نکات

چگونه باید بود؟

می‌بینم که چهرۀ مجلس، چهرۀ کلاس درس نیست. گرچه چهرۀ یک مجلس وعظ و خطابه هم نیست. یعنی خانم‌ها و آقایانی که حضور دارند، نه آمده‌اند که امشب بر حضرت فاطمه بگریند تا ثوابی از این مجلس نثار اموات خویش کنند، نه آمده‌اند که تحقیقات خشک علمی و تاریخی را بشنوند. بلکه کاری جدی‌تر و فوری‌تر دارند و آن پاسخ گفتن به این سؤال حساسی است که: چگونه باید بود؟
فاطمه فاطمه است، دکتر علی شریعتی، صفحه ۳، برداشت آزاد
آتش گرفتن زغال نمور
عشقی که از معرفت حاصل می‌شود
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی  

لحظه‌ای فرما درنگ

عملیات والفجر مقدماتی در بهمن‌ ۱۳۶۱ انجام شد.
آهنگران قبل از عمیات نوحۀ لحظه‌ای فرما درنگ را خواند.
اولین اعزام به جبهه


برچسب‌ها: پادکست

+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

اگر عالمی هیبت خود مبر

اگر عالمی هیبت خود مبر/ وگر جاهلی پردۀ خود مدر
ضمیر دل خویش منمای زود/ که هر گه که خواهی توانی نمود ...
قلم سرّ سلطان چه نیکو نهفت/ که تا کارد بر سر نبودش نگفت
بهایم خموشند و گویا بشر/ زبان بسته بهتر که گویا به شر
اگر نادان به وحشت سخت گوید
بهایم به روی اندر افتاده خوار
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

تقدیم تحریرالوسیله بر حاشیۀ عروﺓالوثقی

محضر مقدس بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت حجت الاسلام والمسلمین آیت الله العظمی امام خمینی متّع الله المسلمین بطول بقائکم الشّریف
پس از اهداء افضل سلام و تحیّات وافره محترماً معروض می دارد و متمنی است دستور فرمایید مرقوم نمایند در صورتی که حواشی حضرتعالی بر عروﺓ الوثقی با متن تحریرالوسیله اختلافی داشته باشد کدام را مقدم بداریم و اگر احیاناً حاشیه بر عروﺓ فتوایی را فقط متعرّض بود ملاک عمل قرار گیرد یا خیر؟
امید است بیش از پیش خداوند منان وجود مبارک را از گزند حوادث مصون داشته تا مسلمین از نفس مسیحائی حضرتعالی بهره مند شوند.
دفتر استفتائات ۱۹/۲/۶۲
بسمه تعالی
۱- تحریرالوسیله مقدم است
۲- اگر در تحریر نبود معتبر است و باید عمل شود.
ما ننسخ من آیة أو ننسها...
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

من با کیم؟

گویم این قداره را بر گردن ظالم بزن/لیک شیطان گویدش بر خود بزن، من با کیم؟
گویم این زنجیر بهر قید دزدان است و او/هی زند زنجیر را بر خویشتن، من با کیم؟
گویم ای نادان به ظلم ظالمان گردن منه/او بخارد گردن و ریش و ذقن، من با کیم؟
گویمش باید بپوشانی کفن بر دشمنان/باز می‌پوشد به عاشورا کفن، من با کیم؟
گویم ای واعظ دهانت را لئیمان دوختند/او همی بلعد ز بیم آبِ دهن، من با کیم؟
گویم ای ... خوردند این شپش‌ها خون تو/او شپش می‌جوید اندر پیرهن، من با کیم؟
گویمش دین رفت ازکف،گوید این باشد دلیل/بر ظهور مهدی صاحب‌زمن، من با کیم؟
گویم ای کلاّش، آخر این گدائی تا به کی/گویدم چیزی به نذز پنج‌تن، من با کیم؟ [بهار]
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

قابوس نامه

کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، ملقّب به عنصرالمعالی، کتاب قابوس نامه را برای راهنمایی فرزندش گیلان شاه در سال ۴۷۵ هجری قمری نوشت.
گزیده‌ای از سیاست نامه و قابوسنامه، دکتر جعفر شعار و دکتر نرگس روان پور، صفحه ۶۰، برداشت آزاد
نام قابوس‌نامه را از نام مؤلف گرفته‌اند که در تاریخ به‌ نام قابوس دوم معروف است. [اینجا]
سیاست نامه
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

سیاست نامه

ابوعلی حسن، ملقب به نظام الملک متولد ۴۰۸ هجری قمری سیاست نامه را نوشت. ملکشاه سلجوقی از وزیران خود خواست دریافت‌های خود را در باب کشورداری و رسوم پادشاهان گذشته بنویسند همه نوشتند و ملکشاه نوشتۀ خواجه نظام الملک را پذیرفت.
گزیده ای از سیاست نامه و قابوسنامه، دکتر جعفر شعار و دکتر نرگس روان پور، صفحه ۴، برداشت آزاد
قابوس نامه
+نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

یکی را که دیدی تو در جنگ پشت

یکی را که دیدی تو در جنگ پشت/بکش گر عدو در مصافش نکشت
مخنث به از مرد شمشیرزن/که روز وغا سر بتابد چو زن ...
سواری که بنمود در جنگ پشت/نه خود را که نام آوران را بکشت [سعدی]
دل آزرده را سخت باشد سخن
ندانست سالار خود را سپاس
ناسزایی را که بینی بخت یار
زره امام علی(ع)
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

ندانست سالار خود را سپاس

ندانست سالار خود را سپاس/تو را هم ندارد ز غدرش هراس
به سوگند و عهد استوارش مدار/نگهبان پنهان بر او بر گمار
نو آموز را ریسمان کن دراز/نه بگسل که دیگر نبینیش باز [سعدی]
یکی را که دیدی تو در جنگ پشت
ولا تحسبنّ اللّه غافلا عمّا يعمل الظّالمون
شیطان دوبار قسم خورد
گفتگوی امام با برادرش محمّد بن حنفیّه
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

میان دو بدخواه کوتاه دست

میان دو بدخواه کوتاه دست/نه فرزانگی باشد ایمن نشست
که گر هر دو باهم سِگالند راز/شود دست کوتاه ایشان دراز
یکی را به نیرنگ مشغول دار/دگر را برآور ز هستی دمار
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز/به شمشیر تدبیر خونش بریز
برو دوستی گیر با دشمنش/که زندان شود پیرهن بر تنش
چو در لشکر دشمن افتد خلاف/تو بگذار شمشیر خود در غلاف
چو گرگان پسندند بر هم گزند/بر آساید اندر میان گوسفند
چو دشمن به دشمن بود مشتغل/تو با دوست بنشین به آرام دل [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

چنان قحط سالی شد اندر دمشق

چنان قحط سالی شد اندر دمشق/که یاران فراموش کردند عشق ...
نه در کوه سبزی نه در باغ شخ/ملخ بوستان خورده مردم ملخ
در آن حال پیش آمدم دوستی/از او مانده بر استخوان پوستی ...
بدو گفتم آخر تو را باک نیست/کشد زهر جایی که تریاک نیست ...
نگاه کرد رنجیده در من فقیه/نگاه کردن عاقل اندر سفیه
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق/ نیاساید و دوستانش غریق
من از بی‌نوایی نی‌ام روی زرد/غم بی‌نوایان رخم زرد کرد [سعدی]
پیچ و خم زندگی
یکی از بزرگان اهل تمیز
استغفار سری سقطی
شبی دود خلق آتشی برفروخت
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

چو دشمن خر روستایی برد

ملِک، باج و دَه یک، چرا می‌خورد؟ [سعدی]
گمان کردم کریم بیدار است
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

گیرم که غمت نیست

یکی از ملوک را شنیدم همی گفت:
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی که به سرما برون خفته بود، گفت:
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه‌ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش! گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم؟/سعدی، برداشت آزاد
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
گر افلاک نباشد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

از آن مار بر پای راعی زند

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی‌کران است... ترسیدم از بیم گزندِ خویش، آهنگِ هلاک من کنند. پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند...
از آن مار بر پای راعی زند/که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود/بر آرد به چنگال، چشم پلنگ؟ [سعدی]
پسندد که از من برآید دمار
کارآگاهان دستگاه پادشاهی
هر که دست از جان بشوید
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

زاهد که درم گرفت و دینار

پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من برآید چندین درم دهم زاهدان را! چون حاجتش برآمد، یکی را از بندگان خاص کیسۀ درم داد تا صرف کند بر زاهدان؛ گویند غلامی عاقل هشیار بود همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم. گفت: این چه حکایت است؟ آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است. گفت: ای خداوند جهان! آنکه زاهد است نمی‌ستاند و آنکه می‌ستاند زاهد نیست. ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مرین شوخ دیده را عداوت است و انکار!
زاهد که درم گرفت و دینار/زاهدتر از او یکی به دست آر [سعدی]
سفارش محمد زکریای رازی به دانشجویان پزشکی
عالمان مالدار
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ده دینار باز خرید صد دینار گرفتار کرد

به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد. دختری که داشت به نکاحم درآورد، به کابین صد دینار ... باری زبان تعنّت دراز کرده همی گفت تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟ گفتم بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد. [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

تا ارادتی نیاری سعادتی نبری

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:
ترک دنیا به مردم آموزند/خویشتن سیم و غلّه اندوزند...
اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم ...
پدر گفت: ای پسر به مجرّد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضَلالت منسوب کردن و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم ماندن! همچو نابینایی که شبی در وَحَل افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید، زنی فارجه [شوخ و بذله‌گو] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟
همچنین مجلس وعظ چو کُلبۀ بزّاز است، آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی، اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری!
گفتِ عالم به گوش جان بشنو/ ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش/ ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه/ بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/ تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج/ وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را [سعدی]
سعدبن مُعاذ
هر کس مرید دیگری باشد...
ادیب ثانی در محضر حجت هاشمی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری

در سفر حجاز، با جوانان صاحب‌دل هم‌دم بودیم. زمزمه‌ای می‌کردند و بیتی محقّقانه می‌گفتند! عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود. ناگاه کودکی آوازی بر آورد که اشتر عابد به رقص آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد تو را همچنان تفاوت نمی‌کند!
تو خود چه آدمیی کز عشق بی‌خبری
گلستان سعدی، برداشت آزاد [اینجا]
عشق فرزند افلاطون
ناقصان سرمدی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

هر چه درویشان راست

درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمی از خانه ی یاری بدزدید. حاکم فرمود که دستش بدر کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم. گفتا به شفاعت تو حدّ شرع فرو نگذارم. گفت آنچه فرمودی راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد، قطعش لازم نیاید. والفقیرُ لا یَمْلِکُ! هر چه درویشان راست، وقف محتاجان است. [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گفت وقتٌ نگفت علی الدوام

یکی از صلحای لبنان، کنار حوض مسجد وضو می‌گرفت. پایش لغزید و در حوض افتاد و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت. یکی از اصحاب گفت یاد دارم که شیخ به روی دریای مغرب برفت و قدمش تر نشد. شیخ گفت نشنیده‌ای که خواجۀ عالم(ع) گفت:
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعُنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل!
و نگفت علی الدوام! وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی! [سعدی]
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند
می‌شمارم برگ‌های باغ را
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی

پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. گفت:
جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی!
سعدی، برداشت آزاد
پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

شوی زن زشت‌روی، نابینا به

دختری داشت به غایت زشت ... به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند ... گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت: ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد. شوی زن زشت‌روی، نابینا به! [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

دست دراز از پی یک حبه سیم

دزدی گدایی را گفت شرم نداری که دست پیش هر لئیم دراز می کنی؟ گفت:
دست دراز از پی یک حبه سیم/به که ببرند به دانگی و نیم [سعدی]
دستت را جمع کن
تواضع اغنیا و بی نیازی فقرا
خورنده بسيار داشت و کفاف اندک
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

روزی صد درم سنگ

حکیم عرب را پرسیدند: روزی چه مایه طعام باید خوردن؟ گفت: صد درم سنگ کفایت است. گفتند: این قدر چه قوت دهد؟ گفت: این قدر تو را بر پای دارد و هر چه بر این زیادت کنی، حمال آنی! [سعدی]
ستر و آسایش است
غذای ادیب نیشابوری
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

زن و مادر زن

یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند. یکی گفتا چگونه‌ای در مفارقت یار عزیز؟ گفت: نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادرزن!
گل به تاراج رفت و خار بماند/گنج برداشتند و مار بماند [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

هنوزت گر سر صلح است باز آی

کزان مقبول تر باشی که بودی [سعدی]
من حلالش کردم ار خونم بریخت
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

شتر را به سخره گیرند

دیدندش گریزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است؟ گفتا شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند گفت ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است؟ گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است، تا تفتیش حال من کند مارگزیده مرده بوَد/ گلستان سعدی، باب1، حکایت16 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

مه رویان و بدگویان

پرسیدند که یکی با ماه رویی است در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب. هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری از او به سلامت بماند؟ گفت: اگر از مه رویان به سلامت بماند از بدگویان نماند/گلستان سعدی، باب5، حکایت12 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند تو در خانۀ مایی [سعدی]
تضمین غزل سعدی:
سعدی این گفت و شد از گفتۀ خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانۀ مایی [؟]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

چرا قاصد نفرستادی؟

یاد دارم در ایام پیشین که میان من و دوست جدایی افتاد، وقتی آمد، عتاب کرد که در این مدت چرا قاصدی نفرستادی؟ گفتم دریغ آمدم که چشم قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم!
سعدی، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

دیگری را بینداز تا من عبرت گیرم

ملک گفت: تو را از قلعه به زیر اندازم تا دیگران عبرت گیرند، گفت: ای خداوند جهان دیگری را بینداز تا من عبرت گیرم، ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او درگذشت/گلستان سعدی، باب5، حکایت20 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

از بهر خدای مخوان

ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند.
صاحبدلی بر او بگذشت. گفت: تو را مشاهره چند است؟
گفت: هیچ!
گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی‌ دهی؟
گفت: از بهر خدا می‌خوانم.
گفت: از بهر خدا مخوان!
گر تو قرآن بر این نمط خوانی/ببری رونق مسلمانی [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

نستانی که به پنجاه راضی گردند

یکی در مسجد بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی. صاحب مسجد گفت: ای جوانمرد ده دینار می دهم تا جایی دیگر روی بر این قول اتفاق کردند و برفت پس از مدتی باز آمد گفت ای خداوند بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی این جا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم. امیر از خنده بی خود گشت و گفت زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند./گلستان سعدی، باب4، حکایت13 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

آن است جوابش که جوابش ندهی

عالمی را مناظره افتاد با یکی از ملاحده، لَعنهُم الله عَلی حِدَه؛ سپر بینداخت و برگشت؛ گفت: علم من قرآن است او بدین ها معتقد نیست. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید؟
آن است جوابش که جوابش ندهی [سعدی]
قرآن حمّال ذووجوه است
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
گریختن عیسی(ع) بر فراز کوه
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ترسم بپرسند از آن چه ندانم

جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر. چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی. باری پدرش گفت: ای پسر! تو نیز آنچه دانی بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.
نشنیدی که صوفیی می‌کوفت/ زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی/ که بیا نعل بر ستورم بند [سعدی]
نمی‌دانم ابن جوزی
نمی‌دانم شیخ انصاری
چرا این عمامه را سرت هشته‌ای؟
علم واقعی را به اهلش ارجاع دهید
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

امید نان و بیم جان

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار، و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده‌ی شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم.
گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد؛ امید و بیم!
یعنی امید نان و بیم جان؛ و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن!
یا به تشویش و غصه راضی باش/ یا جگربند پیش زاغ بنه [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

همفر در استامبول

همفر نام جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی است که باید برای انجام مأموریت خود ترکی، عربی، فارسی و تفسیر قرآن را یاد بگیرد. او نام محمّد را برای خود اختیار می‌کند. به امر شیخ احمد افندی قبل از درس وضو می‌گرفت و رو به قبله می‌نشست. می‌گوید قبل از وضو مجبور بودم با همان چوب خشک که خون از لثه جاری می‌کرد مسواک کنم چون سنت مؤکد بود. طی اقامتم در استامبول شب‌ها را در مسجد می‌گذراندم و شام را در اتاق خادم می‌خوردم. ایام هفته را در دکان نجاری نیمه‌ وقت شاگردی می‌کردم و نیم دیگر را در محضر شیخ بودم. وقتی نظر سوء خالد نجار را به لندن گزارش کردم جواب دادند اگر رسیدن به هدف را آسانتر می‌کند مانعی ندارد. پس از دو سال اقامت در استامبول به لندن بازگشتم.
خاطرات مستر همفر، صفحات ۱ تا ۲۳، برداشت آزاد
انگیزه نوشتن کتاب فصل الخطاب
مأموریت هانری کربن
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

عمر درب خانه را آتش زد

درب خانه را آتش زدم ولی فاطمه درب خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی او زدم که اثر آن مانند بازوبند بر بازوی او ماند. آن‌گاه صدای ناله او بلند شد چنان که نزدیک بود به حال او رقّت کنم و دلم نرم شود ولی به یاد کشته‌‏های بدر و اُحد افتادم که به دست علی کشته شده بودند. آتش غضبم افروخته ‌تر شد. چنان لگد بر درب زدم که جنین او  سقط شد.
فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ
آنگاه فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من او را به کنار زدم و داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏‌خواست مانع بردن علی شود. من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

قاتل فرزند زينب و قاتل فرزند زهرا

ابو العاص، شوهر زینب و زینب دختر پیامبر اکرم است.
ابن ابی الحدید نقل می‌كند ابوالعاص در جنگ با مسلمانان به اسارت گرفته شد ولی بعداً مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابوالعاص به پیامبر وعده داد که پس از مراجعت به مکّه وسائل مسافرت حضرت زينب را به مدینه فراهم سازد. پیامبر اكرم به زید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آنجا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر ازمکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر پیامبر کوبید. زینب ترسید و کودکی که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. پپامبر از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و درفتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.
ابن ابی الحدید گوید: من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبر خون کسی را که دخترش زینب را ترساند و او سقط جنین کرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه را ترساندند که باعث شد فرزندش محسن را سقط کند، حتماً مباح می‌شمرد.
پایگاه حوزه، برداشت آزاد [اینجا]
هجرت فاطمه(س) از مکه به مدینه
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

استدلال حكومت در تصرف فدك

حكومت، شهادتِ گواهان را نپذيرفت و حضرت، فدك را به عنوان ارث پدر طلب كرد. ابوبكر با استدلال به اين كه فدك هبه نبوده آن را به عنوان صدقه جاريه تلقّی كرد. ديگر آن كه روايت انا معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة را از پيامبر نقل كرد. بسیاری از محدثان نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که راوی این حدیث تنها ابوبکر بود. البته بعدها پشتیبانانی چون مالک بن اوس یافت و در دهه‌های بعد از عمر، زبیر و طلحه و عایشه نیز در شمار مؤیدان آن جای گرفتند. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

اختيارات پيامبر در فدك

حضرت فاطمه زهرا (س) در زمان حیات پدر بزرگوارش با توجه به این که درآمد فدک بسیار فراتر از نیازهایش بود، اختیار آن را کلا به پدر واگذار کرد تا خود هر گونه صلاح می‌داند مازاد درآمد آن را مصرف کند. با این واگذاری بسیاری چنان پنداشتند که تصرفات پیامبر(ص) در فدک تصرفاتی حاکمانه و به عنوان رهبر جامعه مسلمانان است. در حالی که در واقع آن حضرت (ص) همه این امور را به نحو وکالت تام الاختیار از جانب دختر گرانقدرش انجام می داد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

بخشش فدك درون خانوادگی بود

از سال هفتم تا يازدهم هجری قمری، حدود چهار سال فدک در اختیار حضرت زهرا قرار داشت اما آن حضرت تنها دو شاهد داشت چون بنا به مصالحی مثل متهم شدن به ترجیح خانواده، حسادت‌های درون خانوادگی یا بالا رفتن سطح توقع بعضی از همسران این بخشش درون خانوادگی انجام شد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

می‌خواهم از آب چشمه فاطمه بخورم

مرحوم هاشمی رفسنجانی رفت عربستان؛ سعادت نصیبش شد تا از باغ فدک دیدن کند. باغ حضرت فاطمه پنجاه در پنجاه کیلومتر مساحت دارد. مرحوم هاشمی گفت: می‌خواهم از آب چشمه فاطمه بخورم. همراهان،‌ وی را منع کردند و گفتند: این کار را نکنید چون نمی‌دانیم وضع آب چگونه است. معظم له در حالی‌که قطراتِ اشکِ چشمانش با چشمۀ فاطمه مخلوط شده بود گفت: آیا بی‌سعادتی نیست که انسان تا اینجا بیاید و از چشمه فاطمه سیراب نشود؟ [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

پنجرۀ زندان

ای عزیز راست می‌گویم. من هرگز یک قدم جلوتر از خودم را ندیده‌ام. قلمم را دیده‌ام، چنانکه گویی بخشی از دست راست من است. خودم را دیده‌ام که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است و به تنها پنجره‌اش که بسیار بالاست دل خوش کرده است و آن پنجره تویی ای عزیز!
نادر ابراهیمی، چهل نامه کوتاه به همسرم، صفحه ۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

گواهی امام علی و ام ايمن برای فدک

حضرت زهرا برای اثبات ادعای بخشش فدک، حضرت علی و ام ایمن را گواه قرار داد. حکومت سخن حضرت زهرا را نپذیرفت و با این بهانه که اولا علی(ع) در این گواهی ذينفع است و ثانیا در اثبات امور مالی گواهی دو مرد یا یک مرد و دو زن لازم است، گواهی امام علی (ع) و ام ایمن را رد کرد. اگر پیامبر(ص) شهادت خزیمة بن ثابت را در همۀ موارد ذوشهادتين می‌داند، چرا حاکم پس از او نمی‌تواند گواهی علی(ع) را با شهادت دو شاهد برابر بداند؟ پيامبر خدا ام ايمن را زن بهشتی معرفی کرده بود. [اینجا]
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
عدالت شاگردان مرحوم قاضی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

بخشش فدك

سرزمين‌هايی كه با جنگ و به اصطلاح «مفتوح العَنْوة» به دست مسلمانان می‌افتد به صورت غنيمت بين رزمندگان تقسيم می‌شود اما سرزمين‌هايی كه با صلح به دست مسلمانان می‌افتد در اختيار پيامبر اكرم قرار می‌گيرد. در سال هفتم هجرت، پس از اين كه خيبر به صورت «مفتوح العنوة » فتح شد، رسول خدا بزرگواری كرد و به يهوديان اجازه داد نصف خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر از آن مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقی ماندند تا هر سال نصف درآمد خیبر را به مدینه ارسال کنند. با شنیدن اين خبر، فدکیان که خود را همدست خیبریان می‌دیدند، از رسول خدا (ص) خواستند با آنان همانند خیبریان رفتار کند. پیامبر این درخواست را پذیرفت. و نصف فدك ملك پيامبر شد.
با نزول آيۀ وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا پیامبر اکرم در زمان حيات فدك را به حضرت زهرا (س) بخشيد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۵ ب.ظ توسط اشرفی  

علی با مه سخن می‌گوید امشب

بتاب ای مه تو بر کاشانۀ من/که تاریک است امشب خانۀ من
بتاب ای مه که ماه من سفر کرد/جدا شد از من و یاد پدر کرد
بتاب ای مه که تا با روی نیلی/بشویم در دل شب جای سیلی
بتاب ای مه که تا با حال خسته/دهم من غسل پهلوی شکسته
بتاب ای مه گلستانم خزان شد/به زیر خاک زهرای جوان شد
---------
الا ای چاه یارم را گرفتند/گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی/همه دارو ندارم را گرفتند
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

عالمی از غم او محزون شد

عالمى از غم او محزون شد/ حضرت فاطمه بس دل خون شد
زين مصيبت همه اشباه رجال/ به على شكوه كنان پر ز ملال
همه گفتند كه گشتيم ملول/ بس كه ناليده در اين شهر بتول
نيست گر پيرو قانون زهرا/ مردم آزارىِ اين شهر چرا؟
همه گفتند بگو با زهرا/ روزها گريه كند يا شب‌ها
گفت گر اشك نريزم چه كنم؟/ با عدو گر نستيزم چه كنم؟
چون سخن از شرر آهم رفت/ بر سر قبر عمو خواهم رفت
تا بگويم ستم ظالم را/ می‌زنم ناله بنى‌هاشم را
صبح، زهرا چو ز يثرب مى‏‌رفت/ رجعتش تا دم مغرب مى‏‌رفت
گريه بانگى است كه عالم‏‌گير است/ گريه گر گريه بود شمشير است
گریه بانگی است که عالم‌گیر است
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

ساقی بده آن می که ز جان شور برآرد

ساقی بده آن می که ز جان شور برآرد/بردار انا الحق سر منصور برآرد
آن می که چو ته‌مانده فشانند به خاکش/صد مردۀ سرمست سر از گور برآرد
آن می به کسی ده که به می‌خانه نرفته‌ست/تا آن می‌اش از مست و ز مستور بر آرد
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی/بی‌کیسهٔ بازار چه سود و چه زیانیم
ما هیچ‌بها‌بنده کم از هیچ نیرزیم/هر چند که اندر گرو رِطل گرانیم
شیریم سر از منت ساطور کشیده/قصّابِ غرض را نه سگِ پای دکانیم
پروانه‌ای از شعله ما داغ ندارد/هر چند که چون شمع سراپای زبانیم
هشیار شود هر که در این میکده مست است/اما دگرانند چنین، ما نه چنانیم
ما گوشه‌نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
خواهم که شب جمعه‌ای از خانه خمار/آیم به در صومعه زاهد دین‌دار
در بشکنم و از پس هر پرده زرقی/بیرون فکنم از دل او صد بت پندار
بر تن درمش خرقه سالوس و از آن زیر/آرم به در صومعه صد حلقه زنار
مردان خدا رخت کشیدند به یکبار/چیزی به میان نیست به جز جبه و دستار
این صومعه داران ریایی همه زرق‌اند/پس تجربه کردیم همان رند قدح خوار
می خوردن ما عذر سخن کردن ما خواست/بر مست نگیرند سخن مردم هشیار
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را/خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را/التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را/با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود/جان من این همه بی باک نمی‌یابد بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی/همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی/زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع ما جمع نباشد چو پریشان باشی/یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد/به جفا سازد و صد جور برای تو کشد

شب به کاشانهٔ اغیار نمی‌باید بود/غیر را شمع شب تار نمی‌باید بود
همه جا با همه کس یار نمی‌باید بود/یار اغیار دل‌آزار نمی‌باید بود
تشنهٔ خون من زار نمی‌باید بود/تا به این مرتبه خونخوار نمی‌باید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی توست/موجب شهرت بی‌باکی و خودکامی توست

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد/جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد/هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد/هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من/مردم، آزار مکش از پی آزردن من

نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است/گل این باغ بسی سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است/ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است/نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری این همه بیداد به عاشق نکند/قصد آزردن یاران موافق نکند

مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو/به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو/داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو
خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو/از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز/از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت/دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه‌ای گیرم و من بعد نیایم سویت/نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت/سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل‌آزردهٔ خویش/ورنه بسیار پشیمان شوی از کردهٔ خویش

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم/از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم/همه جا قصهٔ درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم/خویش را شهرهٔ هر شهر و ولایت نکنم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

گلعِذاری ز گلستان جهان ما را بس/زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس...
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم/دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ای کوزه‌گر صورت مفروش مرا کوزه
حق تألیف
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

زن جوان را اگر تیر در پهلو نشیند

پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و ... گفت: چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم دلش برقید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد برآورد و گفت: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند، به که پیری. چون مدت عدت برآمد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی، تهیدست، بدخوی، جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید و شکر نعمت حق همچنان می گفت که الحمدلله که از آن عذاب برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم. با این همه جور و تندخویی، بارت بکشم که خوبرویی/برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

پیرمردی را گفتند چرا زن نگیری؟

گفت: با پیرزنانم عیشی نباشد. گفتند: جوانی بخواه چون مکنت داری. گفت: مرا که پیرم با پیرزنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟ [سعدی]
طاقت و حسرت
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۶ ب.ظ توسط اشرفی  

شرح پریشانی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان‌سوز نگفتن تا کی/سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم/ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم/بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود/یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم/باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او/داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او/شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد/کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر/که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر/بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود/من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست/حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست/نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود/زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به/چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به/مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش/سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست/می‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست/بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی/بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است/راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است/اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر/با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود/چه گمان غلط است این، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود/دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم/سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم/ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند/چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش/از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش/غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را/این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند/سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند/غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری/واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت/وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت/با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند/سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند
زان يار دل‌نوازم شكری است با شكايت
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

چرا سخن سلف نافع تر است؟

از حمدون قصار [متوفای ۲۷۱ ق] پرسیدند: چرا سخن سلف نافع‌تر است دل‌ها را؟
گفت: به جهت آن‌که ایشان سخن از برای عزّ اسلام می‌گفتند، ما از بهر عزّ نفس!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
انسانم آرزوست
زاهد که درم گرفت و دینار
نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار
مرد هشیار در این عصر کم است
ضعف تمایلات مذهبی در فرزندان
نائحه و ثکلی
آیا شک مقدمه یقین است؟
سر ز شکر دین از آن بر تافتی
تغییر استاندارهای علمی
مقصّر کیست؟
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز

پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن؛ که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید آنچه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نمانَد گریز/دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک‌محضر گفت: ای خداوند همی گوید: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس، ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن! این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی؛ که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی؛ و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز [سعدی]
مزاج‏ گويی یا مصلحت گویی؟
بهانه گیری انگلستان از سعدی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

ناسزایی را که بینی بخت یار

مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی ‌داشت تا زمانی که ملِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.
ناسزایی را که بینی بخت یار/عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز/با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد/ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار/پس به کام دوستان مغزش برآر [سعدی]
فلمّا جنّ عليه اللّيل رأى كوكبا
دل آزرده را سخت باشد سخُن
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مگو اندوه خویش با دشمنان

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن را با هیچ کسی در میان نهی؛ گفت: ای پدر فرمان، تو راست؛ نگویم؛ لکن خواهم که مرا بر فایدۀ آن مطّلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن آن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود؛ یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه!
مگو اندوه خویش با دشمنان/ که لا حول گویند شادی کنان [سعدی]
فلا تشمت بی الأعداء
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

مهر خوبان دل و دین از همه بی‌پروا برد/رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت/از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد
من به سرچشمۀ خورشید نه خود بردم ره/ذره‌ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم/او که می‌رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود/که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود/که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم/با برافروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران سر راه تو بودیم ولی/خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دل‌باخته بودیم و هراسان که غمت/همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
[علامه طباطبایی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

کتاب دا

این کتاب با ۸۱۲ صفحه و ۲۲۵۰۰۰ نسخه در ۹۱ نوبت چاپ، فقط دو حرف عنوان دارد. «دا» [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالعه بر اساس نیاز

مرحوم مطهری ابتدا نیاز دینی مردم را می‌شناخت و بر اساس آن نیاز، تحقیق دینی و اسلامی انجام می‌داد.
وب نوشت، محمدعلی ابطحی، ۸۹/۰۲/۰۹، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

شما ناراحت نشوید

گفت من اخلاق بدی دارم؛ وقتی روزه می‏‌گيرم خيلی عصبانی می‌‏شوم و حال‏ خودم را نمی‏‌فهمم؛ ممكن است حرفی بزنم كه شما ناراحت شويد. گفتم‏ من بدترم؛ طوری عصبانی‏ می‌‏شوم كه بی‌‏اختيار بلند می‏‌شوم و توی سر کسی می‌‏زنم! فكری كرد و گفت پس هر دو مواظب باشيم و از اين كارها نکنیم.
تعلیم و تربیت، مرتضی مطهری، صفحه ۱۱۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

اصل 10/90

نویسنده این اصل می‌گوید کنترل 10% از کارها دست ما نیست اما 90% دیگر را ما تعیین می‌کنیم. مثل زمانی که شما با خانواده‌تان در حال صرف صبحانه هستید، دست دخترتان به فنجان قهوه می‌خورد و فنجان روی لباس کار شما می‌ریزد. شما روی این اتفاق، هیچ کنترلی ندارید. اما اینکه بعد چه اتفاقی می‌افتد؟ با واکنش شما تعیین می‌شود. یا شما فریاد می‌زنید. دخترتان را به خاطر ریختن قهوه، با خشونت سرزنش می‌کنید ... و یا به ملایمت می‌گویید: اشکالی نداره عزیزم، فقط از این به بعد بیشتر دقت کن! [اینجا]
اگر نادان به وحشت سخت گوید
تربيت خرس مابانه
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

بدان که مصدر اصل کلام است

بسم الله الرحمن الرحیم بدانکه مصدر اصل کلام است و از وی نه وجه باز می گردد ماضی، مستقبل، اسم فاعل، اسم مفعول، امر، نهی، جحد، نفی، استفهام
و از ماضی چهارده وجه باز می گردد شش مغایب را بود و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلم را آن شش که مغایب را بود سه مذکر را بود و سه مؤنث را آن سه که مذکر را بود ضرب ضربا ضربوا و آن سه که مؤنث را بود ضزبت ضربتا ضربن آن شش که مخاطب را بود سه مذکر را بود و سه مؤنث را آن سه که مذکر را بود ضربت ضربتما ضربتم و آن سه که مؤنث را بود ضربت ضربتما ضربتنّ و آن دو که حکایت نفس متکلم را بود ضربتُ ضربنا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی  

زن در مجلس شورا

جایز نیست زن به مجلس شورا راه یابد؛ هر چند فقیه و مجتهد باشد. زیرا این مجلس برای مشاوره نیست. اوست که خط و مشی حکومت را مقرر می‌کند. پس نامگذاری آن به «مجلس ریاست عمومی» شایسته‌تر است و موقعیت این مجلس موقعیت قیم کامل است. شأن مجلس فقط وکالت از طرف مردم نیست تا بگوییم بین زن و مرد فرقی نیست.
کاهش جمعیت...، علامه تهرانی، صفحه ۱۷۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا کنترل جمعیت نقشه است؟

از آقای خرّازی نقل شده است که با حضرت آیت الله خامنه‎ای ملاقاتی داشتم. ایشان فرمودند: من حدس می‌زنم کنترل جمعیت یک نقشۀ خارجی باشد به همین دلیل با آن موافق نیستم اما در ملاقاتی که با جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای رفسنجانی داشتم، ایشان فرمودند: این هم یک نظری است.
کاهش جمعیت...، علامه تهرانی، صفحه ۱۵۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

وظیفه حکومت در ازدواج

بر عهدۀ حکومت است که از اوّل بلوغ پسران و دختران، وسایل ازدواجشان را فراهم کند و از بیت المال مخارج و هزینه هایشان را به طور وسع و کفاف تأدیه نمایدتا هردو با هم دوران تحصیل را به کمال برسانند.
کاهش جمعیت...، علامه تهرانی، صفحه ۱۸۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

دانشگاه دخترانه و پسرانه

مسئله پرده کشیدن نیست، ردیف جلو نشستن پسران نیست، یک طرف دختران و یک طرف پسران نیست، یک کلاس مستقل برای دختران و یک کلاس برای پسران در دانشگاه مختلط نیست، اصل دانشگاه پسران و دختران باید جدا باشد. هیچ چاره ای جز این نیست.
کاهش جمعیت...، علامه تهرانی، صفحه ۱۹۰، برداشت آزاد
کونوا لنا زینا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی  

سلام بر زینب و قلب صبورش

سلام بر زینب و قلب صبورش
سلام بر زینب و زبان شکورش
سلام بر زینب و بدن کبودش
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

من مست و تو دیوانه

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه/ صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
در شهر يکی کس را هشيار نمي بينم/ هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
هر گوشه يکی مستی دستی زده بر دستی/ وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولي بربط زن تو مست تری يا من/ای پيش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد/ در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ ميشد و مژ ميشد/ وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم/ گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم : ز کجايی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان/ نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل/ نيميم لب دريا نيمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانۀ خمّارم/ يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می/ زين وقف به هوشياران مسپار يکی دانه
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

تعطیلی دفاتر مراجع

پس از درگذشت مرجعی، تمام برنامه‌های مرجعیت در دفاتر این مرجع تعطیل می‌شد و مهرها را می‌شکستند و این روش را بزرگانی همچون مرحوم آیة ‌الله حکیم و آیة ‌الله بروجردی انجام دادند ما نیز باید بر همین سنت عمل نماییم ... در وصیت‌نامه خود نوشته‌ام که پس از آنکه من از دنیا رفتم تمام دفاتر شهرستان‌ها تعطیل و مهرها را بشکنند و دفاتر شهرستان‌ها زیر نظر مدیریت حوزه فروخته و تبدیل به مدرسه علمیه شود تا طلاب در آن تحصیل کنند و وجوهات را در اسرع وقت به طلاب بدهند و تنها دفتر قم را برای نشر آثار و کتب نگهد‌ارند و کارهای مرجعیت در دفتر قم تعطیل شود. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

احکام

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

واجب نفسی و مقدمی

واجب‏ نفسی آن است كه فی نفسه مورد توجه شارع است، مطلوب بودنش به خاطر واجب دیگری نیست بلکه به خاطر خودش است. مثلا اعمال حج واجب به وجوب نفسی واجب است ولی تهيه گذرنامه و بليط و ساير وسائل مقدماتی به وجوب مقدمی واجب است. نماز به وجوب نفسی واجب است، اما وضو و يا غسل به وجوب مقدمی واجب است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۷۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

واجب تعیینی و تخیری

واجب‏ تعيينی آن است كه يك كار متعيّن و مشخّص بايد انجام شود، مانند نمازهای‏ يوميّه، روزه، حج، خمس، زكات، امر به معروف، جهاد و غيره؛ ولی واجب تخييری عبارت است از اينكه مكلّف مختار است يكی از چند كار را انجام دهد، مانند برخی از كفّارات؛ مثلا اگر كسی به عمد روزه ماه مبارك‏ رمضان را نگرفته است بايد يا يك بنده آزاد كند و يا شصت نفر محتاج را اطعام كند و يا شصت روز روزه بگيرد.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۷۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

حکم تکلیفی و حکم وضعی

به وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه حكم تكليفی می‌گویند. اين پنج حكم به عنوان احكام خمسه تكليفيه خوانده می‏‌شوند. می‏‌گويند از نظر اسلام هيچ كاری خالی از اين پنج حكم نيست، يا واجب است يعنی بايد انجام يابد و نبايد ترك شود مانند نمازهای يوميه، و يا حرام است يعنی نبايد انجام يابد و بايد ترك شود مانند دروغ، ظلم‏، شرب خمر و امثال اينها، و يا مستحب است، يعنی خوب است انجام يابد ولی اگر انجام نيافت مجازات ندارد، مانند نمازهای نافله يوميه، و يا مكروه است، يعنی خوب است انجام‏ نيابد ولی اگر انجام يافت مجازات ندارد. مانند سخن دنيا گفتن در مسجد كه جای عبادت است، و يا مباح است، يعنی فعل و تركش مانند اغلب کارها علی‌السّويه است‏. احكام تكليفی همه از قبيل‏ امر و نهی و يا رخصت است. حكم وضعی از اين قبيل نيست، مانند زوجيت، مالكيت، شرطيت، سبيت و امثال اينها.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۷۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

واجب تعبدی و توصلی

عباداتی مثل روزه و نماز واجب تعبدی است. يعنی عبادتی كه در انجامش قصد قربت شرط است و اگر نه، صحيح نيست، اما عباداتی مانند اطاعت از پدر و مادر واجب توصلی يعنی اگر به قصد قربت هم نباشد تكليف ساقط می‌شود.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۷۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

واجب عینی و کفایی

واجب عينی،‏ يعنی عملی نماز و روزه که بر تک تک افراد واجب است، ولی واجب كفایی، یعنی عملی که بر عموم مسلمين واجب است آن را انجام دهند و با انجام يك يا چند فرد، از ديگران ساقط می‏‌گردد، مانند ضروريات اجتماعی از قبيل پزشكی، سربازی، قضاوت، افتاء، زراعت، تجارت و امر تجهيزات‏ اموات كه بر عموم واجب است و با تصدی بعضی، از ديگران ساقط می‌‏شود.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۷۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

سال فقها

هفت نفر از تابعين به نام فقهای سبعه خوانده می‏‌شدند. سال ۹۴ هجری كه سال فوت حضرت علی بن الحسين عليهما السّلام است و در آن سال سعيد بن مسيب و عروش بن زبير از فقهاء سبعه و سعيد بن جبير و برخی ديگر از فقهاء مدينه درگذشتند به نام "سنة الفقهاء" ناميده شد. از آن پس‏ دوره به دوره به علمای عارف به اسلام، خصوصا احكام اسلام  "فقهاء" اطلاق می‏‌شد. ائمه اطهار مكرر اين كلمه را به كار برده‏‌اند، بعضی از اصحاب خود را امر به تفقه كرده‌‏اند و يا آنها را فقيه خوانده‏‌اند. شاگردان مبرز ائمه‏ اطهار در همان عصرها به عنوان "فقهاء شيعه" شناخته می‏‌شدند.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اصول چهارگانه عملیه اختصاص به مجتهد ندارد

مقلدين هم می‏‌توانند در عمل هنگام شك در موضوعات از آنها استفاده كنند. فرض كنيد وضو داشتيم و چرت زديم و شك كرديم كه واقعا خوابمان برد يا نه، استصحاب می‏‌كنيم که وضو داریم. اگر دست ما پاك بود و شك كرديم كه‏ نجس شده يا نه، استصحاب می‌كنيم که طهارت داریم. و اما اگر نجس بود و شك كرديم كه تطهير كرده‌‏ايم يا نه، استصحاب به نجاست می‏‌كنيم.  اگر مايعی جلوی ما باشد و شك كنيم كه در آن مادۀ الكلی وجود دارد يا نه؟ مانند برخی دواها؛ در اینجا اصل، برائت ذمه ما است، يعنی استفاده از آن بلامانع است. اما اگر دو شيشه دوا داريم و يقين داريم در يكی از آنها ماده الكلی وجود دارد، يعنی علم اجمالی داريم به وجود الكل در يكی از آنها، اينجا جای اصل احتياط است. و اگر فرض كنيم در بيابانی بر سر يك دو راهی قرار گرفته‌‏ايم كه ماندن‏ در آنجا و رفتن به يكی از آنها قطعا مستلزم خطر جانی است ولی يك راه‏ ديگر مستلزم نجات ما است و ما نمی‌‏دانيم كه كداميك از اين دو راه موجب‏ نجات ما است و كداميك موجب خطر، و فرض اين است كه توقف ما هم مستلزم خطر است، از طرفی حفظ نفس واجب است و از طرف ديگر القاء نفس در خطر حرام است، پس امر ما دائر است ميان دو محذور و ما مخيريم هر كدام را بخواهيم انتخاب كنيم.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

شک در تکلیف

اگر شک همراه با علم اجمالی است و احتیاط ممکن است جای احتیاط است
اگر شک همراه با علم اجمالی است و احتیاط ممکن نیست جای تخییر است
اگر شک بدوی است و حالت سابقه محرز است جای استصحاب است
اگر شک بدوی است و حالت سابقه محرز نیست جای برائت است
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

استصحاب شرعی محض است

از اين چهار اصل، اصل استصحاب، شرعی محض است، يعنی عقل حكم‏ استقلالی در مورد آن ندارد بلكه تابع شرع است، ولی سه اصل ديگر عقلی‏ است كه مورد تأييد شرع نيز واقع شده است. ادله استصحاب، يك عده اخبار و احاديث معتبر است كه با اين عبارت‏ آمده است.لاتنقض اليقين بالشك...
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۶۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

چهار اصل عملی

اصل احتياط، يعنی طوری كه عمل كنيم كه اگر تكليفی در واقع و وجود دارد انجام داده باشیم
اصل تخيير، يعنی اصل اين است كه ما مخيريم‏ كه يكی از دو تا را به ميل خود انتخاب كنيم
اصل استصحاب، يعنی‏ اصل اين است كه آنچه بوده است بر حالت اولين خود باقی است
اصل برائت، یعنی اصل اين است كه ذمه ما بری است و ما تكليفی‏ نداريم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عقل در فقه

در هر چهار مسئله، اين عقل است كه می‌تواند با محاسبات دقيق خود تكليف را روشن كند. از اين چهار مسئله، مسئله اول به نام مقدمه واجب، مسئله دوم‏ به نام امر به شی‏ء مقتضی نهی از ضد است، مسئله سوم به نام ترتب و مسئله چهارم به نام اجتماع امر و نهی ناميده می‏‌شود.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۶، برداشت آزاد
عقل و کمال عقل
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ترتّب

اگر دو واجب داشته باشيم كه امكان ندارد هر دو را در آن‏ واحد با يكديگر انجام دهيم و يكی از آن دو واجب از ديگری مهمتر باشد أهم  را بايد انتخاب كنيم. حالا اين سؤال پيش می‌‏آيد كه آيا در اين صورت تكليف ما به مهم به كلی ساقط شده است يا سقوطش در فرضی‏ است كه عملا اشتغال به اهم پيدا كنيم؟ مثلا دو نفر در حال غرق شدن هستند و ما قادر نيستيم هر دو را نجات دهيم اما قادر هستيم يكی از آن دو را نجات دهيم. يكی متقی و پرهيزكار و خدمتگزار به خلق خدا و ديگری فاسق و موذی است ولی به هر حال نفسش محترم است. ما بايد آن فرد مؤمن پرهيزكار خدمتگزار را كه وجودش برای خلق خدا مفيد است ترجيح دهيم. يعنی نجات او اهم و نجات فرد ديگر مهم است. حالا اگر ما عصيان كرديم و بی اعتنا شديم و هر دو نفر هلاك شدند آيا دو گناه مرتكب شده‏‌ايم يا يك گناه؟
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

اجتماع امر و نهی

آيا ممكن است يك كار از دو جهت مختلف، هم حرام باشد و هم واجب؟ در اينكه يك كار از يك جهت و يك حيث ممكن‏ نيست هم حرام باشد و هم واجب، بحثی نيست. مثلا ممكن نيست تصرف در مال غير بدون رضای او از آن حيث كه تصرف در مال غير است هم واجب باشد و هم حرام. اما از دو حيث چطور؟ مثلا نماز خواندن در زمين غصبی از يك حيث تصرف در مال غير است و از طرف ديگر با انجام دادن اعمال به صورت خاص عنوان نماز پيدا می‏‌كند. آيا می‌‏شود اين‏ كار از آن جهت كه نماز است واجب باشد و از آن جهت كه تصرف در مال‏ غير است حرام بوده باشد؟
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

امر به شیئ مقتضی نهی از ضد است

انسان در آن واحد قادر نيست دو كاری كه ضد يكديگرند انجام دهد، مثلا در آن واحد هم نماز بخواند و هم به كار تطهير مسجد كه‏ نجس شده بپردازد، بلكه انجام يك كار مستلزم ترك ضد آن كار است‏. حالا آيا امر به يك شی مستلزم اين است كه از ضد آن نهی شده باشد؟ آيا هر امری چندين نهی از اضداد مأموربه را به دنبال خود می‏‌كشد؟
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا مقدمه واجب واجب است؟

مثلا اگر امر به چيزی بشود، مثل حج، و حج يك سلسله مقدمات دارد از قبيل گرفتن گذرنامه، گرفتن بليط، تلقيح، احيانا تبديل پول، آيا امر به حج مستلزم امر به مقدمات آن هم هست يا نه؟ آيا وجوب يك چيز مستلزم وجوب مقدمات آن چيز هست يا نه؟ در حرام‌ها چطور؟ آيا حرمت چيزی مستلزم حرمت مقدمات آن هست يا نه؟
اصول فقه/اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

قاعده ملازمه

متكلمين و اصوليین تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه می‏‌نامند. می‏‌گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع؛ البته اين در صورتی است كه عقل به يك مصلحت لازم الاستيفاء و يا مفسده لازم الاحتراز  پی ببرد و به اصطلاح به ملاك و مناط واقعی دست يابد والا با صرف ظن و گمان و حدس و تخمين نمی‏‌توان نام حكم عقل بر آن نهاد. قياس به همين‏ جهت باطل است که عقلی و قطعی نیست؛ بلکه ظنی و خیالی است. آنگاه كه به مناط قطعی دست يابيم آن را تنقيح مناط می‏‌ناميم. حالا اگر در مواردی كه عقل به مناط احكام دست نمی‌‏يابد ولی می‌‏بيند كه‏ شارع در اينجا حكمی دارد، حكم می‏‌كند كه قطعا در اينجا مصلحتی در كار بوده والا شارع حكم نمی‏‌كرد. پس عقل همانطور كه از مصالح واقعی، حكم شرعی را كشف می‏‌كند، از حكم شرعی نيز به وجود مصالح واقعی پی‏ می‏‌برد. بنابراین همانطور كه می‏‌گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع، می‏‌گويند: كل ما حكم به الشرع حكم به العقل...
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

معنای لوارم احکام

هر حكم از طرف هر حاكم عاقل و ذی‏‌شعور يك سلسله لوازم دارد كه عقل بايد در مورد آنها قضاوت كند كه آيا فلان حكم لازمۀ فلان حكم هست؟ و يا فلان حكم مستلزم نفی فلان‏ حكم هست؟
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مسائل مربوط به عقل

مسائل اصولی مربوط به عقل دو قسمت می‌شود؛ يك قسمت مربوط به فلسفه احكام و قسمت ديگر مربوط به لوازم احكام است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

فلسفه احکام

احكام شرعی تابع يك سلسله مصالح و مفاسد واقعی است. هر جاكه آن حكمت‌ها وجود دارد حكم شرعی مناسب هم وجود دارد. حالا فرض كنيم اگر در موردی از طريق نقل هيچ‌گونه حكم شرعی به ما ابلاغ نشده ولی عقل به‌طور يقين و جزم به حكمت خاصی در رديف ساير حكمت‌ها پی ببرد، كشف می‌‏كند كه حكم شارع چيست. در حقيقت عقل در اينگونه موارد صغرا و كبرای منطقی تشكيل می‏‌دهد. مثلا در زمان شارع  ترياك و اعتياد به آن وجود نداشته است و ما در ادله نقليه دليل خاصی درباره ترياك نداريم اما به دلایل حسی و تجربی‏ زيان‌ها و مفاسد اعتياد به ترياك محرز شده است، پس ما در اينجا با عقل‏ و علم خود به يك ملاك يعنی يك مفسده لازم الاحتراز در زمينه ترياك‏ دست يافته‌‏ايم. حالا به حكم اينكه می‏‌دانيم چيزی كه برای بشر مضر باشد و مفسده داشته باشد از نظر شرعی حرام است حكم می‏‌كنيم كه اعتياد به ترياك‏ حرام است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

محصّل و منقول

اجماع محصل‏ يعنی اجماعی كه خود مجتهد در اثر تفحص در تاريخ و آراء و عقايد صحابۀ رسول خدا يا صحابۀ ائمه يا مردم نزديك به عصر ائمه، مستقيما به دست‏ آورده است. اجماع منقول يعنی اجماعی كه خود مجتهد مستقيما اطلاعی از آن ندارد، بلكه ديگران نقل كرده‌‏اند كه اين مسئله اجماعی است. اجماع محصل البته‏ حجت است، ولی اجماع منقول اگر از نقلی كه شده است يقين حاصل نشود قابل اعتماد نيست. بنابراین اجماع منقول به خبر واحد حجت نيست، هر چند سنت منقول به خبر حجت است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

حجیت عقل به حکم عقل ثابت است

عقل يكی از منابع چهارگانه احكام است. گاهی ما يك‏ حكم شرعی را به دليل عقل كشف می‏‌كنيم. حجيت عقل، هم به حكم عقل ثابت است، آفتاب آمد دليل آفتاب؛ و هم‏ به تأييد شرع؛ اساسأ ما حقانيت شرع و اصول دين را به حكم عقل ثابت می‏‌كنيم، چگونه ممكن است از نظر شرعی عقل را حجت ندانيم؟ اصوليون بحثی منعقد كرده‌‏اند به نام حجيت قطع؛ يعنی حجيت علم‏ جزمی؛ اخباريين منكر حجيت عقل می‏‌باشند ولی سخنشان ارزشی ندارد.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۵۰، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

ناسخ و منسوخ

گاهی دستوری در قرآن و سنت رسيده كه موقت بوده است؛ يعنی‏ پس از مدتی دستور ديگر رسيده و به اصطلاح دستور اول را لغو كرده‏ است. مثلا در قرآن كريم ابتدا درباره زنان شوهردار اگر مرتكب فحشا شوند دستور رسيد كه در خانه آنها را حبس ابد كنند تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهی برای آنها مقرر دارد. بعد راهی كه برای آنها مقرر شد اين بود كه‏ دستور رسيد به طور كلی اگر مردان زن دار و يا زنان شوهردار مرتكب فحشا شوند بايد رجم شوند. يا مثلا در ابتدا دستور رسيده بود كه در ماه مبارك رمضان، حتی در شب‏ نيز مردان با زنان خود نزديكی نكنند، بعد اين دستور لغو شد و اجازه داده‏ شد.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۴۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

اجماع از نظر شیعه و سنّی

اهل تسنن می‌گویند پيغمبر اكرم فرموده است: لاتجتمع امتی علی‏ خطاء؛ ولی شيعه اولا چنين حديثی را از رسول اكرم مسلّم نمی‏‌شمارد. ثانيا می‌‏گويد راست است كه محال است همه امت بر ضلالت و گمراهی وحدت پيدا كنند، اما اين بدان جهت است كه همواره يك فرد معصوم در ميان امت هست نه از آن جهت كه از مجموع نامعصوم‏ین يك معصوم تشكيل می‌‏شود. ثالثا آنچه به نام اجماع در كتب فقه يا كلام اهل تسنن نام‏ برده می‌‏شود اجماع امت نيست، اجماع علماء امت است. تازه اتفاق همه علماء امت نيست، علماء يك‏ فرقه امت است. اين است كه شيعه برای اجماع آن اندازه حجيت قائل است كه كاشف از سنت‏ باشد. به عقيده شيعه هرگاه در مساله‌‏ای فرضا هيچ دليلی نداشته باشيم اما بدانيم كه عموم يا گروه زيادی از صحابه پيغمبر يا صحابه ائمه كه جز به‏ دستور عمل نمی‏‌كردند، به گونه‏‌ای خاص عمل می‏‌كردند، كشف می‏‌كنيم كه‏ در اينجا دستوری بوده که به ما نرسيده است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۴۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

مجمل و مبیّن

بحث مجمل و مبين چندان اهميتی ندارد. مقصود اين است كه گاهی تعبيری‏ در لسان شارع می‏‌رسد كه مفهومش ابهام دارد و مقصود روشن نيست، مثل‏ مفهوم غنا؛ و در دليل ديگر چيزی يافت می‌‏شود كه روشن كننده است. دراين صورت می‏‌توان به وسيله آن مبيّن، رفع ابهام از مجمل كرد. معمولا اهل ادب به بعضی تعبيرات مجمل در كلمات پيشوايان ادب بر می‏‌خورند كه در مفهومش در می‏‌مانند، بعد با پيدا كردن‏ قرائن روشنگر رفع ابهام می‌‏كنند.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۴۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

مفهو و منطوق

كلمه مفهوم در مقابل منطوق است. فرض كنيد شخصی می‏‌گويد: اگر همراه من تا خانه من بيائی من فلان كتاب را به تو می‌‏دهم. اين جمله در حقيقت يك جمله به جای دو جمله است. ۱- اگر به خانه من بيایی آن كتاب را می‏‌دهم. ۲- اگر به خانه من نيایی آن كتاب را نمی‏‌دهم. پس در اين جا دو رابطه مثبت و منفی وجود دارد. رابطه‏ مثبت ميان همراهی كردن و كتاب دادن در متن جمله آمده و مورد تلفظ و نطق‏ قرار گرفته است. از اين‌رو آن را منطوق می‏‌گويند. ولی رابطه منفی‏ به لفظ نيامده و متعلق نطق قرار نگرفته است، اما عرفأ از چنين جمله‏‌ای‏ فهميده می‏‌شود. از اين‌رو آن را مفهوم می‏‌خوانند. ما در بحث حجيت خبر واحد خوانديم كه اصولين از آيه شريفه نبأ، كه می‏‌فرمايد: ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا، حجيت خبر واحد را در صورتی كه راوی عادل باشد استفاده كرده‌‏اند. اين، استفاده از مفهوم آيه شريفه است. منطوق آيه اين‏ است كه به خبر فاسق ترتيب اثر ندهيد، اما مفهوم آيه اين است كه به‏ خبر عادل ترتيب اثر بدهيد.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۴۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

مطلق و مقیّد

مطلق و مقيد هم چيزی است شبيه عام و خاص، چيزی كه هست عام و خاص‏ در مورد افراد است و مطلق و مقيد در مورد احوال و صفات. عام و خاص در مورد اموری است كلی كه دارای افراد موجود متعدد و احيانا بی نهايت است‏ و بعضی از انواع و يا افراد آن عام به وسيله دليل خاص از آن عموم خارج‏ شده‏اند، ولی مطلق و مقيد مربوط است به طبيعت و ماهيتی كه متعلق تكليف‏ است و مكلف موظف است آنرا ايجاد نمايد. اگر آن طبيعت متعلق تكليف قيد خاص نداشته باشد مطلق است و اگر قيد خاص برای آن در نظر بگيريم مقيد است. مثلا در مثالی كه قبلا ذكر كرديم «صل عليهم» اين‏ دستور از آن نظر كه مثلا با صدای بلند باشد يا آهسته، در حضور جمع باشد يا حضور خود طرف كافی است، مطلق است. اكنون می‏گوئيم اگر دليل ديگری از قرآن يا حديث معتبر نداشته باشيم كه‏ يكی از قيود بالا را ذكر كرده باشد ما به اطلاق جملۀ «و صل عليهم» عمل‏ می‏كنيم، يعنی آزاديم كه به هر صورت بخواهيم انجام دهيم ولی اگر دليل‏ ديگری معتبر پيدا شد و گفت كه مثلا اين عمل بايد با صدای بلند باشد و يا بايد در حضور جمع و در مسجد باشد، دراينجا مطلق را حمل بر مقيد می‏كنيم‏ يعنی آن دليل ديگر را مقيد (به كسرياء) اين جمله قرار می‏دهيم. نام اين‏ عمل «تقيد» است.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اوامر

آيا امر دلالت بر وجوب می‏‌كند، يا بر استحباب، يا بر هیچ‌كدام؟ آيا امر دلالت بر فوريت می‏‌كند يا براتراخی؟ آيا امر دلالت‏ بر مرﺓ می‏كند يا تكرار؟ مثلا در آيه كريمه وارد شده است "خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلواتك سكن‏ لهم" از اموال مسلمين زكات بگير تا به اين وسيله آنان را پاك و پاكيزه‏ گردانی و به آنها دعا كن كه دعای تو موجب آرامش آنها است. كلمه صل در آيه شريفه به معنای دعا كن يا درود بفرست است. در اينجا اين سؤال مطرح می‏‌شود كه آيا اولأ دعا كردن كه با صيغه امر فرمان داده شده واجب است يا نه؟ به عبارت ديگر آيا امر در اينجا دلالت بر وجوب می‏‌كند يا نه؟ ثانيا آيا فوريت‏ دارد يا نه؟ يعنی آيا واجب است بلافاصله پس از دريافت زكات درود فرستاده شود يا اگر فاصله هم بشود مانعی ندارد؟ ثالثا آيا يك بار دعا كردن كافی است يا اين عمل مكرّر بايد انجام يابد؟ اصوليون به تفصيل درباره همه اينها بحث می‏‌كنند.
اصول فقه، مرتضی مطهری، صفحه ۴۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالب جديد
مطالب قديمی‌