههای ساواک هم نشسته بودند. همه جلوی پای من بلند شدند. فردی که از خارج آمده بود بلژیکی بود مترجم هم داشت. یکی یکی سؤال کرد و من جواب دادم تا رسید به این سؤال که آیا در بازجوییها شکنجه هم وجود دارد یا نه؟ من گفتم: I can not answer this question یکدفعه او و بقیه خندیدند. ازغندی گفت: آقای منتظری شما انگلیسی بلد بودید؟ چطور ما نمیدانستیم؟ گفتم: حالا من یک کلمه گفتم. پرسید: چرا به انگلیسی گفتی؟ گفتم: چون به مترجم شما اعتماد نداشتم.
جلوههای ماندگار، صفحه ۱۰۰، برداشت آزاد [
اینجا] [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
پس از جريانات ... يك شب مرحوم امام را خواب ديدم كه در يك باغ بوديم... ایشان چشمش که به من افتاد آهی کشیدند و گفتند: الان که حال ندارم ولی دلم میخواهد یک وقت بیایید اینجا با هم بنشینیم و در بارۀ سوابقمان با هم صحبت کنیم، من گفتم چشم، هر وقت مایل باشید میآیم. گفتم و از خواب بیدار شدم.
جلوههای ماندگار، صفحه ۴۴، برداشت آزاد [
اینجا]برچسبها:
خواب
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
وَفَدْتُ عَلَی الْکریمِ بِغَیرِ زادٍ مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ
فَحَمْـلُ الزّادِ اَقْبَحُ کلِّ شَیءٍ اِذا کانَ الْوُفودُ عَلَی الْکریـمِ
شیخ جعفر شوشتری، مواعظ، صفحه ۱۹، برداشت آزاد [
اینجا]
انتقاد به شعر وفدت علی الکریم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۸ ق.ظ توسط اشرفی
به پیشنهاد ناصرالدین شاه اقامۀ نماز جماعت مسجد سپهسالار را پذیرفت. چهل هزار نفر در این جماعت شرکت میکردند. خواهر شاه سجادهای نفیس با تسبیح گرانقیمت و چند کیسۀ طلا برایش فرستاد، شیخ قدری از تربت سیدالشّهدا را برداشت و بقیّه را رد کرد. روزی بر منبر با اهل معصیت مباهله کرد و گفت: من یزعم انه لاصانع و لامحشر، فلیقل انی برئ من حول رب جعفر، فان لم یزهق روحُهُ من مکانه، فلیبق علی عصیانه!
شیخ میگوید: بعد از حصول به اجتهاد چون در وعظ و منبر مهارتی نداشتم ایّام عاشورا از کتاب روضة الشهداء ملاحسین کاشفی قرائت میکردم.
به دلیل بیماری شدید نماز صبح شیخ قضا شد و قضای آن را نزدیک ظهر به جای آورد.
شیخ جعفر شوشتری، مواعظ، صفحات ۱۴تا ۱۹، برداشت آزاد [
اینجا]
تحریف واقعه با روضة الشهداءگفت وَقتٌ نگفت علی الدوام
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ق.ظ توسط اشرفی
مفکن گره به زلفت، بهلش که باز باشد/سر زلف عنبرین به که چنین دراز باشد
رخ نازنین مپوشان همه زیر زلف مشکین/بگذار روز و شب را ز هم امتیاز باشد
نه همین صبا کند خم قد سرو بوستان را/که به پیش قامت تو همه در نماز باشد
شده معترف صنوبر به غلامی قد تو/که میان باغ و بستان به تو سرفراز باشد
من و احتمال دوری ز رخ تو حاش لله/نفسی که بی تو آید نفس مَجاز باشد
سروش اصفهانی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۶ ق.ظ توسط اشرفی
مقدس اردبیلی هر جا کار برایش مشکل میشد حرم امیرالمؤمنین یا مسجد سهله میرفت و خدمت وجود مقدس ولی عصر مسئله را میپرسید و جواب میگرفت. اگر میآمد و میگفت امام زمان فرمودهاند فقها موظف بودند ایشان را تکذیب کنند. چون امام فرموده است هر کس ادعای رؤیت کرد او را تکذیب کنید. لذا ایشان میگفت مسئله اجماعی است.
فاضل هرندی، برداشت آزاد
کیفیت مشاهدۀ امام زمان
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵ ق.ظ توسط اشرفی
وحشی بافقی داستان فرهاد و شیرین را شروع کرد اما ناتمام ماند.
حدود ۲۰۰ سال بعد، وصال شيرازی این مثنوی را ادامه داد و گفت:
غرض عشق است و اوصاف كمالش/اگر وحشی سراید يا وصالش
بعد از وصال صابر ادامه داد و گفت:
حديثی را كه وحشی كرد عنوان/وصالش نيز نابرده به پايان
به توفيق خداوند يگانه/به پايان آرم اين شيرين فسانه
من: اشعار بالا در دیوان وحشی بافقی!؟
غرض عشق است و اوصاف کمالش [
اینجا]
حديثی را كه وحشی كرد عنوان [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی
زخمها لالۀ باغ بدنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر میدادند/ خندهها خطبۀ گرم دهنش را بردند
این عطش، یوسفِ معصومِ کدامین مصر است/ که روی نیزه، بوی پیرهنش را بردند
تا که معلوم نگردد ز کجا میآید/ اهل صحرای تجرد کفنش را بردند
دشنهها دور و بر پیکر او حلقه زدند/ حلقهها نقش عقیق یمنش را بردند
چهرهها یا همه زردند و یا نیلی رنگ/ شعلهها سبزی رنگ چمنش را بردند
بتپرستان ز هراس تبر ابراهیم/ جمع گشته تبر بتشکنش را بردند
بادها سینه زنان زودتر از خواهر او/ تا مدینه خبر سوختنش را بردند
یوسف آهسته بگویید نمیرد یعقوب/ گرگها زوزهکشان پیرهنش را بردند
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
کاشکی نوگل ما چون گل بستان بودی/که چو رفتی گذرش سوی گلستان بودی
کاش چاهی که در او یوسف ما افکندند/راه بازآمدنش جانب کنعان بودی
شب هجران چه دراز است خصوصا این شب/کاش روزی ز پس این شب هجران بودی
چه قدر گریه توان کرد در این غم به دو چشم/کاش سر تا قدمم دیده گریان بودی
آنکه بر مرکب چوبین بنشست و بدواند/کاش اینجا دگرش فرصت جولان بودی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمْ (بقره ۱۸۷)
در آغاز نزول حكم روزه، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه غذا بخورند اما با عمل مطعم بن جبیر و دیگران حکم روزه تغییر کرد. یکی از یاران پیامبر به نام مطعِم بن جبیر که مرد ضعیفی بود روزه داشت. هنگام افطار وارد خانه شد، همسرش رفت برای او غذا حاضر کند اما مطعم خوابش برد. وقتی بیدار شد حق افطار نداشت. با همان حال شب خوابید. صبح در حال روزه برای حفر خندق در آستانۀ جنگ احزاب در اطراف مدینه حاضر شد. بر اثر گرسنگی مفرط بیهوش شد. پیامبر بالای سر او آمد و از مشاهدۀ حال او متأثر گشت. بیهوشی مطعم و عمل جمعی از جوانان باعث شد حکم روزه تغییر کند.
تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، جلد ۱، صفحه ۶۴۹، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی
مولوی (متوفای۶۷۴ق) از قول جالينوس، پزشک یونانی (متوفای۲۰۰م) نقل میکند که جالینوس گفته است: من به هر حال زندگی را بر مرگ ترجیح میدهم. اگر راه زنده ماندن منحصر در اين باشد كه مرا در شكم قاطری قرار دهند و سرم را از زير دم قاطر بيرون بياورند، راضیام!
راضیام کز من بماند نیم جان/کز درون استری بینم جهان [
مولوی]
قیام و انقلاب مهدی، مرتضی مطهری، صفحه ۱۱۳، برداشت آزاد [
اینجا]
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی
جالينوس (۱۲۹–۲۰۰م) در نامهاى به حضرت مسيح(ع) نوشت: من طبيب الابدان الى طبيب النفوس!
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی
فقیر حریص در طلب مال از هیچ راهی دریغ ندارد و چیزی هم به دست نمیآورد.
فقیر قانع مال را به اندک زحمتی که مانع عبادت او نشود میخواهد.
فقیر زاهد از مال گریزان است.
فقیر عارف داشتن و نداشتن برایش یکسان است.
و مرتبۀ فقیر عارف از فقیر زاهد بالاتر است. زیرا دل زاهد به کراهت دنیا مشغول است چنانکه دل حریص به محبت دنیا! و هر چه دل را مشغول کند حجاب است. [
اینجا]
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، صفحه ۲۶، برداشت آزاد
یا من بدنیاه اشتغلیا سیّده چه رنگ بخرم؟آیا شیطان را دشمن داری؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
پیامبر اسلام والی فرستادند تا زکات قبیلۀ «ازد» را جمع کند، وقتی برگشت بعضی از آنچه آورده بود را نگه داشت و گفت: این هدیهای است که به من دادهاند. حضرت فرمود: اگر راست میگویی چرا در خانۀ پدرت و مادرت ننشستی تا برایت هدیه بیاورند؟ چرا هر وقت یکی از شما را به عملی نصب میکنم میگویید این از شما و این هدیۀ من است!؟
ملا احمد نراقی، معراج السعاده، صفحه ۴۴۴، برداشت آزاد [
اینجا]
شکار شیر و گرگ و روباه
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی
بیگلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همين ديدن گل/ورنه هر شوره زمينی که بود پر خار است
چمن و غير چمن هر دو بر آن مرغ بلاست/که غم هجر گلی دارد و در آزار است
خود چه فرق است از آن خار که بر چوب گل است/تا از آن خار که پرچين سر ديوار است
زحمت خار بود راحت بلبل اما/نه به هر فصل، در آن فصل که گل در بار است
هر چه جز گل همه خار است چو بلبل نگرد/اندکی غيرت اگر خود بودش مسمار است
شرط عشق است اگر يار بگويد که مبين/چشم خود را نهی انگشت که امر از يار است
قل ان کننم تحبون الله فاتبعونی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم/چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش/چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی/من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی/عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم/شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر/افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی
سگی در کوچه به گدایی حمله کرد. گدا گفت:
گور میگیرند یارانت به دشت/کور میگیری تو در کوچه به گشت؟...
آن سگ عالِم شکار گور کرد/وین سگ بیمایه قصد کور کرد
علم چون آموخت سگ رست از ضلال/میکند در بیشهها صید حلال
سگ معلَّم دیه دارد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
ترسم ای فصّاد اگر فصدم کنی/نیش را ناگه بر لیلی زنی
من کیم لیلی و لیلی کیست من/ما یکی روحیم اندر دو بدن
جز او کسی نیست
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
شبی سلطان محمود غزنوی مخفیانه در بازار میگشت. به پنج نفر دزد برخورد کرد. جلو رفت. دزدان پرسیدند: کیستی؟ گفت: دزدی مثل شما! گفتند: هریک از ما هنری در گوش، چشم، بازو، پنجه و بینی داریم. هنر تو در چیست؟ گفت: من هنر در ریش دارم!
مجرمان را چون به جلادان دهند/چون بجنبد ریش من ایشان رهند
دزدان کار خود را آغاز کردند و به خزانۀ قصر سلطان زدند. آنگاه اشیاء مسروقه را پنهان کردند تا در فرصتی مغتنم تقسیم کنند. صبح سلطان محمود مأمور فرستاد و دزدان را آوردند. آنکه هنر در چشم داشت سلطان را شناخت و به یاران خبر داد. گفتند:
ما همه کردیم کار خویش را/ جان به قربانت بجنبان ریش را
سلطان محمود دستور داد همه را آزاد کردند!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
آرند که واعظی سخنور/بر مجلس وعظ سایهگستر
از دفتر عشق نکته میراند/افسانۀ عاشقی همی خواند
خرگمشدهای بر اوگذر کرد/وز گمشدۀ خودش خبر کرد
زد بانگ که کیست حاضر امروز/کز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز/نی جور بتان کشیده هرگز
برخاست زجای ساده مردی/هرگز زدلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستودۀ دهر/کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گم شده را بخواند که ای یار/اینک خر تو، بیار افسار [
جامی]
علم رسمی سر به سر قیل است و قالحافظِ عارف به بوعلی فیلسوف اشتر و گاو و قچی در پیش راه
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی
شبی، دزدی دیوار خانهای را سوراخ میکرد. صاحب خانه سر برآورد و پرسید: چه میکنی؟ دزد گفت: دُهل میزنم. پرسید: پس صدایش کو؟
گفت فردا بشنوی این بانگ را/نعرۀ یاحسرتا واویلنا
من چو رفتم بشنوی بانگ دهل/آن زمان واقف شوی بر جزء و کل
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی
فرش منزل امام ناقص بود. به امام عرض کردم: اجازه دهید برای اینجا فرشی تهیه کنیم. فرمودند: آن طرف اتاق هست. عرض کردم آنجا گلیم هست با اینجا جور در نمیآید. فرمودند: مگر منزل صدر اعظم است؟ عرض کردم فوق صدر اعظم، منزل امام زمان است. فرمودند: در منزل امام زمان هم معلوم نیست چه افتاده است.
سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، جلد ۶، صفحه ۱۲۲، برداشت آزاد [
اینجا]
مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق نباشد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۶ ق.ظ توسط اشرفی
جوانی به نام داوود به دست منصور دوانیقی زندانی شد. مادرش خدمت امام صادق(ع) رسید و چاره خواست. حضرت فرمود سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه بگیر و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و هشت رکعت نماز بخوان...
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵ ق.ظ توسط اشرفی
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج/زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی/هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست [
انوری]
خلق مفلس، کديه ايشان میکنند
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲ ق.ظ توسط اشرفی
دکتر علی شریعتی را از مخالفین بزرگ محمدباقر مجلسی دانسته اند. البته وصی تام الاختیار شریعتی محمدرضا حکیمی پس از مرگ او ادعا کرد من به شریعتی قسمت هایی از بحارالانوار را نشان دادم و دیدگاه شریعتی نسبت به بحارالانوار و علامه مجلسی تغییر کرد و از من خواست کتبش را ویرایش کنم. او بیش از یکصد عنوان کتاب نوشت که یک عنوان آن ۱۱۰ جلد کتاب بحارالانوار است. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
صالحی نجف آبادی نویسنده کتاب گفته است: یک کتاب نوشته ام که بیش از ۴۰ کتاب علیه آن چاپ شده است. او قیام سیدالشهدا(ع) را جهت تشکیل حکومت اسلامی دانسته است و هر گونه علم امام به شهادت را منتفی می داند. [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی
عاقل آن به كه همه عمر نيارد به زبان/ نام اين بی ادبان
كه در اين قوم نه عقل است و نه ننگ است و نه نام/ داد از دستِ عوام
دل من خون شد در آرزوی فهم درست/ای جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشنيد كسی جان كلام/داد از دستِ عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند/غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام/داد از دستِ عوام
پيش جهال ز دانش نسرایيد سخن/پند گيريد ز من
كه حرام است حرام است حرام است حرام/داد از دستِ عوام [
بهار]
بشنو الفاظ حکیم پردهای عامی کیست؟غیرت الهیعلی ای سرّ نامعلوم عالم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی
همّام
[همّت] بن شريح از علی(ع) خواست تا سيمای كاملی از متّقین را برایش ترسيم كند.
صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ
امام از طرفی نمیخواهد او را نا امید کند، از طرفی میترسد همام تاب شنيدن صفات متقین را نداشته باشد.
فَتَثَاقَلَ(ع) عَنْ جَوَابِهِ...
لذا با چند جملۀ مختصر سخن را كوتاه کرد.
ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ
فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلى الله عليه وآله) ثُمَّ قَالَ (ع): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ...
هر چه سخن امام بیشتر اوج میگرفت ضربان قلب او بيشتر میشد. ناگهان فرياد هولناكی کشید و قالب تهی کرد. امام فرمود: من از همين میترسيدم!
سیری در نهج البلاغه، مرتضی مطهری، صفحه ۹، برداشت آزاد [
اینجا] [
اینجا]
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۰ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی
آقای فخرالدین حجازی، نماینده اول مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بود. ایشان در تجلیل از امام گفت: ای سلیمان زمان! بر مسند حکومت بنشین؛ ای داوود عصر! قضاوت کن؛ بر جهان حکومت کن؛ ارزانیات باد این حکومت!
امام خمینی در جواب ایشان فرمودند: من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه میبرم. [
اینجا]
واکنش امام خمینی به سخنان آیت الله مشکینیاستقبال مردم شهر انبار از امام علی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز/من بیچاره همان عاشق خونینجگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام/جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی/هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت/پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر/عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود/که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/من خود آن سیزدهام کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس/خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر/شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت/شهریارا چه کنم لعلم و والاگهرم [
شهریار]
عشق مجازی شهریار
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (
بقرة ۲۶)
من نمیگویم که آن عالیجناب
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی
از باغ میبرند چراغانیات کنند/تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار/تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند/این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی/شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست/از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/گاهی بهانهای است که قربانیات کنند [؟]
تیراندازی امام صادق(ع)
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی
ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن/ زانکه شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش
آنچه با آل نبی او کرد اگر بخشد خدا/ هم ببخشاید مرا گر کرده باشم لعنتش [؟]
سخن غزالی در لعن بر یزید
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
از قید تعلّقات دنیا رستند
چشمی به تماشای جهان بگشودند
دیدند که دیدنی ندارد بستند
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳ ب.ظ توسط اشرفی
بیدرد مردم ما خدا بیدرد مردم/ نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم/ زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند/ دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوگان مصطفی را سر بریدند/ مرغان بستان خدا را سر بریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم/ زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما/ تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
شاعر: علی معلم [
اینجا]
دکلمه: فرج الله سلحشور [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی
که از مستی تو راه دهان گم کردم [
مولوی]
دست و پا گم میکنم وقتی تو را پیدا کنم [؟]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
تا قبل از رحلت ۵ نماز جمعه برگزار کرد. استفاده از حجاب را اختیاری عنوان میکرد. فرمود: اجباری حتی برای زنهای مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت میکند؛ راهنماییاش میکند که شما اینجور باشید به این سبک باشید. از مخالفان اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود و این مخالفت را در نامهای خطاب به مجلس اظهار کرد. [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی
انّ الجواد قد یکبوا (اسب گاهی زمین میخورد)
و انّ الصّارم قد ینبوا (شمشیر گاهی کند میشود)
و انّ النّار قد تخبوا (آتش گاهی خاموش میشود)
و انّ الانسان محل النّسیان (انسان گاهی فراموش میکند)
و انّ الحسنات یُذهبن السیئات (خوبیها بدیها را از بین میبرد)
مغنی اللبيب عن كتب الاعاريب، ابن هشام، صفحه ۱۳، برداشت آزاد [
اینجا] [
ترجمه]
آدم خوب
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
مهندس مهدی بازرگان باور دارد آیاتی که در ابتدا نازل شده از کلمات و آیات کوچکتری تشکیل شده است و آیاتی که در سالهای آخر نازل شده دارای کلمات بزرگتر و آیات بزرگتری است و تعداد آیات قرآن در طول سالهای نزول بطور مساوی بر پیامبر اسلام نازل شده است.
دکتر علی شریعتی میگوید: من کشف ایشان را دربارۀ قرآن، شبیه کار گالیله در بارۀ منظومۀ شمسی و نیوتن دربارۀ جاذبه و پاستور دربارۀ بیماری... میدانم. آنها کلید علمی وحی طبیعی را به دست آوردهاند و ایشان کلید علمی وحی الهی را! [
اینجا]
حضرت رقیه سیارهای جدیدبینهایت کوچکها
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۹ ب.ظ توسط اشرفی
پس از فاطمه، علی همسرانی میگیرد و از آنان فرزندانی مییابد اما از همان آغاز فرزندان خود را که از فاطمه بودند جدا میکند. اینان را بنیعلی و آنان را بنیفاطمه میخواند. شگفتا در برابر پدر، آن هم علی! نسبت فرزند به مادر!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
خواستم از بوسوئه تقلید کنم خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی گفت در طول این قرن های بسیار به اندازۀ این کلمه نتوانسته اند عظمت مریم را بازگو کنند که « مریم مادر عیسی است » و من خواستم بگویم فاطمه دختر خدیجه است دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم دختر محمد است دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم همسر علی است دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم مادر حسنین است دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم مادر زینب است دیدم فاطمه نیست. نه، این ها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه فاطمه است.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
امروز دوشنبه سوم جمادیالثانی، سال یازدهم هجرت و وفات پدر است. نود و پنج روز است که پدر مژدۀ مرگ داده است. کودکانش را یکایک میبوسد. حسن هفت ساله، حسین شش ساله، زینب پنج ساله و امکلثوم سه ساله. اکنون علی باید سی سال دیگر در دنیا بماند. فرستاد امرافع، خدمتکار پیغمبر بیاید. از او خواست بر بدن زهرایش آب بریزد تا خود را شستشو دهد. زهرا غسل کرد و جامههای نو پوشید. گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او میرود. رو به قبله آرام بر بستر خفت و منتظر ماند. ناگهان از خانه شیون برخاست و علی با کودکانش تنها ماند. خواسته بود او را شب دفن کنند تا گورش را کسی نشناسد و آن دو جنازهاش را تشییع نکنند. علی نیز چنین کرد اما کسی نمیداند چگونه و در کجا؟ در خانهاش یا در بقیع؟ و کجای بقیع، معلوم نیست. مدفن او باید همواره نامعلوم بماند تا همه کس بپرسند چرا؟
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
امشب علی بیپیغمبر و بیفاطمه. بقیع آرام و خوشبخت، مدینه بیوفا و بدبخت. نسیم، کلماتی را که به سختی از جان علی بر میآید از سر گور فاطمه به خانۀ خاموش پیغمبر میبرد. از من و دخترت که شتابان در جوارت فرود آمد، بر تو سلام ای رسول خدا! من تو را در شکاف گورت خواباندم و تو در میان سینه و حلقوم من جان دادی. اکنون دخترت تو را خبر میدهد که قوم تو با او چه کردند. به اصرار از او همه چیز را بپرس. با اینکه از عهد تو چیزی نگذشته است، اما اینها همه شد. بر هر دوی شما سلام، سلام وداع کننده ای که نه خشمگین است نه ملول. لحظهای سکوت کرد. نمیدانست چه کند؟ بماند؟ بازگردد؟ چگونه بماند؟ و چگونه فاطمه را تنها بگذارد؟
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۳۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی
اکنون در کنار مسجد پیغمبر، در دل تاریک شب، مردی همسر عزادارش را بر مرکبی مینشاند و در کوچههای پیچاپیچ و خلوت شهر میگرداند. پیاده علی و سوار فاطمه؛ هر شب به سراغ انصار میروند که مردمی صمیمیتر و بیطرفتر هستند. انصار در حکومت جدید سهمی ندارند کاندیدای آنها سعدبن عباده بود که با ترک مدینه در راه شام به تیر جنیان! ترور شد. آنها هم که در برابر استدلال ابوبکر که مهاجر بود و پدر زن پیغمبر خدا، تسلیم شدند! و اکنون فاطمه به سراغشان میرود با آنها حرف میزند فضایل علی را میشمارد و سفارشهای پیامبر را به یادشان میآورد. راویان تاریخ که این داستان را نقل میکنند حتی یک بار هم نشان نمیدهند که مجلس در برابر منطق فاطمه مقاومت کرده باشد. همگی به او حق میدهند اما همگی در یاری رساندن ابوالحسن برای باز گرفتن حق خویش عذر میآورند که ای دختر رسول خدا ما با ابوبکر بیعت کردهایم؛ اگر همسر تو پیشی میگرفت، ما از او نمیگذشتیم! و علی با شگفتی و لحنی معترضانه از آنها میپرسید من دست از غسل و کفن و دفن رسول خدا بردارم و بر سر حکومت نزاع کنم؟ و فاطمه که میدید علی اینبار هم قربانی عشق و وفادار ماندنش به پیغمبر شده میگفت: ابوالحسن کاری که میبایست، کرد؛ و آن ها کاری کردند که خدا حسابرسشان خواهد بود. دیگر همه چیز پایان یافت و فاطمه تن به مرگ داد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۲۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی
همیشه مبارزه در جبهۀ داخل سخت و بیچاره کننده تر است از جبهه هایی که دشمن خارجی در مقابل است. اکنون جنگی آغاز شده که در برابر، ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان و هند ... نیستند.
