+نوشته شده در جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۸:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
روز بنماید جمال سرخ و زرد [
مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۲:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۶:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی
نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی...
عاشق بیگناه را بهر ثواب میکشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز میکنی
[
مولوی]
کید پلورالیزم فرهنگیشهید یهود
+نوشته شده در سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱:۰ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۴:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی
تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان! [
مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی
آتشی از تو در دهان دارم/لیک صد مهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه/شعلههایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد/بیجهان ملک صد جهان دارم
کاروانها که بار آن شکر است/من ز مصر عدم روان دارم [
سروش از مولوی]
+نوشته شده در جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۸:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی
کاردش تا استخوان ما رسید [
مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۲:۵ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید [
مولوی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۱ ب.ظ توسط اشرفی
که دو چشمم روشن و نامُرمَد است [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۵:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۸:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی
اول ابلیسی مرا استاد بود/بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
حق بدید آن جمله را نادیده کرد/تا نگردم در فضیحت رویزرد...
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت/طاعت ناکرده آورده گرفت...
آه کردم چون رسن شد آه من/گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم/شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همیبودم زبون/در همه عالم نمیگنجم کنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا/ناگهان کردی مرا از غم جدا [
مولوی]
توبه تغییر مسیر انسان علیه خود استاحساس شخصیت با سوء پیشینهاشعار غلط یغما
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۶:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی
ای خدا این وصل را هجران مکن/سرخوشان عشق را نالان مکن...
بر درختی کاشیان مرغ توست/شاخ مشکن مرغ را پران مکن...
جمع و شمع خویش را برهم مزن/دشمنان را کور کن شادان مکن...
این طناب خیمه را برهم مزن/خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر/هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن [
مولوی]
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
+نوشته شده در یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۱ ب.ظ توسط اشرفی
ای دهندۀ عقلها فریاد رس/تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکوی/ما کییم اول توی آخر توی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تراش [
مولوی]
یاد ده ما را سخنهای رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی[
.]
این چنین میناگریها کار توست/این چنین اِکسیرها اسرار توست [
مولوی]
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش
پیش از آن کهاین خاکها
خسْفش کنند/پیش از آن کهاین بادها
نسْفش کنند
گر چه چون زایل شود تو قادری/کهش ازیشان واستانی واخری
قطرهای کهاو در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت [
مولوی]
آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود [
مولوی]
تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور [
مولوی]
سروش، فسون و فسانه، قسمت دوم، ساعت ۰۱:۲۵، برداشت آزاد [
اینجا]
عقل و کمال عقلای همه هستی ز تو پیدا شده
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴ ق.ظ توسط اشرفی
بشنیدهام که عزم سفر میکنی، مکن/مهر حریف و یار دگر میکنی، مکن
تو در جهان غریبی، غربت چه میکنی؟/قصد کدام خستهجگر میکنی؟ مکن...
ای مه! که چرخ، زیر و زبر از برای توست/ما را خراب و زیر و زبر میکنی، مکن [
مولوی]
دیدار امام حسین با عبدالله بن مطیع
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۳ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۸:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۹:۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی
جانور فربه شود از حلق و نوش [
مولوی]
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی
حضرت عیسی(ع) به سوی کوهی میگریخت. شخصی پرسید: از چه میگریزی؟ فرمود: از احمق! گفت: تو که با دم مسیحایی مرده را زنده میکنی، احمق را هم علاج کن!
گفت رنجِ احمقی قهرِ خداست/رنج
و کوری نیست قهر آن ابتلاست
ابتلا، رنجی ست کآن رحم آورد/احمقی، رنجی ست کآن زخم آورد
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت/صحبتِ احمق بسی خونها بریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا/دین چنین دزدد هم احمق از شما [
مولوی]
مستزاد عوامآن است جوابش که جوابش ندهیابتلا رنجی است کان رحم آورد
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۳:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
شبی معشوق به عاشق وعدۀ دیدار داد. عاشق تا نیمه شب منتظر ماند اما خسته شد و خوابش برد. وقتی معشوق آمد و عاشق را خفته دید.
گردگانی چندش اندر جیب کرد/که تو طفلی گیر این میباز نرد [
مولوی]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲:۴ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۷:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۴:۱ ق.ظ توسط اشرفی
پهلوانی نزد دلاک رفت تا نقش شیر بر بدنش بکوبد. وقتی خالکوب نیشِ سوزن را بر پوستِ او زد، دردی شدید بر پهلوان غالب شد. پرسید این کدام عضو شیر است؟ خالکوب گفت: دُمِ شیر! پهلوان گفت: دُم نمیخواهد. خالکوب دوباره نیشِ سوزن را بر پوستش خَلاند. پهلوان پرسید: این کدام عضو است؟ گفت: گوش شیر! پهلوان گفت: گوش هم نمیخواهد. خالکوب سوزن را به بدن پهلوان زد. پهلوان گفت: این کدام عضو است؟ گفت: شکم شیر! پهلوان گفت: شکم هم نمیخواهد. خالکوب عصبانی شد، سوزن را به زمین زد و گفت:
شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید؟/این چنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر دردِ نیش/تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش [
مولوی]
تشنیع زدنزخم ديديم و پي مرهم شديم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی
کو درین شب گاو میپنداردم [
مولوی]
شخصی گاو خود را در طویله بست. شب، شیری به طویله رفت؛ گاو را خورد و در جای گاو نشست. مرد روستایی وارد طویله شد و شیر را به خیال گاو خود نوازش میکرد. شیر با خود گفت:
این چنین گستاخ زان میخاردم/کو درین شب گاو میپنداردم [
مولوی]
چرا موش از شیر نمیترسد؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۳:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۵:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۶:۹ ب.ظ توسط اشرفی
کژ میشد و مژ میشد [
مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۹:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید/کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید/که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان/چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید [
مولوی]
چهار زندان انسان
+نوشته شده در سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۵:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۲:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۶:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۵:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن/ چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای نقل خلاص خوردهای/ بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن [
مولوی]
ملامتیان
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۶:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۳:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۷:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
این عسس را دید و در خانه نشد [
مولوی]
مولوی داستان عالم پرهیزگاری را بیان میکند که از بیم پذیرفتن مسند قضاوت خود را به دیوانگی زد و در پاسخ به کسی که او را ملامت کرده بود گفت: دیوانه کسی است که دزد اندیشه را ببیند اما خود را به دیوانگی نزند و گنج عقل خود را پنهان نکند.
+نوشته شده در شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
در دل و جان خانه کردی عاقبت/ هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی/ وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده/ قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا/ یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بی خویش بردی در حرم/ عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسولَ الله ستون صبر را/ اُستُن حنّانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چارهگر/ شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو/ دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک/ دانه را دردانه کردی عاقبت
دانهای را باغ و بستان ساختی/ خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر/ مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسۀ سر از تو پر از تو تهی/ کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم/ عاشق جانانه کردی عاقبت [
اینجا]
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت استستون حنّانهمن مناره پر کنم آفاق را
+نوشته شده در جمعه ۳ دی ۱۳۹۵ ساعت ۹:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۹:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی
گفت کز دریا بر انگیزان غبار [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۸:۶ ب.ظ توسط اشرفی
مجملش گفتم نگفتم زان بیان/ ورنه هم لبها بسوزد هم دهان
من چو لب گویم لب دریا بود/من چو لا گویم مراد إلّا بود
من ز شیرینی نشینم رو تُرُش/من ز بسیاری گفتارم خَمُش
تا که شیرینی ما از دو جهان/در حجاب رو ترش باشد نهان
کاشکی هستی زبانی داشتی
+نوشته شده در جمعه ۱۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۹:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی
صورتگر نقّاشم هر لحظه بتی سازم/ وانگه همه بتها را در پیش تو بُگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم/ چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم [
اینجا]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۱۱، دقیقه ۵۷، برداشت آزاد [
اینجا]
من: این همان عوضی گرفتنِ مجاز به جای حقیقت است.
نماز مجنونفَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُکفِ دریاست صورتهای عالم/ ز کف بگذر اگر اهل صفایی [
اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۴:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حدِ جهان، بیحد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد/ یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
دریا باش تا زلال باشیپخته سخن مردی
+نوشته شده در جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۹:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۶:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی
شخصی کودکی را دید که کلوچه میخورد. گفت مقداری هم به من بده. کودک گفت نمیدهم. مرد اصرار کرد. کودک گفت به شرط اینکه صدای گاو در آوری! مرد به اطراف نگاه کرد و چون کسی را ندید قبول کرد و صدای گاو در آورد. کودک گفت پدر و مادرم گفتهاند: این کلوچه را به گاو نده که لایق گاو کاه باشد.
تا نگویی سرّ سلطان را به کس/تا نریزی قند را پیش مگس
مناقبالعارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴۴۷ از ۵۷۳، برداشت آزاد [
اینجا]
غیرت الهی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی
شاخ گل هر جا بروید هم گل است/ خُمّ مُل هر جا بجوشد هم مُل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سر/عینِ خورشید است نی چیزِ دیگر [
مولوی]
مناقب العارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴ [
اینجا]
به آیت الله صدر گفتند: بفرمایید صدر مجلس!
فرمود: هر جا صدر نشیند صدر است!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۸:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی/وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی/وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی/چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی
به کاهلی بنشینی که این عجب کاری است/عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت/چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی [
مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۴ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۹:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
دباغی در بازار عطاران بیهوش شد. گلاب و کاهگِل مؤثر نبود. برادرش باخبر شد، مقداری سرگین سگ به بینیاش نزدیک کرد، به هوش آمد.
مثنوی، مولوی، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۹:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی
آن یکی آمد در یاری بزد/ گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من؛ گفتش برو هنگام نیست/ بر چنین خوانی مُقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق/ کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر/ در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس، بازگشت/ باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در بهصد ترس و ادب/ تا بِنجْهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن/ گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من درآ/ نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا/ چونک یکتایی درین سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط/ نیست در خور با جمل سم الخیاط [
مولوی]
جز او کسی نیست
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۴:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی
پرسیدند: آیا گریه نماز را باطل میکند؟ جواب داد: گریه آبِ دیده است. تا نمازگزار در نماز چه دیده باشد؟ اگر دنیا دیده باشد باطل است، اگر عقبی دیده باشد کمال!
مثنوی مولوی، دفتر پنجم، برداشت آزاد [
اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۵:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۱:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی
هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین...
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد [
.]
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس/یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد [
.]
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید/تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین/که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد/نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد... [
مولوی]
فلينظر الانسان الى طعامه
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲ ق.ظ توسط اشرفی
هله نومید نباشی که تو را یار براند/گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا/ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها/ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد/نَهِلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر/تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او/نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند [
مولوی]
قلنا اهبطو منها جمیعاگفت مجنون گر همه روی زمینعتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته/خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان/باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل/اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی/شیرین شکرفروشی دکان من گرفته...
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته/من خوی او گرفتم او آن من گرفته... [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی/باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان/خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان/گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
هر که او بیدارتر پر دردتر بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت/بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندر خور طفلان نبود/بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم/تننن تن تننن تن تننن تن تننن [
مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی
باز نگار میکشد چون شتران مهار من/ یارکشی است کار او بارکشی است کار من
اشتر مست او منم خارپرست او منم/ گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند/ لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من...
کار کنم چو
کِهتران بار کشم چو اشتران/بار کی میکشم ببین عزت کار و بار من
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مگِری و مگو دریغ دریغ/به دام دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/که گور پردۀ جمعیتِ جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بوَد/لحد چو حبس نماید خلاصِ جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟/چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد/ز چاه، یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا/که های هوی تو در جو لامکان باشد [
مولوی]
تاجر ترسنده طبع شیشه جانچون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها/خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن...
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد/ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مرگ مولوی و غزالی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۳:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد/ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصت ساله را نگر/هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین/این سگان پیر اطلسپوش بین...
چون بگویندش که عمر تو دراز/میشود دلخوش دهان از خنده باز...
گفت انظرنی الی یوم جزا
+نوشته شده در شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی
پیشتر آ روی تو جز نور نیست/کیست که از عشق تو مخمور نیست
نی غلطم در طلب جان جان/پیش میا پس به مرو دور نیست
طلعت خورشید کجا برنتافت/ماه بر کیست که مشهور نیست
پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست/ترک کن اندیشه که مستور نیست
ای شکری دور ز وهم مگس/وی عسلی کز تن زنبور نیست
هر که خورد غصه و غم بعد از این/با رخ چون ماه تو معذور نیست
بروید ای حریفان بکشید یار ما رادرمان غم
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی
بروید ای حریفان بکشید یار ما را/به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین/بکشید سوی خانه مه خوب خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم/همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادُوی و افسون/بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
به مبارکی و شادی چو نگار من درآید/بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان/که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را
برو ای دل سبکرو به یمن به دلبر من/برسان سلام و خدمت تو عقیق بیبها را [
سروش از مولوی]
آب زنید راه را هین که نگار میرسدپیشتر آ روی تو جز نور نیست
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی