نکات

یاد ده ما را سخن‌های رقیق

یاد ده ما را سخن‌های رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگری‌ها کار توست/این چنین اکسیرها اسرار توست [مولوی]
دعای حضرت موسی (ع)
ستایش و خواهش
اهمیّت دعای مأثوره
فتلقّی آدم من ربّه کلمات
+نوشته شده در جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۸:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

حق قیامت را لقب زان روز کرد

روز بنماید جمال سرخ و زرد [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۲:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود [مولوی ۶۱۰]
آرزوی عدم
+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۶:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آن نصوح رفته باز آمد به خویش

آن نصوح رفته باز آمد به خویش/دید چشمش تابش صد روز بیش
می حلالی خواست از وی هر کسی/بوسه می‌دادند بر دستش بسی [مولوی]
یبدّل الله سیّئاتهم حسنات
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی

+نوشته شده در جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی
چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی...
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی [مولوی]
کید پلورالیزم فرهنگی
شهید یهود
+نوشته شده در سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱:۰ ق.ظ توسط اشرفی  

هر چیزی زکاتی دارد

علم زکات دارد، جمال زکات دارد، مقام زکات دارد. آدمی باید بخشی از دارایی خود را به دیگران ببخشد. [سروش]
ده زکات روی خوب ای خوب‌ رو/شرح جان شرحه شرحه بازگو
کز کرشمۀ غمزه‌ای غمّازه‌ای/بر دلم بنهاده داغ تازه‌ای
من حلالش کردم ار خونم بریخت/من همی‌ گفتم حلال، او گریخت [مولوی]
تقیّه کنید
بگذارید بزند تا دلش خنک شود
زکات بهترین عبادت است
زکات شبلی
نیاز مردم نعمت است
+نوشته شده در جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۴:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

پیر باشد نردبان آسمان

تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان! [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی  

آتشی از تو در دهان دارم

آتشی از تو در دهان دارم/لیک صد مهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه/شعله‌هایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد/بی‌جهان ملک صد جهان دارم
کاروان‌ها که بار آن شکر است/من ز مصر عدم روان دارم [سروش از مولوی]
+نوشته شده در جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۸:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

بازخر ما را از این نفس پلید

کاردش تا استخوان ما رسید [مولوی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۲:۵ ب.ظ توسط اشرفی  

کی بود این کفو ایشان در زواج

یک در از چوب و دری دیگر ز عاج [مولوی]
زیبایی تناسب است
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

طبله‌ها در پیش عطاران ببین

طبله‌ها در پیش عطاران ببین/ جنس را با جنس خود کرده قرین
جنس‌ها با جنس‌ها آمیخته/ زین تجانس زینتی انگیخته
گر درآمیزند عود و شکرش/ برگزیند یک یک از یک‌دیگرش [مولوی]
ان الله جمیل و یحب الجمال
تناسب در شناخت پیامبر
خذوا زینتكم عند كل مسجد
کی بود این کفو ایشان در زواج
+نوشته شده در دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید [مولوی]
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

این کلیله و دمنه جمله افتراست

این کلیله و دمنه جمله افتراست/ورنه کی با زاغ لک‌لک را مری‌ست
ای برادر قصه چون پیمانه‌ای‌ست/معنی اندر وی مثال دانه‌ای‌ست [مولوی]
داستان سرایی سعدی
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
+نوشته شده در جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

مادح خورشید مداح خود است

که دو چشمم روشن و نامُرمَد است [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۵:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

عید بیاید رود عید تو ماند ابد

+نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۸:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

کیست مولا آنک آزادت کند

بند رقّیت ز پایت بر کَند [مولوی]
کلمۀ مولا به معنای معتِق و معتَق نیز آمده است.
آزادی معنوی، مرتضی مطهری، صفحه ۱۱، برداشت آزاد [اینجا]
مروجی می‌خواند بند رقیت ز پایت وا کند. دقیقه ۰۲:۵۱ [اینجا]
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست
قاتل مسلم بن عقیل
چو دشمن خر روستایی برد
گمان کردم کریم بیدار است
+نوشته شده در سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۲۰ ق.ظ توسط اشرفی  

اول ابلیسی مرا استاد بود

اول ابلیسی مرا استاد بود/بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
حق بدید آن جمله را نادیده کرد/تا نگردم در فضیحت روی‌زرد...
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت/طاعت ناکرده آورده گرفت...
آه کردم چون رسن شد آه من/گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم/شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همی‌بودم زبون/در همه عالم نمی‌گنجم کنون
آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا/ناگهان کردی مرا از غم جدا [مولوی]
توبه تغییر مسیر انسان علیه خود است
احساس شخصیت با سوء پیشینه
اشعار غلط یغما
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۶:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ای خدا این وصل را هجران مکن

ای خدا این وصل را هجران مکن/سرخوشان عشق را نالان مکن...
بر درختی کاشیان مرغ توست/شاخ مشکن مرغ را پران مکن...
جمع و شمع خویش را برهم مزن/دشمنان را کور کن شادان مکن...
این طناب خیمه را برهم مزن/خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر/هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن [مولوی]
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
+نوشته شده در یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۱ ب.ظ توسط اشرفی  

ای دهنده عقل‌ها فریاد رس

ای دهندۀ عقل‌ها فریاد رس/تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکوی/ما کییم اول توی آخر توی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تراش [مولوی]
یاد ده ما را سخن‌های رقیق/که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی/گرچه جوی خون بود نیلش کنی[.]
این چنین میناگری‌ها کار توست/این چنین اِکسیرها اسرار توست [مولوی]
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش/متّصل گردان به دریاهای خویش
پیش از آن که‌این خاکها خسْفش کنند/پیش از آن که‌این بادها نسْفش کنند
گر چه چون زایل شود تو قادری/که‌ش ازیشان واستانی واخری
قطره‌ای که‌او در هوا شد یا بریخت/از خزینهٔ قدرت تو کِی گریخت [مولوی]
آب و دریا جمله در فرمان توست/باد و آتش ای خداوند آن توست
گر تو خواهی آتش آبِ خوش شود/ور نخواهی آب هم آتش شود [مولوی]
تو بزن یا ربّنا آب طهور/تا شود این نار عالم جمله نور [مولوی]
سروش، فسون و فسانه، قسمت دوم، ساعت ۰۱:۲۵، برداشت آزاد [اینجا]
عقل و کمال عقل
ای همه هستی ز تو پیدا شده
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی، مکن/مهر حریف و یار دگر می‌کنی، مکن
تو در جهان غریبی، غربت چه می‌کنی؟/قصد کدام خسته‌جگر می‌کنی؟ مکن...
ای مه! که چرخ، زیر و زبر از برای توست/ما را خراب و زیر و زبر می‌کنی، مکن [مولوی]
دیدار امام حسین با عبدالله بن مطیع
+نوشته شده در سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱:۳۳ ق.ظ توسط اشرفی  

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر [مولوی]
هله ‌ای صف‌ شکنان بر صف بیداد زنیم
+نوشته شده در سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

کار مردان روشنی و گرمی است

کار دونان حیله و بی‌شرمی است [مولوی]
والشّمس و ضحاها
+نوشته شده در جمعه ۳ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۸:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

معبد مرد کریم اکرمته

معبد مرد کریم اکرمتَه/ معبد مرد لئیم اسقمتَه
مر لئیمان را بزن تا سر نَهند/ مر کریمان را بده تا بر دَهند [مولوی]
کما تکونوا یولّی علیکم
ظلمتیان را همه بی نور کن
پس شدند اشکسته‌اش آن عاقلان
لذت کریم و لئیم
نقد اسلام رحمانی
النار سوط یسوق اهل الله الی الله
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۹:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

هر که او بیدارتر پر دردتر

هر که او آگاه تر رخ زردتر [مولوی]
بیدار شو
بیدار و زندگانی بی‌دارم آرزوست
به خدا قاتل من دیده بینای من است
من از بی‌نوایی نیم روی زرد/غم بی‌نوایان رخم زرد کرد [سعدی]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بُگذار تا وقت دگر [مولوی]
شرح گل بگذار از بهر خدا
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۲:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

عقل جزو از کل گویا نیستی

عقل جزو از کل گویا نیستی/گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد/موج آن دریا بدینجا می‌رسد
عقل و کمال عقل
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
خاک بر فرق قناعت بعد از این
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

آن گریز عیسی نی از بیم بود

آن گریز عیسی نَی از بیم بود/ایمن ست او آن پیِ تعلیم بود
زَمهریر ار پُر کند آفاق را/چه غم آن خورشیدِ با اشراق را؟
گر سیل عالم پر شود
گریختن عیسی(ع) بر فراز کوه
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۸:۳۷ ب.ظ توسط اشرفی  

آدمی فربه شود از راه گوش

جانور فربه شود از حلق و نوش [مولوی]
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۶:۳۶ ب.ظ توسط اشرفی  

گریختن عیسی(ع) بر فراز کوه

حضرت عیسی(ع) به سوی کوهی می‌گریخت. شخصی پرسید: از چه می‌گریزی؟ فرمود: از احمق! گفت: تو که با دم مسیحایی مرده را زنده می‌کنی، احمق را هم علاج کن!
گفت رنجِ احمقی قهرِ خداست/رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست
ابتلا، رنجی ست کآن رحم آورد/احمقی، رنجی ست کآن زخم آورد
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت/صحبتِ احمق بسی خون‌ها بریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا/دین چنین دزدد هم احمق از شما [مولوی]
مستزاد عوام
آن است جوابش که جوابش ندهی
ابتلا رنجی است کان رحم آورد
+نوشته شده در یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۳:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

گردگانی چندش اندر جیب کرد

شبی معشوق به عاشق وعدۀ دیدار داد. عاشق تا نیمه شب منتظر ماند اما خسته شد و خوابش برد. وقتی معشوق آمد و عاشق را خفته دید.
گردگانی چندش اندر جیب کرد/که تو طفلی گیر این می‌باز نرد [مولوی]
+نوشته شده در سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

مولوی در بیان آیت الله خامنه‌ای

مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند: نظر شما راجع به مثنوی چیست؟ گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول اصول اصول الدین! ایشان گفت: کاملاً درست است. [اینجا]
موسیقی با سروده‌های مولوی
استفاده از خط لاتین
تخت جمشید در بیان آیت الله خامنه‌ای
استفاده از خط لاتین
من نمی‌گویم که آن عالیجناب
+نوشته شده در چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۷:۲۱ ق.ظ توسط اشرفی  

گفتمش ای رسول جان!

گفتمش ای رسول جان ای سبب نزول جان/ز آنکِ تو خورده‌ای بده چند عتاب و گفت و گو
گفت شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان/حلق و دهان بسوزدت بانگ زنی گلو گلو
لقمۀ هر خورنده را درخور او دهد خدا/ آنچ گلو بگیردت حرص مکن مجو مجو [مولوی]
یاد دارم روزگار پیش را
زمام سخن مولوی
ارسطو چگونه شاگرد افلاطون شد؟
+نوشته شده در سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۸:۴۸ ق.ظ توسط اشرفی  

این دهان بستی دهانی باز شد

این دهان بستی دهانی باز شد/تا خورندهٔ لقمه‌های راز شد [مولوی]
لب فرو بند از طعام و از شراب/سوی خوان آسمانی کن شتاب [مولوی]
گر تو این انبان ز نان خالی کنی/پر ز گوهرهای اِجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن/بعد از آنش با ملک انباز کن [مولوی]
روزه عامل تفکّر است
چند شب‌ها خواب را گشتی اسیر
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۴:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

شیر بی دم و سر و اشکم که دید؟

پهلوانی نزد دلاک رفت تا نقش شیر بر بدنش بکوبد. وقتی خالکوب نیشِ سوزن را بر پوستِ او زد، دردی شدید بر پهلوان غالب شد. پرسید این کدام عضو شیر است؟ خالکوب گفت: دُمِ شیر! پهلوان گفت: دُم نمی‌خواهد. خالکوب دوباره نیشِ سوزن را بر پوستش خَلاند. پهلوان پرسید: این کدام عضو است؟ گفت: گوش شیر! پهلوان گفت: گوش هم نمی‌خواهد. خالکوب سوزن را به بدن پهلوان زد. پهلوان گفت: این کدام عضو است؟ گفت: شکم شیر! پهلوان گفت: شکم هم نمی‌خواهد. خالکوب عصبانی شد، سوزن را به زمین زد و گفت:
شیرِ بی دُم و سر و اِشکم که دید؟/این چنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر دردِ نیش/تا رهی از نیشِ نَفسِ گَبرِ خویش [مولوی]
تشنیع زدن
زخم ديديم و پي مرهم شديم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

این‌ چنین گستاخ زان می‌خاردم

کو درین شب گاو می‌پنداردم [مولوی]
شخصی گاو خود را در طویله بست. شب، شیری به طویله رفت؛ گاو را خورد و در جای گاو نشست. مرد روستایی وارد طویله شد و شیر را به خیال گاو خود نوازش می‌کرد. شیر با خود گفت:
این چنین گستاخ زان می‌خاردم/کو درین شب گاو می‌پنداردم [مولوی]
چرا موش از شیر نمی‌ترسد؟
+نوشته شده در یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۳:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

فخر رازی علم را لیتی کند

پیش مرغان ریزد و تی‌تی کند [مولوی]
بهر طفل نو پدر تی‌تی کند/گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند [مولوی]
نویسندگی میرداماد
نصیحت داروی تلخ است و باید
مطایبۀ مرحوم آخوند با حاج آقا رضا
+نوشته شده در دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱:۳۲ ق.ظ توسط اشرفی  

دانه باشی مرغکانت برچنند

دانه باشی مرغکانت برچنند/غنچه باشی کودکانت برکنند
دانه پنهان کن به‌کلی دام شو/غنچه پنهان کن گیاه بام شو [مولوی]
در محضر ابومعین
به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو
بیان اسرار الهی باعث عجب می‌شود
+نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

آزمودم عقل دور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را [مولوی]
عقل و کمال عقل
شرط عشق جنون است
+نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ای برادر تو همان اندیشه‌ای

ای برادر تو همان اندیشه‌ای/ما بقی خود استخوان و ریشه‌ای
گر گل است اندیشۀ تو، گلشنی/ور بود خاری، تو هیمهٔ گلخنی
گر گلابی، بر سر و جَیبت زنند/ور تو چون بولی برونت افکنند
طبله‌‏ها در پیش عطاران ببین/جنس را با جنس خود کرده قرین
جنس‌ها با جنس‌ها آمیخته/زین تجانس زینتی انگیخته
گر درآمیزند عود و شکرش/برگزیند یک یک از یکدیگرش [مولوی]
فکر و ذکر
جسم و روح در کلام امام صادق
فرق انسان و حیوان در اراده و اختیار است
آیا مغز و زبانم کار خواهد کرد؟
+نوشته شده در شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۵:۳۲ ب.ظ توسط اشرفی  

از همانجا که رسد درد

همانجاست دوا [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۶:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

چون کشتی بی‌لنگر

کژ می‌شد و مژ می‌شد [مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۹:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید/کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید/که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان/چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید [مولوی]
چهار زندان انسان
+نوشته شده در سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

سر ز شکر دین از آن بر تافتی

سر ز شکر دین از آن بر تافتی/کز پدر میراث مفت‏‌اش یافتی
مرد میراثی چه داند قدر مال؟/رستمی جان کند و مجان یافت زال [مولوی]
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد/گوهری طفلی به قرصی نان دهد [مولوی]
پدر، مادر، ما متهمیم
چه نیازی به معارف داریم؟
مقصّر کیست؟
+نوشته شده در جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی  

از خدا جوییم توفیق ادب

از خدا جوییم توفیق ادب/بی‌ادب محروم گشت از لطف رب...
مایده از آسمان در می‌رسید/بی‌شِری و بیع و بی‌گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس/بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس (بقره ۶۱)
منقطع شد خوان و نان از آسمان/ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق/خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده/چون که گفت انزل علینا مائده (مائده ۱۱۴) [مولوی]
احترام منعم از امور فطری است
ابن مالک، کاشف الغطا، ادیب نیشابوری
وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۵:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

گر سیل عالم پر شود

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا [مولوی]
این دو روز عمر مولایی شویم
کوه باشی سیل یا باران چه فرقی می‌کند؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی  

ای باغبان ای باغبان در ما چرا پیچیده‌ای؟

گر برده‌ایم انگور تو، تو برده‌ای انبان ما [مولوی]
گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
+نوشته شده در دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۲:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آه کردم چون رسن شد آه من

آه کردم چون رسن شد آه من/گشت آویزان رسن از چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم/ شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همی‌ بودم زبون/ در همه عالم نمی‌گنجم کنون
آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا/ ناگهان کردی مرا از غم جدا [مولوی]
ما ز بالاییم و بالا می‌رویم
به معراج برآیید چو از آل رسولید
از بالا به بالای کانت
سودای سربالا
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
انّ الله لایستحیی ...
درمان غم
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۶:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

راه برون رفت از حیرت

شخصی خدمت پیامبر آمد و عرض کرد من حرف‌های مختلف شنیده‌ام و سردرگم شده‌ام؛ راه برون رفت از این حیرت چیست؟ پیامبر فرمود: استفت قلبک! یعنی از قلبت بپرس! مولوی می‌گوید:
آنکه گفت استفت قلبک مصطفی/ آن دلی باشد که پر بود از صفا
دل آلوده شایستگی ترازو بودن را ندارد. منظور از استفت قلبک، قلب پاک است. [اینجا]
دینداری احساسی
حیرت چیست؟
چه نیازی به علم دین داریم؟
گر مراقب باشی و هوشیار تو
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۵:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

گفت موسی من ندارم آن دهان

گفت ما را از دهان غیر خوان [مولوی]
دشنام به پدر و مادر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

دوش چه خورده‌ای دلا

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن/ چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای/ بوی شراب می‌زند خربزه در دهان مکن [مولوی]
ملامتیان
+نوشته شده در یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۶:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

در زمین مردمان خانه مکن

در زمین مردمان خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو/ کز برای اوست غمناکی تو
واستعملنی بما تسئلنی غدا
تن پروری
+نوشته شده در جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

نوح نهصد سال دعوت می‌نمود

نوح نهصد سال دعوت می‌نمود/ دم به دم انکار قومش می‌فزود
هیچ از دعوت عنان واپس کشید؟/ هیچ اندر غار خاموشی خزید؟
چون‌که دعوت وارد است از کردگار/ با قبول و ناقبول او را چکار؟
انواع مأموریت‌ پیامبران
جواب مردم به حضرت نوح
گر چه دانی که نشنوند بگوی
برکناری رضاشاه در بیان رهبر انقلاب
نهصد و پنجاه سال کتک خوردن
آیا امام می تواند بی تفاوت باشد؟
خلوت انبیا و پیامبران در شریعت و طریقت
+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۳:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

گر چه با تو شه نشیند بر زمین

+نوشته شده در یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۷:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی  

یک لحظه داغم می‌کشی

یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من [مولوی]
اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْسُطُ
قبض و بسط سالک
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

اوست دیوانه که دیوانه نشد

این عسس را دید و در خانه نشد [مولوی]
مولوی داستان عالم پرهیزگاری را بیان می‌کند که از بیم پذیرفتن مسند قضاوت خود را به دیوانگی زد و در پاسخ به کسی که او را ملامت کرده بود گفت: دیوانه کسی است که دزد اندیشه را ببیند اما خود را به دیوانگی نزند و گنج عقل خود را پنهان نکند.
+نوشته شده در شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تاجر ترسنده طبع شيشه جان

شما باید آمادۀ خوردن آتش باشید تا به نور برسید. اگر از دیدن آتش فرار کنید هیچوقت به نور نمی‌رسید.
تاجر ترسنده طبع شيشه جان/ در طلب نه سود بیند نه زيان
بل زيان بیند که محروم است و خوار/ نور او بیند که باشد شعله خوار
همت سعد تفتازانی
من سر نخورم که سر گران است
مگر می‌رفت استاد مهینه
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی  

در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبت/ هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی/ وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده/ قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول می‌کردم دلا/ یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بی خویش بردی در حرم/ عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسولَ الله ستون صبر را/ اُستُن حنّانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره‌گر/ شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو/ دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک/ دانه را دردانه کردی عاقبت
دانه‌ای را باغ و بستان ساختی/ خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر/ مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسۀ سر از تو پر از تو تهی/ کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم/ عاشق جانانه کردی عاقبت [اینجا]
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
ستون حنّانه
من مناره پر کنم آفاق را
+نوشته شده در جمعه ۳ دی ۱۳۹۵ ساعت ۹:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن [مولوی]
موش و گربه
تاریخ معاصر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۹:۵۳ ب.ظ توسط اشرفی  

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

+نوشته شده در جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

داد جاروبی به دستم آن نگار

گفت کز دریا بر انگیزان غبار [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

تا قیامت گر بگویم زین کلام

+نوشته شده در سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۵:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم  [مولوی]
عبادت نشستن در حضور حضرت عیسی(ع)
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سران تا آن سران
از همه عیش و خوشی‌ها و مزه/ او نبیند جز که قشر خربزه [مولوی]
یکی نغز بازی کند روزگار
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۸:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مجملش گفتم نگفتم زان بیان

مجملش گفتم نگفتم زان بیان/ ورنه هم لب‌ها بسوزد هم دهان
من چو لب گویم لب دریا بود/من چو لا گویم مراد إلّا بود
من ز شیرینی نشینم رو تُرُش/من ز بسیاری گفتارم خَمُش
تا که شیرینی ما از دو جهان/در حجاب رو ترش باشد نهان
کاشکی هستی زبانی داشتی
+نوشته شده در جمعه ۱۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد

+نوشته شده در سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۹:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

صورتگر نقّاشم

صورتگر نقّاشم هر لحظه بتی سازم/ وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بُگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم/ چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم [اینجا]
سروش، دین شناسی مولوی، جلسه ۱۱، دقیقه ۵۷، برداشت آزاد [اینجا]
من: این همان عوضی گرفتنِ مجاز به جای حقیقت است.
نماز مجنون
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ
کفِ دریاست صورت‌های عالم/ ز کف بگذر اگر اهل صفایی [اینجا]
+نوشته شده در دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۴:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

هین سخن تازه بگو

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حدِ جهان، بی‌حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد/ یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
دریا باش تا زلال باشی
پخته سخن مردی
+نوشته شده در جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۹:۴۳ ق.ظ توسط اشرفی  

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد
جای دیگر:
غرقِ حق خواهد که باشد غرق‌تر/ همچو موجِ بحرِ جان زیر و زبَر
زیر دریا خوش‌تر آید یا زبَر/تیر او دلکش‌تر آید یا سپر
آب در کشتی هلاک کشتی است
به خدا قاتل من دیده بینای من است
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۶:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تا نگویی سرّ سلطان را به کس

شخصی کودکی را دید که کلوچه می‌خورد. گفت مقداری هم به من بده. کودک گفت نمی‌دهم. مرد اصرار کرد. کودک گفت به شرط این‌که صدای گاو در آوری! مرد به اطراف نگاه کرد و چون کسی را ندید قبول کرد و صدای گاو در آورد. کودک گفت پدر و مادرم گفته‌اند: این کلوچه را به گاو نده که لایق گاو کاه باشد.
تا نگویی سرّ سلطان را به کس/تا نریزی قند را پیش مگس
مناقب‌العارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴۴۷ از ۵۷۳، برداشت آزاد [اینجا]
غیرت الهی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۹:۱۰ ق.ظ توسط اشرفی  

شاخ گل هر جا بروید هم گل است

شاخ گل هر جا بروید هم گل است/ خُمّ مُل هر جا بجوشد هم مُل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سر/عینِ خورشید است نی چیزِ دیگر [مولوی]
مناقب‌ العارفین، احمد افلاکی، جلد اول، صفحه ۴ [اینجا]
به آیت الله صدر گفتند: بفرمایید صدر مجلس!
فرمود: هر جا صدر نشیند صدر است!
+نوشته شده در یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۸:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی/وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی/وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی/چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی
به کاهلی بنشینی که این عجب کاری است/عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت/چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی [مولوی]
+نوشته شده در شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

انتقاد قرائتی به سعدی و مولوی

او با انتقاد از برخی اشعار که در کتب آموزشی ما وجود دارد به ذکر نمونه‌ای از شعر موسی و شبان مثنوی معنوی اشاره کرد و گفت: در مثنوی موسی و شبان، موسی به دلیل آنکه جلوی خرافات شبان را گرفته از سوی خدا مورد مؤاخذه قرار گرفت. در صورتی که موسی برای جلوگیری از این خرافات مبعوث شده است.
وی ادامه داد: در سروده‌ای از سعدی آمده که «عبادت به جز خدمت خلق نیست» این مطلبی دروغ است زیرا خدمت به خلق یکی از عبادات است. [اینجا]
مزاج‏ گويی یا مصلحت گویی؟
دید موسی یک شبانی را به راه
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام
شاهنامه ملاعباس تربتی
انتقاد به شاهنامه فردوسی
انتقاد شهید مطهری به سعدی
+نوشته شده در جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

من غلام قمرم

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو/ پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو/ ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت/ آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم/ گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت/سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
و از سر رشک نام او نام رخ قمر برم
فقط لاهوت
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
چگونه زندگی کنیم؟
+نوشته شده در سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۹:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا نامه نمی‌خوانی یا راه نمی‌دانی [مولوی]
ای که مرا خوانده‌ای
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

بیهوشی دباغ

دباغی در بازار عطاران بی‌هوش شد. گلاب و کاه‌گِل مؤثر نبود. برادرش باخبر شد، مقداری سرگین سگ به بینی‌اش نزدیک کرد، به هوش آمد.
مثنوی، مولوی، برداشت آزاد
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۹:۱۷ ب.ظ توسط اشرفی  

آن یکی آمد در یاری بزد

آن یکی آمد در یاری بزد/ گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من؛ گفتش برو هنگام نیست/ بر چنین خوانی مُقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق/ کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر/ در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس، بازگشت/ باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به‌صد ترس و ادب/ تا بِنجْهد بی‌ادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن/ گفت بر در هم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من درآ/ نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا/ چونک یکتایی درین سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط/ نیست در خور با جمل سم الخیاط [مولوی]
جز او کسی نیست
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۴:۳۹ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا گریه نماز را باطل می‌کند؟

پرسیدند: آیا گریه نماز را باطل می‌کند؟ جواب داد: گریه آبِ دیده است. تا نمازگزار در نماز چه دیده باشد؟ اگر دنیا دیده باشد باطل است، اگر عقبی دیده باشد کمال!
مثنوی مولوی، دفتر پنجم، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۵:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟

+نوشته شده در شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۱:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

حلاج اشارت‌گو از خلق به دار آمد

وز تندی اسرارم حلاج زند دارم [مولوی]
عمر بن عبدالعزیز در بارۀ علی(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

پهلوی عیسی نشینم بعد از این

بر فراز آسمان چارمین [مولوی]
کاسه و شانه حضرت عیسی
+نوشته شده در جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین

هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین...
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت

آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت/وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشه‌ای/وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی یار کناره می‌کند/وان نفسی که بیخودی بادۀ یار آیدت
جملۀ بی‌قراریت از طلب قرار توست/طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است/ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی/تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی
خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
تشنیع زدن
درمان خودخواهی
هر گز تو را این نباشد
چرا با مردم همنشین نمی‌شوی؟
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۱ ق.ظ توسط اشرفی  

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران/به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد [.]
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس/یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد [.]
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید/تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین/که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد/نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد... [مولوی]
فلينظر الانسان الى طعامه
+نوشته شده در سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن

حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن
برون زَرق است یا اِستم هزاران بار دیدستم
از این پس ابلهی باشد برای آزمون رفتن
مرو زین خانه ای مجنون که خون گریی ز هجران خون
چو دستی را فرو بُرّی عجایب نیست خون رفتن [مولوی]
عهد نابستن از آن به
آیت الله سیستانی در منزل
در آی تا صانع بینی
+نوشته شده در دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲ ق.ظ توسط اشرفی  

هله نومید نباشی که تو را یار براند

هله نومید نباشی که تو را یار براند/گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا/ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها/ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد/نَهِلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر/تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او/نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند [مولوی]
قلنا اهبطو منها جمیعا
گفت مجنون گر همه روی زمین
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
+نوشته شده در دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه‌گری/زخم مزن بر جگر خستۀ خسته‌جگری
بر دل من زن همه را زانک دریغ است و غبین/زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری
[سروش از مولوی]
خلق مفلس، کديه ايشان می‌کنند
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
گفت مجنون گر همه روی زمین
تشنیع زدن
+نوشته شده در یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته/خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان/باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل/اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی/شیرین شکرفروشی دکان من گرفته...
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته/من خوی او گرفتم او آن من گرفته... [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی/باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان/خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان/گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
هر که او بیدارتر پر دردتر
بیدار و زندگانی بی‌دارم آرزوست
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت

بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت/بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندر خور طفلان نبود/بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم/تننن تن تننن تن تننن تن تننن [مولوی]
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی  

باز نگار می‌کشد چون شتران مهار من

باز نگار می‌کشد چون شتران مهار من/ یارکشی است کار او بارکشی است کار من
اشتر مست او منم خارپرست او منم/ گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند/ لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من...
کار کنم چو کِهتران بار کشم چو اشتران/بار کی می‌کشم ببین عزت کار و بار من
+نوشته شده در چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مگِری و مگو دریغ دریغ/به دام دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق/مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/که گور پردۀ جمعیتِ جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید ولی شروق بوَد/لحد چو حبس نماید خلاصِ جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟/چرا به دانۀ انسانت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد/ز چاه، یوسفِ جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا/که های هوی تو در جو لامکان باشد [مولوی]
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
چون مرگ رسد چرا هراسم؟
+نوشته شده در دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۷ ق.ظ توسط اشرفی  

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها/خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن...
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد/ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مرگ مولوی و غزالی
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۳:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

ریخت دندان‌های سگ چون پیر شد

ریخت دندان‌های سگ چون پیر شد/ترک مردم کرد و سرگین‌گیر شد
این سگان شصت ساله را نگر/هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین/این سگان پیر اطلس‌پوش بین...
چون بگویندش که عمر تو دراز/می‌شود دلخوش دهان از خنده باز...
گفت انظرنی الی یوم جزا
+نوشته شده در شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۱ ب.ظ توسط اشرفی  

چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را

چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۱ ق.ظ توسط اشرفی  

گویند به بلاساقون ترکی دو کمان دارد

گویند به بلاساقون ترکی دو کمان دارد/ ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد؟
ای در غم بیهوده از بوده و نابوده/ کاین کیسۀ زر دارد وان کاسۀ خون دارد
در شام اگر میری زینی به کسی بخشد/ جانت ز حسد اینجا رنج خفقان دارد [حافظ]
قورباغه نادان
بخل بوتیمار
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

پیشتر آ روی تو جز نور نیست

پیشتر آ روی تو جز نور نیست/کیست که از عشق تو مخمور نیست
نی غلطم در طلب جان جان/پیش میا پس به مرو دور نیست
طلعت خورشید کجا برنتافت/ماه بر کیست که مشهور نیست
پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست/ترک کن اندیشه که مستور نیست
ای شکری دور ز وهم مگس/وی عسلی کز تن زنبور نیست
هر که خورد غصه و غم بعد از این/با رخ چون ماه تو معذور نیست
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
درمان غم
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

بروید ای حریفان بکشید یار ما را

بروید ای حریفان بکشید یار ما را/به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین/بکشید سوی خانه مه خوب خوش‌لقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم/همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادُوی و افسون/بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
به مبارکی و شادی چو نگار من درآید/بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان/که رخ چو آفتابش بکشد چراغ‌ها را
برو ای دل سبک‌رو به یمن به دلبر من/برسان سلام و خدمت تو عقیق بی‏‌بها را [سروش از مولوی]
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
پیشتر آ روی تو جز نور نیست
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۳:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالب جديد
مطالب قديمی‌