ابوبکر است نخستین کسی که بیرون از خانوادۀ پیغمبر به او گروید. یار غار او. هم گام هجرت او. پدر همسر او ، ام المؤمنین! کسی که دربی کسی و غربتِ پیغمبر به او دست یاری داد و همۀ ثروتش را در راه ایمان به او نابود کرد و در مدینه چنان تهیدست شد که پیش یهودیان پست و مردم بیگانه و حقیر مدینه کار می کرد و کسی که از نخستین سال بعثت تا مرگ پیامبر بیست و سه سال همه جا در کنار پیغمبر بود.
عمر چهلمین کسی است که در مخفیگاه پیغمبر خانۀ ارقم بن ارقم مسلمان شد و با پیوستن او و حمزه مسلمانان نیرو گرفتند و مردم او را که پدر حفصه ام المؤمنین! نیز بود از اصحاب کبار رسول خدا می دانستند.
عثمان مهاجر ذوهجرتین اسلام است و داماد ذوالنورین پیغمبر.
خالدبن ولید که در موته سربازی ساده بود نه شمشیر بر سر رومیان شکست و سیف الله لقب داشت.
عمروعاص یکی از چهار نابغۀ معروف عرب.
سعدبن ابی وقاص نخستین کسی که در اسلام تیری به روی دشمن رها کرد و مسلمانان از حالت دفاعی حالت حمله به خود گرفتند . در احد با تیرباران های دقیق جان پیغمبر را نجات داد که سخت به خطر افتاده بود و پیغمبر با تعبیر ویژه ای او را ستایش کرد. و تأیید
مهاجران و انصار که هم گامان پیغمبر بودند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۲۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی
سعد بن عباده، رئیس خزرج و کاندیدای انصار در سقیفه خلافت ابوبکر را نپذیرفت و به نشانۀ عصیان مدینه را ترک کرد و به قصد شام بیرون رفت ناگهان خبر رسید که در نیمۀ راه به تیر غیب گرفتار شده و جنیان او را ترور کرده اند و حتی جنی را که به سوی او شلیک کرده است و به نام شناخته اند و رجزی را که پس از ترور سعد سروده است نقل می کنند!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی
پیغمبر از دنیا رفت؛ میراث فاطمه مصادره شد تا زندگی علی در گِرو حقوقی باشد که از بیتالمال میگیرد. قدرت به دست ابوبکر و عمر افتاد. عبدالرحمان بن عَوف و خالدبن ولید و سعدبن وقاص کارگزاران اصلی خلافت رسول خدا شدند.
علی خانهنشین شد تا به تدوین قرآن بپردازد.
بلال با ترک مدینه در شام گوشه گرفت و برای همیشه خاموش ماند.
سلمان به آنها که شتابان از سقیفه باز میگشتند با لحن گوشهدار و تعبیر پرمعنای فارسی گفت: کردید و نکردید؛ آنگاه ناامید به ایران بازگشت و در مدائن منزوی شد.
ابوذر، انیس پیغمبر و عمار، عزیز پیغمبر بیکاره شدند.
امّا فاطمه...
در کنار مسجد پیغمبر، در دل تاریک شب، مردی همسر سیاه پوشش را بر مرکبی مینشانَد و در کوچههای پیچاپیچ و خلوت شهر میگرداند. هر شب به سراغ انصار میرود، با آنان حرف میزند، فضایل علی را بر میشمارد و سفارشهای پیامبر را به یادشان میآورد اما همگی عذر میآورند و فاطمه تن به مرگ میدهد.
دکتر علی شریعتی، فاطمه فاطمه است، صفحه ۱۲۱، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی
اکنون چند ساعتی از دفن پیامبر می گذرد. در خانۀ او علی با چند تن از بنی هاشم و یاران وفادار جمع شده اند به نشانۀ نفی آنچه در سقیفه روی داده است و ناگهان فاطمه فریادهای تند عمر را شنید که من این خانه را با اهلش آتش می زنم و شنید صدایی که با شگفتی از او می پرسد گر چه در خانه فاطمه باشد؟ و عمر با همان لحن قاطع می گوید باشد. و به راستی هم غلام عمر از خانه آتش به مسجد آورده است. این فریاد رعب آور عمر است که ای علی بیرون بیا. در ِ خانه به شدت تکان می خورد و زبانه های آتش و فریادهای عمر. ناگهان فریاد فاطمه از پشت در برخاست که ای رسول خدا... گروهی بلند گریستند و گروهی لحظه ای خیره ماندند و از شرم باز گشتند. عمر که تنها مانده بود به سوی ابوبکر بازگشت و هر دو به خانۀ فاطمه آمدند ابتکار ِ نرم و خاموش به دست ابوبکر است تا او با تیغ ببرد و این با پنبه. فاطمه تنها کنار در ایستاده بود گویی می خواهد از علی که سخت تنها مانده حمایت کند. اجازه خواستند تا وارد شوند فاطمه اجازه نداد علی از فاطمه تقاضای ورود آن ها را کرد و وارد شدند. ابوبکر آغاز به سخن کرد که ای دختر رسول خدا تو پیش من از دخترم عایشه محبوب تری آن روز که پدر تو مرد دوست داشتم من می مردم و اگر حق و میراث رسول خدا را از تو باز گرفتم از آن رو بود که از او شنیدم که می گفت ما پیامبران ارث نمی گذاریم، آن چه از ما می ماند صدقه است. گفت و ساکت شد و عمر نیز همچنان ساکت. فاطمه بی آن که در پاسخ لحظه ای تردید کند فریاد زد اگر سخنی از رسول خدا برای شما دو نفر نقل کنم آن را اعتراف می کنید؟ یکصدا گفتند آری. گفت شما را به خدا آیا از رسول خدا نشنیدید که می گفت خشنودی فاطمه خشنودی من است و خشم فاطه خشم من؟ هر دو گفتند آری شنیده ایم. فرمود پس شما دو تن مرا به خشم آوردید و اگر رسول خدا را ببینم از شما دو نفر شکایت می کنم. ابوبکر گریه کنان برخاست و به دنبالش عمر وارد مسجد شد و بر سر جمع فریاد زد. اما کارگزاران و مصلحت اندیشان او را قانع کردند که صلاح امت نیست شما کنار بروید و او پذیرفت و دست به کار نصرت اسلام وسنت رسول خدا شد! و نخستین تصمیمی که گرفت مصادرۀ فدک بود.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی
وقتی بزرگان اصحاب در خندق سر به زیر می افکنند اما علی جوان بیست و هفت ساله ضربه ای می زند که پیغمبر می فرماید ارجمندتر از عبادت جن و انس است، وقتی در خیبر ابوبکر پرچم را بر می گیرد و برای فتح قلعه پیش می رود و شکسته بر می گردد و عمر نیز، اما پیغمبر فردا پرچم را به دست علی می دهد و او قلعه ها را یکی پس از دیگری می شکند، وقتی در بدر و احد اصحاب کبار یا فرار کرده اند یا نا امیدانه و ترسان گوشه ای نشسته اند اما علی در این شکست قطعی جبهه ای تازه تشکیل می دهد، وقتی در حنین همین رجال معتبر چنان از تنگه می گریزند که ابو سفیان به قهقهه ای تمسخرآمیز فریاد می زند اینطور که می گریزید تا دریای احمر پیش خواهند رفت اما علی چون صخره ای دهانۀ تنگه را می بندد این شمشیرها در دشمن رویاروی کینه، و در دوست همرزم حسد می آفریند. و این باعث شد تا فضیلت هایش را نادیده بگیرند یا تحریف کنند یا در برابر ارزشهایش سکوت کنند و یا مصلحت اندیشی که علی؟ آری؛ اما هنوز جوان است. علی؟ آری؛ اما سیاست نمیداند. علی؟ آری؛ اما خیلی دشمن دارد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی
چرا پیامبر در حج وداع علی را معرفی کرد که ولایت او با ولایت علی مترادف است؟ چرا در همین سفر هنوز پیامبر وارد مدینه نشده گروه دوازده نفری در راه کوهستانیِ خُم، کمین میکنند تا او را شاید هم علی را ترور کنند؟ و چرا اسم هیچ کدامشان افشا نمیشود؟ چرا پیامبر در آخرین جنگش تبوک به این جنگ میرود و علی را استثنا میکند و میگوید من تو را برای آنچه در مدینه ترک کردهام میگذارم؟ چرا اسامۀ جوان هیجده ساله را به فرماندهی سپاه نصب میکند و شایستگی را ملاک ریاست اعلام میکند؟ چرا وقتی کاغذ و قلم خواست و گفت شما را چیزی بنویسم که گمراه نشوید، همینها که امروز بر سر کار آمدهاند هیاهو کردند؟ چرا از وصیت دوتا را گفت و سوّمی را خاموش ماند؟ چرا وقتی بلال اذان گفت و او نتوانست از بستر برخیزد گفت علی را بگویید بیاید و ناگهان آن دو نیز با پیغام دخترانشان آمدند و پیغمبر هر سه را مرخص کرد؟ اکنون به همۀ آن چراها پاسخ می گویند؛ علی پیامبر را دفن کرده است و اصحاب بزرگ حق علی را!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
همسرم ابوالحسن بدن پاک پدرم را می شست و می گریست بر تن او آب می ریخت و بر جان خویش آتش. مردم پیامبرشان را از دست داده بوند و من و علی همه چیزمان را. ناگهان سیاست جانشین صداقت شد. عباس عموی بزرگمان به علی گفت دستت را پیش آر با تو بیعت کنم اما او به پیامبر مشفول بود و من به فرزندان. حسن هفت ساله، حسین شش ساله، زینب پنج ساله و ام کلثوم سه ساله. در سقیفه مهاجر و انصار گرد آمده اند تا جانشین پیامبر را تعیین کنند ابوبکر و عمر و ابوعبیده خود را رسانده و آن ها را قانع کرده اند که پیغمبر گفته است پیشوایان از قریش اند. و در نتیجه ابوبکر انتخاب شد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۰۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
و علی از خانۀ خالی پیامبر به خانۀ فاطمه بازمیگردد تا بیست و پنج سال سکوت سیاه خود را آغاز کند و فاطمه است که این ضربههای بیرحم را باید بر جان ناتوان خود تحمل کند. سرنوشت اسلام در سقیفه تعیین میشود، بیحضور علی و سلمان و ابوذر و عمار و مقداد؛ که همگی به خانۀ فاطمه آمدهاند. وقتی یک روح از سطح زمان خویش بیشتر اوج میگیرد تنها میشود بودنِ او بودنهای دیگران را تحقیر میکند هر چند خود تواضع کند و آنگاه دوست و دشمن در نفی او اشتراک منافع مییابند این است که علی باید کوچک شود. این است که میبینیم بنیامیه تبلیغ میکنند علی ابوتراب است، علی نماز نمیخواند، کاتب وحی دایی پیغمبر است، محل امن خانۀ ابوسفیان است، علی در محراب کشته شده است؟
خیمه بگذار و برو بادیه طوفانجوش استسکوت علی(ع)فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
علی پیش از بعثت طفلی شش هفت ساله بود؛ پیامبر او را با خود به غار حرا میبرد. هشت یا ده ساله بود که شبی وارد اتاق پدر و مادرش شد محمد و خدیجه! دید دارند به خاک میافتند و مینشینند برمیخیزند و زیر لب چیزی میگویند و هیچ کدام به او توجهی ندارند پرسید چه میکنید؟ پیغمبر گفت نماز میخوانیم من مأمور شدهام تا مردم را به یکتایی الله و رسالت خویش بخوانم. ای علی تو را نیز بدان میخوانم. گفت اجازه دهید با پدرم ابوطالب در میان بگذارم. تا سحرگاه اندیشد و صبح با لحن شیرین و منطق استوار گفت دیشب فکر کردم دیدم خدا در آفرینش من با پدرم ابوطالب مشورت نکرد؛ چرا من در پرستش او از پدرم نظر بخواهم؟ میپذیرم!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۹۸، برداشت آزاد
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
پیغمبر در بستر افتاد، به دنبال علی میفرستند عایشه و حفصه پدرانشان را خبر میکنند. دیروز صدای عمر را میشنوند که در محراب پدر نماز میخواند امروز صدای ابوبکر را! امروز پنجشنبه بود دستور داد قلم و لوح بیاورند تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید، هیاهو کردند، نگذاشتند. گفتند: او هذیان میگوید؛ کتاب خدا هست نیازی به نوشتن نیست. و اکنون دیگر پدرم سخن نمیگوید. سرش بر دامن علی است لبهایش دارد بسته میشود بیشتر با چشمهایش با من حرف میزند. دلش به حال من سوخت با چشم به من اشاره کرد سرم را به روی صورتش خم کردم در گوشم گفت که این بیماریِ مرگ من است. سرم را برداشتم؛ داغِ ماندن پس از پدر نزدیک بود قلبم را پاره کند؛ دلش به حالم سوخت باز اشاره کرد اما تو دخترم نخستین کسی خواهی بود از خانوادهی من که به من خواهی پیوست. آفرین پدر! چه خوب میدانی که چگونه باید فاطمه را تسلیت بخشی! سیاستمداران که نگذاشتند چیزی بنویسد اما پدرم شفاهی وصیت کرد. آنها ناگهان به علی نگریستند و رفتند. لب های پدرم تکان خورد: الی الرفیق الاعلی! و همه چیز تمام شد، ابتاه یا ابتاه!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۰۵، برداشت آزاد [
اینجا]
گریه و خندۀ فاطمه (س)
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
سال سوم هجرت، یک سال و اندی پس از ازدواج حسن به دنیا آمد و پیغمبر بعد از شانزده سال آزار و اذیت از شوق وارد خانۀ فاطمه می شود. نخستین ثمرۀ پیوند علی و فاطمه را در آغوش میگیرد، در گوشش اذان میگوید و هموزن موی سرش نقره انفاق میکند. یک سال می گذرد، حسین میرسد تقدیر این بود که دو پسرش قاسم و طاهر نمانند زیرا پسران پیغمبر باید از فاطمه میبودند. یکسال پس از حسین زینب و دو سال پس از او دختری دیگر امکلثوم!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۹۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی
سختی زندگی در خانۀ علی آغاز شد فاطمه دستاس می کند نان می پزد در خانه کار می کند و بارها او را دیده اند که از بیرون آب می آورد روزی علی با لحن همدردی می گوید زهرا، برو و از رسول خدا خدمتکاری بخواه. فاطمه سراغ پدر می رود اما شرم دارد چیزی بخواهد بر می گردد علی فاطمه را یاری می کند و خود از جانب او سؤال می کند و پیامبر پاسخ می دهد نه به خدا، اسیر جنگ را فقط می فروشم و با پول آن گرسنگان صفه را می بخشم. سپاس گفتند و دست خالی برگشتند. و پیامبر کلماتی را که از جبرئیل آموخته بود تعلیمشان داد پس از هر نماز ده بار تسبح و ده بار حمد و ده بار تکبیر و چون به بسترتان آرام گرفتید سی و چهار بار تکبیر و سی و سه بار حمد و سی و سه بار تسبیح. بیهوده نیست که بیست و پنج سال بعد از این حادثه شنیده اند که علی گفته است به خدا از آن هنگام تا کنون این درس را ترک نکرده ام حتی شب صفین و فاطمه با این درس زندگی کرد تا از دنیا رفت.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی
برای پیغمبر دشوار است که علی و فاطمه را در کنار خود نبیند. آنان را نزد خود می آورد درست دیوار به دیوار خانۀ خویش و دو پنجره روبروی هم یکی از خانۀ علی و دیگری از خانۀ محمد. هر صبح سلام و پرسش و خنده، هر شام قرار روز آینده. و این است پنجره ای که مورخان می گویند پیغمبر هر روز جز ایام سفر سراغ فاطمه را می گرفت و بر او سلام می گفت.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۹۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی
زینب در خانۀ ابوالمعاص تاجر مکه است. رقیه و ام کلثوم پیش از این در خانۀ پسران ابولهب در نعمت و راحت بودند و یکی پس از دیگری به خانۀ عثمان صحابی ثروتمند آمدند و اما فاطمه اکنون به خانۀ علی آمده است و می داند که همسرش جز با دست های خالی از بیرون به خانه باز نخواهد گشت
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
پیامبر خواستگاری عمر و ابوبکر را قاطعانه رد کرد پس علی چرا خاموش است؟ بیست و پنج سال از سنش می گذرد فاطمه نه یا نوزده سال دارد. چگونه علی می تواند دختری را از این خانه ببرد که او خود را وقف پیامبر کرده است؟ اما ناگهان وضع تغییر کرد و عایشه به خانۀ پیامبر آمد اولین و آخرین همسر جوان پیغمبر. و علی لحظۀ مقرر را نزدیک می بیند اما هیچ ندارد سراسر جوانی اش را در راه عقیده گذرانده و فرصت نیافته چیزی بیاندوزد. کنار پیامبر نشسته سر به زیر افکنده و با سکوت و شرم زیبای خویش سخن می گوید. چه کار داری پسر ابوطالب؟ و علی به آرامی نام فاطمه را می برد. اهلاً و مرحباً و فردا در مسجد پیامبر زرهی را که در جنگ بدر به علی داده بود طلب می کند و با فروش آن زندگی جدید بنا می شود. عثمان زره را به چهل و هفت درهم خرید و و فاطمه دختر پیغمبر بر چهارصد مثقال نقره در مجلس عقد نشست. یک دستاس، یک کاسۀ چوبی، یک زیلو. در آغاز محرم سال دوم هجری علی بیرون از شهر مدینه کنار مسجد قبا زهرا را به خانه برد. حمزه، سیدالشهدا عموی پیامبر و علی دو شتر کشت و همۀ مردم مدینه را دعوت کرد. ام سلمه عروس را تا خانۀ علی همراهی کرد، بلال اذان عشا گفت و پیامبر به خانۀ علی رفت ظرف آب خواست و در حالی که آیاتی از قرآن می خواند دستور داد عروس و داماد از آن بنوشند. سپس خود با آن وضو گرفت و بر سر هر دو پاشید. خواست برگردد که فاطمه گریست. نخستین باری است که از پدر جدا می شود پیامبر او را آرامش داد که تو را به ودیعه گذاشتم. اکنون این ودیعۀ محمد است که فصل دوم زندگی اش را با رنج های تازه ای آغاز می کند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
هجرت انجام شد و اکنون در مدینهاند. پیغمبر مسجدش را بنا کرده و در کنارش خانهاش را، و درِخانه از درون مسجد. سپس مراسم پیمان برادری را اعلام کرد. جعفربن ابوطالب غایبانه برادر معاذبن جبل، ابوبکر برادر خارجه بن زهیر، عمربن خطاب برادر عتبان بن ملک، عثمان برادر اوس بن ثابت و این برادر من! محمد برادر علی! یک بار دیگر از میان همۀ چهره ها علی در کنار محمد قرار می گیرد. فاطمه مادر علی از محمد پرستاری کرده است؛ ابوطالب پدر علی حامی محمد بوده است و محمد در خانۀ علی بزرگ شده و علی در خانۀ محمد در کنار فاطمه بزرگ شده. پسر عموی محمد، فرزند محمد و اکنون برادر محمد. یک گام دیگر بیش نمانده است تا علی به آخرین سرمنزلی برسد که در سرگذشت محمد مقدر شده است.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
سیزده سال سختی و مبارزه و حصار و شکنجۀ مکه به سر رسید و فاطمه از طفولیت با دست های کوچکش پدر قهرمان و تنهایش را همچون مادری می نواخت. هجرت آغاز شد و مسلمانان به مدینه رفتند. خواهرش رقیه نیز با عثمان که به هجرت حبشه رفته بودند رفتند و در آخر پیامبر و ابوبکر نیز پنهانی مکه را ترک کردند. فاطمه و خواهرش ام کلثوم از مکه خارج شدند ناگهان یکی از اشرار قریش که در آزار پیامبر سابقۀ بسیار داشت خود را به آنان رسانید و از مرکب به سختی بر زمینشان کوفت، فاطمه که تنی ضعیف داشت در طول راه تا مدینه درد کشید دنائت حوبرث بن نفیذ چنان اثری بر پیغمبر گذاشت که تا هشت سال بعد در فتح مکه نام او را در فهرست کسانی قرار داد که خونشان را مباح کرده بود و گفت حتی اگر بر پرده های کعبه آویخته باشند بکشید. تصادفی نیست که این حکم را علی اجرا کرد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۵، برداشت آزاد
قاتل فرزند زینب و قاتل فرزند زهرا
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
سالهای سخت حصار پایان یافت و ابوطالب و خدیجه با فاصلۀ کمی از یکدیگر و از حصار میمیرند و محمد ابوطالب را و مادرِ فاطمه را و فاطمه مادرش را از دست داده است. در شهر ابوطالب نیست و در خانه خدیجه. خدیجه با نگرانی از آینده میگوید دخترکم من امروز و فردا کارم در زندگی پایان مییابد؛ دو خواهرت زینب و رقیه در کنار شوهران مهربانشان آسودهاند و ام کلثوم سن و تجربهاش خیالم را آسوده میدارد اما تو فاطمه؛ غرقه در سختی ها! و فاطمه جواب میدهد غم مرا مخور مادر ... اما نه، دست تقدیر پسری را نیز با داشتن پدر به این خانه آورده است؛ علی؛ آری علی!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
خانوادۀ محمد در این حصار، خدیجه است و دختر کوچکش فاطمه و دو دختر دیگرش ام کلثوم و رقیه که عروس ابولهب بودند که پس از بعثت، ابولهب برای آزار و تحقیر پیامبر دستور داد تا پسرانش هر دو را طلاق دهند. عثمان که جوانی اشرافی و زیبا بود رقیه را به همسری گرفت و با وی به حبشه هجرت کرد؛ و ام کلثوم که زندگیاش به هم ریخته بود اکنون حصار و گرسنگی را بر خانوادۀ ابولهب و در کنار عتیبه ترجیح داده است. فاطمه دختری است دو سه ساله یا دوازده سیزده ساله؛ همسرش خدیجه سخت فرتوت در حدود هفتاد سال با سختیهای ده سال رسالت همسرش و سه سال حصار و مرگ دو پسرش؛ و در این حال گاه در خانۀ محمد گرسنگی چنان بیداد میکرد که خدیجۀ سالخوردۀ بیمار که زندگی را همه در ثروت و نعمت گذرانده بود و اکنون همه را در راه محمد داده است، پاره چرمی را در آب خیس می کرد تا دندانگیر شود.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۱، برداشت آزاد
ارزش مضاعف حضرت خدیجهسعد بن ابیوقاص در شعب ابیطالب
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی
از این که ده سال با تمام هستی در برابر خطرات ایستاد و سه سال تمام زندگی مرگبار را در آن زندان سیاه سنگی پذیرفت و با این که شیخ قریش بود از پسر جوان برادرش دفاع کرد می توانیم بفهمیم برخی از نویسندگان اهل تسنن که از کفر ابوطالب سخن می گویند تا کجا از مرحلۀ راستین دین پرتند! و نیز برخی از محققان دانشمند اهل تشیع که برای اثبات دین ابوطالب در جست و جوی قرائن عقلی و نقلی هستند. مگر دین چیزی غیر از آن است که ابوطالب در آن ده سال نشان داد؟ آن ها که می گویند فلانی عملش خوب است افکارش عالی است خدماتش گرانبهاست تمام زندگی اش هم وقف ایمان و عقیده است اما در درون قلبش ایمان ندارد مگر اشعۀ ایکس دارند یا ایمان را رادیولوژی می کنند که از درون خبر می دهند؟
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸۰، برداشت آزاد
ایمان عبدالمطلبایمان ابوسفیانلا اکراه فی الدینفرق اسلام و ایمانایمان حضرت خدیجهشعب ابیطالب چیست؟مشکل پیامبران با سنّتگرایی مردم گوشم شنید نغمه ایمان و مست شد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۸ ب.ظ توسط اشرفی
ابوذر میگوید: در شگفتم از کسی که نانی در خانهاش نمییابد و بر مردم نمیشورد! میبینید؟ نمیگوید چرا بر استعمارگران و سرمایه داران؛ میگوید بر مردم! یعنی وقتی من در این جامعه گرسنهام، همۀ مردم مسئولاند. هر که سیر است در گرسنه ماندن من دخیل است. هم کسی که نان مرا ربود و هم کسی که نان خودش را چسبید و گذاشت تا نان مرا بربایند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۷۹، برداشت آزاد
دستگیری اراذل و اوباش در مشهد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۷ ب.ظ توسط اشرفی
اختلاف روایات باعث شده است که اهل سنت پنجم پیش از بعثت و شیعه پنجم بعد از بعثت را انتخاب کنند. آن چه مسلم است این است که فاطمه در همان مکه تنها ماند دو برادرش در کودکی مرده بودند و زینب برزگ ترین خواهرش که مادر کوچک او محسوب می شد به خانۀ ابی العاص رفت رقیه و ام کلثوم با پسران ابولهب ازدواج کردند و فاطمه تنها ماند این در صورتی است که میلاد پیش از بعثت را بپذیریم در صورت دوم تا چشم گشود در خانه تنها بود.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۷۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۷ ب.ظ توسط اشرفی
قیس بن عاصم نزد پیامبر آمد و اقرار کرد که دخترش را زنده به گور کرده است. یکی از مهاجرین پرسید: تو که از همه پولدارتری چرا؟ او که از سؤال بیادبانۀ مهاجر بدش آمده بود، گفت: از ترس این که زنِ آدمی مثل تو شود. پیامبر خندید و با لبخند پرمعنا و گوشهداری گفت: ایشان رئیس اهالی صحرا هستند؛ یعنی سر بهسرش نگذار؛ خان است و خر!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۷۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۶ ب.ظ توسط اشرفی
اکنون قریش که بزرگ ترین قبیلۀ عرب است همۀ مفاخر خویش را به دو خانوادۀ بنی امیه و بنی هاشم سپرده است. بنی امیه ثروتمندترند ولی بنی هاشم آبرومندتر! و حالا عبدالمطلب از دنیا رفته است و ابوطالب نفوذ و قدرت پدر را ندارد. در تجارت نیز ورشکسته شده و از فقر، فرزندانش را میان خویشاوندان تقسیم کرده است. رقابت شدیدی میان این دو خانواده جان گرفته و بنی امیه میکوشد تا وارث تمام مناصب و مفاخر قریش گردد و بنی هاشم را از نظر معنوی نیز بشکند. تنها خانوادهای که در بنی هاشم اعتبار و حیثیتی تازه یافته خانوادۀ محمد است که ازدواج با خدیجه زن باشخصیت و ثروتمند مکه هم برایش موقعیت اجتماعی پدید آورده است. و شجرۀ بنی هاشم باید از این خانه شاخ و برگ برافشاند. همه در انتظار تا از این خانه پسرانی بیرون آیند اما فرزند نخست دختر بود، زینب! خانواده در انتظار پسر است دومی دختر بود؛ رقیه! انتظار شدت یافت سومی؛ ام کلثوم بود. دو پسر قاسم و عبدالله مژدۀ بزرگی بودند اما ندرخشیدند و افول کردند. اکنون در این خانه سه فرزند است و هر سه دختر! آخرین امید خانوادۀ عبدالمطلب است اما باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند. شور و شوق از خانوادۀ بنی هاشم به بنی امیه منتقل شد و فریادها که «محمد ابتر است» انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هوالابتر...
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۷۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۶ ب.ظ توسط اشرفی
زن هیچ و پوچ همین زن خانهداری است که چون پول دارد، کلفت و آشپز و نوکر و دایه استخدام میکند. در را هم باز نمیکند، چون اف اف دارد. خانم خانهاند، شغلشان مصرف و فقط مصرف! مشغولیاتشان هم غیبت و حسد و تظاهر و توالت و تجمل و رقابت و تهمت و تکبر و ادعا و خودنمایی و نق نق و ادا و اطوار و عشوه و غمزه و دروغ!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۶۳، برداشت آزاد
زن غربیپرهیز زنان از اسراف
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵ ب.ظ توسط اشرفی
بینش حسابگر و منگرایی، زن را از قیدهای اجتماعی و خانوادگی و مذهبی آزاد کرد و احساسهای عاطفی و انسانی را از او گرفت و تنهایش گذاشت؛ زیرا مستقلش کرده بود.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۵۲، برداشت آزاد
آزادی زن در کارخانه
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی
زیرا رآلیست با واقعیت آشنا است اما ایدهآلیست که واقعیت را نمیبیندُ در برابر حملۀ آنها بیدفاع و ناشی و ضعیف به زانو در میافتد. نمیبینیم که غالب دخترهایی که در خانوادههای خیلی مقدسمآب از ماهیِ نرِ حوضخانهشان رو میگرفتند، چگونه وقتی چشمشان به آبی میافتد، نهتنها شناگر قهّاری میشوند بلکه از هول و دستپاچگی و عطش، خود را در آن غرق میکنند و همۀ کمبودهایشان را با هزار برابر جریمۀ دیرکرد میپردازند؟ حتی فرنگیها را به خنده و تعجب میاندازد؛ چرا؟ چون آنها با این واقعیتها همراهند و ما که آنها را جاهلانه انکار کردیم و ناشیانه در برابرشان ایستادیم اکنون که جبراً در مسیرشان قرار گرفتهایم نمیدانیم چه کنیم.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۳۸، برداشت آزاد
زهد خیالیاشباع غرائز اطفال
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی
اما اسلام واقعیت های موجود را بر خلاف ایده آلیسم که نمی بیند، می بیند و همچون رآلیسم وجودشان را اعتراف ی کند اما بر خلاف رآلیسم آن ها را نمی پیرد بلکه تغییر می دهد و برای نیل به هدف های ایده آلیستی و آرمان های حقیقی اما غیر واقعی خویش آن ها را وسیله می کند. مثل رآلیست از آن ها نمی گریزد به سراغ آن ها می رود بر سرشان افسار می زند و رامشان می کند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۳۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۱ ب.ظ توسط اشرفی
ایده آلیست واقعیت ها را نمی بیند نمی خواهد ببیند چشم هایش را به روی آن چه دوست ندارد و نمی خواهد باشد می بندد و چون آن ها را نمی بیند می پندارد نیست بر عکسِ ایده آلیست ها رآلیست ها هستند این ها هر چیزی را هر چند پلید و زشت فقط به دلیل آن که واقعیت خارجی دارند می پذیرند و هر زیبایی و صداقت و صلح و راستی را فقط به دلیل آن که با واقعیت های موجود ناسازگار است طرد می کنند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۲۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی
از قضای فلک یکی گربه/بود چون اژدها به کرمانا ...
روزی اندر شرابخانه شدی/از برای شکار موشانا ...
ناگهان موشکی ز دیواری/جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و مینوشید/مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکَنم/پوستش پر کنم ز کاهانا ...
گربه این شنید و دم نزدی/چنگ و دندان زدی به سوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت/چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام/عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم/گه فراوان خورند مستانا ...
گربه آن موش بکشت و بخورد/سوی مسجد شدی خرامانا ...
بارالها توبه کردم من/ندرم موش را بدندانا ...
موشکی بود در پس منبر/زود برد این خبر به موشانا ...
نزد گربه شدند آن موشان/با سلام و درود و احسانا ...
گربه چون موشکان بدید بخواند/رزقکم فی السماء حقانا ...
ناگهان گربه جست بر موشان/چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت/هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال/یک به دندان چو شیر غرانا ...
هست این قصهٔ عجیب و غریب/یادگار عبید زاکانا
غرض از موش و گربه برخواندن/مدعا فهم کن پسر جانا
بشنوید ای دوستان این داستانتاریخ معاصر
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
اگر پیمان پدریان ما با مذهب در زندگی اثری نداشته است و اگر پسریان با دیدن این بیاثری، پیوند خود را با این خاندان بریدهاند، مقصّر کیست؟ در یک کلمه: عالِم؛ چرا؟ زیرا ما به این خاندان عشق داریم امّا شعور نداریم محبّت داریم امّا معرفت نداریم ایمان داریم امّا آگاهی نداریم چه کسی باید این آگاهی را میداد؟ عالم!
فاطمه فاطمه است، دکتر شریعتی، صفحه ۱۷تا ۲۲، برداشت آزاد
من: اگر همین عالمِ به قول شما مقصّر نبود، دین هم نبود.
اینجا مشهد استسر ز شکر دین از آن بر تافتی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی
کار معرفی اهل بیت و تبلیغ دین را بیشتر رفوزه های مدارس قدیمه به عهده گرفتند با استعدادها و زحمت کش ها فقیه می شدند و در حوزۀ درس و تعلیم طلاب محبوس و از عوام به دور. آن هایی هم که موفق نمی شدند درس حسابی بخوانند اما در عوض آواز گرمی و احیاناً هنر بیانی داشتند ناچار به ترویج دین می پرداختند و دستۀ سوم آن ها که نه آن را داشتند و نه این را گنگ می شدند و می زدند به در قدس و اتفاقاً هم از مجتهد جلو می زدند هم از مبلغ در این میان انصاف بدهید که سرنوشت مردم چه می شود؟ خیلی لازم نیست فکر کنید فقط ببینید. این است که ملتی تاریخ سرخ دارد و سرنوشت سیاه، شهادت دارد و مرده است
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۴، برداشت آزاد
من: آیا تحصیلکردههای مدارس جدیده که به مدارج عالی نرسیدهاند، رفوزهاند؟
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۲:۵۰ ب.ظ توسط اشرفی
اما تودۀ مردم عاشقانه می گریند زیرا برای بیان پیوند عمیق دل خویش جز اشک زبانی نمی شناسد. چه، توده نه عالم است و نه فیلسوف، ایمان و احساس و فداکاری از او باید، و دارد. اما اگر این اشک ها سبزه ای در کویر نمی رویاند مقصر کیست ؟ دانشمند، که می بایست به توده آگاهی می داد و نداد./فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۲، برداشت آزاد
من: آیا گریۀ عاشقانۀ تودۀ مردم بر اثر آگاهیی نیست که دانشمند به آن ها داده است ؟
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی
گریهای که تعهّد و آگاهی و شناختِ محبوب، یا فهمیدن و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط برای شست و شوی چشم از گرد و غبار خیابان بهکار میآید . فراموش نکنیم یکی از نخستین کسانی که بر سرگذشت حسین بزرگ گریست، عمر سعد بود و نخستین کسی که بر اینگونه گریه کردن ملامت کرد، زینب!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
کسی که از معشوق دور افتاده هر گاه دلش یاد او میکند روحش آتش میگیرد و چشمش نیز با او همدردی میکند اما کسی که صبح تا ظهر در بازار دو دو میزند و در اداره چخ چخ میکند و به دنبال ربا و کلاه و کلک است و ظهر میرود دنبال تفریحات سالم و ناسالمش، اگر او را دیدیم که به مناسبتِ تقویمش میرود به محفلی مینشیند و هی با تلقین و تلاش خودش را فشار میدهد و ناله میکند و بعد هم با روح سبک و وجدان موفق و احساس این که کار مهمی کرده است، شما به چنین عاشق هجران کشیده و مصیبت زدۀ غمگینی چگونه مینگرید؟ من هم مثل شما به او مینگرم.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۱۱، برداشت آزاد
من: اولین کسی که مجلس روضه برگزار کرد زینب (س) بود.
زمان ذکر مصیبتشبستری و مزیّنیرقص خلخالی
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۷ ق.ظ توسط اشرفی
به گفتۀ الکسیس کارل: عقل چراغ یک اتومبیل است که راه مینماید. عشق، موتوری است که آن را به حرکت درمیآورد. دانشمندان کارشان آگاهی دادن به مردم و مردم کارشان حرکت بخشیدن است در قرآن نمیتوان دانست که مرز میان عقل و ایمان کجاست. شهادت را زندگیِ جاوید میشمارد و به قلم و نوشته سوگند میخورد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۹، برداشت آزاد
خون شهدا و مداد علمااخلاق در خدمت جهادجهاد صوفیان
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
ابن سِکّیت، ادیب بزرگی بود متوکل عباسی برای تعلیم فرزندانش او را انتخاب کرد. اندک اندک فهمید که فرزندانش به علی و خاندانش گرایش یافتهاند. متوکل پرسید: ابن سکیت! مُعتَز و مؤید من نزد تو ارجمندترند یا حسن و حسین، فرزندان علی؟ ابن سکیت باید انتخاب میکرد اینجا دیگر تقیّه پلیدی و خیانت است. در تشیع علوی تقیه تاکتیک بوده است. تقیه برای حفظ ایمان است نه مثل امروز حفظ مؤمن! تردید نکرد و پاسخ داد قنبر غلام علی، هم از تو ارجمندتر است و هم از این دو فرزندانت! متوکل فرمان داد زبان ابن سکیت را همانجا از پشت سرش بیرون آوردند. این زبانها بود که همچون تازیانه بر گردۀ جباران تاریخ فرود میآمد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸، برداشت آزاد
منتصر عبّاسی پدرش متوکّل را کشتزیارت سرمغنیۀ متوکلابن سکیتتقیّه کنید
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی
در تاریخ اسلام از علی سخن گفتن و از فاطمه دم زدن آسان نبوده است. کمیت شاعر مبارز این خانواده میگوید پنجاه سال است که چوبۀ دارم را بر پشت خویش حمل میکنم واین پیشگامان دلیر تشیع، فلسفۀ جدیدی را که برای ما درست کردهاند نمیدانستند که «صبر کن خودش می آید»!
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
علی بر محمد اضافه نشده است.علی را گرفته ایم تا محمد را گم نکنیم عترت را جانشین سنت پیغمبر نکرده ایم این خانوادۀ خود اوست خیلی ساده و راست از آن ها می پرسیم که وی چه می گفت و چه می کرد و چه می خواست ؟ شیعه سنی ترین مذاهب اسلام است علی و شیعیان راستینش از آغاز کوشیدند تا در برابر بدعت ها سنی بمانند و سنت را نگه دارند.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۷، برداشت آزاد
اسلام را از علی(ع) بگیریمآب خواه از جو بجو خواه از سبواول علی(ع) بعد محمد(ص)
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی
بزرگ ترین افتخار ملت ما این است که این ملت در لحظه های هولناک و سیاه و دشواری از تاریخ علی را انتخاب کرد بنی امیه و بنی عباس و خاقان ها ترک و تازی و مغول و ایرانی وابسته بدان را به نام اسلام دید و از ورای کاخ سبز دمشق خانۀ متروک و گلین فاطمه را یافت و تشخیص داد که اسلام در این کلبۀ غمزدۀ خلوت و خاموش است
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
فاطمه محبوب پیامبر و مغبوض عایشه، ابوبکر مزرعۀ فدک را از او گرفت و عمر با جمعی به خانه اش حمله بردند و در را به پهلویش زدند و او محسن، طفل شش ماهه ای را که در رحم داشت سقط کرد و از آن پس کارش این بود که دست کودکانش را می گرفت و بیرون شهر در خرابه ای به نام بیت الاحزان می نشست و می گریست و غاصبان فدک و تجاوزکاران حق علی را لعن می کرد و ساعت ها به نوحه و ناله می پرداخت وصیت نمود که او را شبانه دفن کنند تا کسانی که از آن ها نفرت داشت از جنازه اش تشییع نکنند و قبرش را نشناسند. این است تمام اطلاعاتی که در بارۀ این شخصیت بزرگ در اذهان مردم وجود دارد.
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی