نکات

چینیان گفتند ما نقاش‌تر

چینیان گفتند ما نقّاش‌تر/ رومیان گفتند ما را کرّ و فر
عکس آن تصویر و آن کردارها/ زد بر این صافی شده دیوارها [مولوی]
خدایا از ما بگیر
حجاب عارفان
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

زین العابدین (ع) در مجلس یزید

در شام نماز جمعه است ناچار خود يزيد بايد شركت كند در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه بخواند بعد نماز شروع می‏‌شود. اصلاً اين دو خطابه بجای دو ركعتی است كه از نماز ظهر در روز جمعه اسقاط، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت می‌‏شود. اول آن خطيبی كه به اصطلاح دستوری بود رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت. تجليل فراوان از يزيد و معاويه‏ كرد هر صفت خوبی در دنيا بود برای اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد به‏ سب و دشنام دادن علی (ع) و امام حسين به عنوان اينكه اينها العياذ بالله از دين خدا خارج شدند چنين كردند، چنان كردند. زين‏ العابدين از پای منبر نهيب زد:
اَیُّهَا الْخاطِبُ! لَقَدِ اشْتَرَیْتَ مَرْضاهَ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ
بعد خطاب كرد به يزيد كه آيا به من اجازه می‏‌دهی از اين چوبها بالا بروم؟ نفرمود منبر! در مجلس يزيد، نمی‌‏گويد يا اميرالمؤمنين، يا ايها الخليفه! يا حتی به كنيه هم نمی‏‌گويد يا اباخالد، می‏‌گويد يا يزيد! يزيد اجازه نداد. آنهایی كه اطراف بودند گفتند علی بن حسين، حجازی است و سخن مردم حجاز شيرين است برای اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند گفتند اجازه بدهيد مانعی ندارد. ولی يزيد امتناع كرد پسرش آمد و به او گفت پدر جان اجازه بدهيد، ما می‏‌خو اهيم ببينيم اين جوان حجازی چگونه سخنرانی می‏‌كند. گفت من از اينها می‌‏ترسم. اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد، يعنی ديد ديگر بيش از اين، اظهار عجز و ترس است، اجازه داد. زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود از طرف ديگر اسير، و با آن غل و زنجير تا شام‏ آمده بود، وقتی بالای منبر رفت، چه كرد؟! چه ولوله‌‏ای ايجاد كرد؟! يزيد دست و پايش را گم كرد گفت الان مردم می‌‏ريزند و مرا می‏‌كشند. دست‏ به حيله‌‏ای زد ظهر بود يك دفعه به مؤذن گفت اذان، وقت نماز دير می‏‌شود. صدای مؤذن بلند شد زين العابدين خاموش شد مؤذن گفت الله‏ اكبر، الله اكبر، امام حكايت كرد «الله اكبر، الله اكبر» مؤذن‏ گفت اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان لااله الا الله، باز امام حكايت‏ كرد تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم؛ تا به اينجا رسيد، زين‏ العابدين فرياد زد مؤذن! سكوت كن! رو كرد به يزيد و فرمود يزيد! اين كه اينجا اسمش برده می‌‏شود و گواهی به رسالت او می‏‌دهيد كيست؟ ايها الناس! ما را كه به اسارت آورده‏‌ايد، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت می‏‌دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده‌اند. شما می‌‏شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه‏ بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم‌تر و ملايم‌تری بود، ملازم قرار داد و گفت حداكثر مهربانی‏ را با اينها از شام تا مدينه بكن! اين برای چه بود؟ آيا يزيد نجيب‏ شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا؛ دنيا و محيط يزيد عوض شد. شما می‌‏شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت می‏‌كرد، هی می‏‌گفت تمام، گناه او بود. اصلا منكر شد؛ كه من چنين دستوری ندادم، ابن زياد از پيش‏ خود چنين كاری كرد. چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۰۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

سعد بن معاذ

سعد بن مُعاذ از اصحاب پیامبر اسلام بود. زمانی که سعد بن معاذ وفات کرد، پیامبر(ص) به دنبال جنازه او بدون کفش و ردا حرکت کرد و زیر تابوت را گرفت و بر سعد بن معاذ نماز خواند. بعد از دفن سعد، وقتی پیامبر(ص) و اصحابش از قبر سعد دور می‌شدند، مادر سعد گفت:‌ ای سعد، بهشت گوارایت! پیامبر(ص) فرمود:‌ ای مادر سعد، سعد در آخرت با مشکل برخورد خواهد کرد، زیرا که اخلاقش با خانواده‌اش چنانکه باید نبود. قبرش در قبرستان بقیع کنار قبر فاطمه بنت اسد قرار دارد. [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۴ ب.ظ توسط اشرفی  

ما دوازده نفر بودیم

امام زین العابدین فرمود ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود. می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است. بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزیدبن معاویه می کنند/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه177 برداشت آزاد 
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

حر گمان نمی‌کرد

گفت: فدايت شوم من همانم كه نگذاشتم تو بازگردى و كار را بر تو تنگ گرفتم ولى گمان نمى‏‌کردم مردم به اين حدّ برسانند. مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى!
سیدبن طاووس، لهوف، صفحه ۱۰۳، برداشت آزاد [اینجا] [اینجا]
يحسبون أنّهم يحسنون صنعا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۹ ب.ظ توسط اشرفی  

عبدالله بن حسن(ع)

جناب‏ قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از امام حسين مسموم و شهيد شد. سن اين طفل را هم ده سال‏ نوشته‏اند. يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته، او تازه به دنيا آمده‏ و شايد بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چيزی يادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم‏ به منزله پدر بود. ابا عبدالله به عمۀ اين طفل، یعنی خواهر بزرگوارش زينب‏ سپرده بود كه مراقب اين بچه‏ها باشند. اين پسر بچه‏ها مرتب‏ تلاش می‏كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند نمی‏دانم در آن لحظات آخر كه امام در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام‏ الله عليها دويد او را بگيرد، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت‏ والله لا افارق عمی. اين طفل آمد و آمد تا خودش را به‏ دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع كرد به صحبت كردن با عمو، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی‏ به اباعبدالله بزند. اين بچه شروع كرد به بدگويی كردن که تو آمده ‏ای عموی مرا بكشی؟ نمی‏گذارم. او كه شمشيرش را بلند كرد، اين طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتيجه دستش به پوست آويخته شد. فرياد زد يا عماه! عمو جان!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه311، برداشت آزاد
در عرف عزاداریِ ماه محرم شیعیان ایران، شب پنجم محرم، به شب عبدالله معروف است.[اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۸ ب.ظ توسط اشرفی  

اطفال نابالغ در محضر ابی عبدالله(ع)

در كربلا ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكی از آنها تاريخ می‏نو يسد و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه جوانی كه پدرش‏ در معركه شهيد شده بود فرزند مسلم بن عوسجه یا حرث بن جناده بوده است نه عبدالله بن عمیر. آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به‏ ميدان فرمود نه، به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود چون پدرش كشته شده همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است شايد او راضی نباشد. عرض كرد اصلاً اين شمشير را مادرم به كمرم بسته و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو. شروع كرد به خواهش‏ و التماس كردن تا امام به او اجازه داد وقتی اين بچه به میدان آمد بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفی‏ می‏كردند فرياد زد: اميری حسين و نعم الامير، سرور فؤاد البشير النذير!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه309برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

خانواده در محضر ابی عبدالله(ع)

سه نفر هستند كه با زن و بچه آمده‏اند خدمت‏ اباعبدالله بعد هم زن و بچه‏هايشان رفتند در حرم امام و با آنها بودند. یكی مسلم بن عوسجه دیگر جناده بن‏ حرث الانصاری و دیگری عبدالله بن عمير كلبی است. درباره عبدالله بن عمير نوشته‏اند كه اين مرد در خارج كوفه بود وقتی اطلاع‏ پيدا لشكر فراهم می‏كنند برای اينكه‏ بروند به جنگ اباعبدالله. آمد به همسرش گفت من هم می خواهم بروم در رکاب امام، همسرش گفت به شرط این که مرا با خودت ببری. زن را كه با خودش برد، مادرش را هم برد. كسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و پنجه‏های دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش‏ او را از بين برد. در همان حال آمد خدمت امام در حالی كه رجز می‏خواند به مادرش گفت مادر! آيا خوب عمل كردم؟ گفت نه، من تا تو را كشته نبينم از تو راضی نمی‏شوم. زنش به دامن عبدالله بن عمير آويخت. مادر گفت مبادا اينجا به حرف زنت گوش بدهی. اين مرد می‏رود تا شهيد می‏شود. بعد سر او را می‏برند و می‏اندازند به طرف خيام حرم. اين مادر سر پسر خود را می‏گيرد و به سينه می‏چسباند، می‏بوسد و می‏گويد ما چيزی را كه در راه خدا داديم پس نمی‏گيريم، همان سر را پرت می‏كند به‏ سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمه‏ای را بر می‏دارد و ‏ حمله می کند و می خواند انا عجوز سيدی ضعيفه، خاويه باليه نحيفه/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه307 برداشت آزاد 
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

صورت به صورت غلام سیاه

وقتی آن ترک رومی از روی اسب افتاد، اباعبدالله خودشان را رساندند به‏ بالين او. اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است. در حالی كه اين غلام‏ در حال بی‏هوشی بود، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خون ها را از صورتش‏، از جلوی چشمانش پاك كردند. و در اين بين كه حال آمد نگاهی به‏ اباعبدالله كرد و تبسمی نمود. اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام‏ گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر، درباره كس‏ ديگری تاريخ چنين چيزی را ننوشته است،«و وضع خده علی خده» امام صورتش را بر صورت او گذاشت. او هم تبسم‏ كرد، ثم صار الی ربه.
گر طبيبانه بيايی به سر بالينم، به دو عالم ندهم لذت بيماری را
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

امام حسین بر بالین جون

كسانی كه‏ اباعبدالله خود را به بالين آنها رسانده است عدۀ معدودی هستند. اسم يكی از آنها جون است كه می‏گويند آزاد شدۀ جناب ابیذر غفاری است. اين شخص سياه است و ظاهرأ بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است. يعنی حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است. در روز عاشورا همين جون‏ سياه می‏آيد خدمت اباعبدالله می‏گويد به من هم اجازه جنگ بدهيد حضرت‏ می‏فرمايد نه، برای تو الان وقت اين است كه بروی بعد از اين در دنيا آقا باشی، اين همه خدمت كه به خانواده ما كرده‏ای بس است ما از تو راضی هستيم. او باز التماس می‏كند، حضرت امتناع می‏كند. بعد اين مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد و بعد گفت من كجا و چنين سعادتی كجا، من با اين رنگ سياه شايسته چنين مقامی نيستم. فرمود به خاطر اين نيست، برو. می‏رود و رجز می‏خواند، كشته می‏شود. اباعبدالله رفت به بالين اين مرد و برایش دعا کرد. اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست، روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه305 برداشت آزاد  
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۹ ق.ظ توسط اشرفی  

فحاشی شمر

صبح عاشورا، اول كسی كه دويد به طرف خيمه‏‌ها تا ببيند اوضاع از چه قرار است، شمر بن ذی الجوشن بود. وقتی ديد خيمه‏‌ها را جمع كرده‌اند و خندقی هم كنده‌اند و خار جمع‏ كرده و آتش زده‏‌اند. خيلی ناراحت شد كه از پشت نمی‌شود حمله كرد. شروع‏ كرد به فحاشی! يكی از اصحاب گفت آقا! اجازه بدهيد همين جا با يك تير حرامش كنم؛ فرمود: نه! ما هرگز شروع به جنگ‏ نمی‏‌كنيم
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۰۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

وصال مدفن عشق است

حکما و عرفا گفته اند: عشق اگر منجر به وصال شود تبديل به بيزاری و معشوق تبديل‏ به منفور می‌شود. گفته‌اند‏ انسان، عاشق چيزی است كه آن را ندارد. همين‌كه به آن رسيد، حرارت عشق سرد‏ می‏‌شود و به دنبال معشوقی ديگر می‏‌رود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۹۱، برداشت آزاد
من: وصال مدفن عشق مجازی است اما انسان به دنبال عشق حقیقی است که هیچگاه به آن نمی‌رسد.
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۲ ق.ظ توسط اشرفی  

ام البنین در عزای قمر بنی هاشم

جناب ام البنين چهار پسر از امام علی (ع) دارد. نوشته‌‏اند امام علی (ع) مخصوصا به برادرش عقيل که نسّابه است توصيه می‏‌كند زنی برای من‏ انتخاب كن كه ولدتها الفحوله؛ از شجاعان زاده شده باشد لتلد لی ولدأ شجاعا؛ می‏‌خواهم از او فرزند شجاع به‏ دنيا بيايد. البته در متن تاريخ ندارد كه علی (ع) گفته باشد هدف و منظور من چيست. اما آن‌ها كه به روشن‌بينی علی معترف و مؤمن‌اند، می‏‌گويند علی آن آخر كار را پيش‌بينی می‏‌كرد. عقيل، ام البنين را انتخاب می‏‌كند. یکی از جدات، یعنی مادربزرگ‌های ام البنین هم اسمش ام البنین بوده است. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است از اين‏ زن به دنيا می‌‏آيند. وقتی كه نوبت به بنی‏‌هاشم رسيد اباالفضل كه برادر ارشد بود، به برادرانش گفت برادرانم من دلم‏ می‏‌خواهد شما قبل از من به ميدان برويد چون می‌‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم. هر سه نفر شهيد شدند، بعد اباالفضل قيام كرد. ام البنين كه آن وقت در كربلا نبود در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسين بن علی‏ عليه السلام شهيد شدند. برای اين پسرها ندبه و گريه می‏‌كرد. گاهی سر راه‏ عراق و گاهی در بقيع می‌‏نشست و ندبه‌‏های جانسوزی می‏‌كرد. زن‌ها هم دور او جمع می‌‏شدند. مروان حكم كه حاكم مدينه بود با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا که می‏‌آمد، می‏‌ايستاد و گریه می‌کرد. این زن بزرگوار در اشعارش می‌گفت:

لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ/ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ

كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ/ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ

حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۲۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۷، برداشت آزاد [اینجا]

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

پیش بینی سیدالشهدا در مرگ یزید

آخرين پيش بينی امام حسين(ع) اين بود که يزيد آن دو سه سال بعد را با يك نكبتی حكومت می‌‏كند و بعد می‏‌ميرد. پسرش معاويه بن یزید ‏بعد از چهل روز رفت‏ بالای منبر و گفت ايها الناس! جد من معاويه با علی بن ابی طالب جنگيد و حق با علی بود نه با جد من، پدرم يزيد با حسين بن علی جنگيد و حق با حسين بود و من از اين پدر بيزاری می‏‌جويم. من خودم را شايسته خلافت نمی‌‏دانم و برای اينكه مثل گناهانی كه جد و پدرم مرتكب شدند، مرتكب نشوم اعلان می‏‌كنم كه از خلافت كناره گيری می‏‌كنم و كنار رفت.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی  

اختلاف در خاندان بنی امیه

عثمان بن زياد برادر عبیدالله بن زیاد است. گفت برادر! دلم می‏خواست تمام اولاد زياد به‏ فقر و ذلت و نكبت و بدبختی دچار می‏شدند ولی چنين جنايتی در خاندان ما پيدا نمی‏ شد.
مرجانه مادر ابن زیاد است گفت پسرم! اين كار را كردی ولی بدان كه ديگر بويی از بهشت به مشامت نخواهد رسيد.
يحيی بن حكم برادر مروان حکم است. در مجلس يزيد به عنوان يك‏ معترض از جا بلند شد گفت سبحان الله! اولاد سميه (يعنی اولاد مادر زياد) دختران سميه بايد محترم باشند، ولی آل پيغمبر را تو به اين وضع‏ در اين مجلس حاضر كرده‏‏ ای؟!
هند زن يزيد هم از درون خانۀ يزيد حركت كرد و به عنوان يك معترض به وضع موجود به سوی او آمد يزيد مجبور شد تكذيب بكند بگويد اصلا من راضی به اين كار نبودم، اين كار را من نكردم‏، عبيدالله زياد كرد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

حکومت های بعد از سیدالشهدا(ع)

در عاشورا هم فرمود كه اينها مرا خواهند كشت اما من امروز به شما می‏گويم كه بعد از كشتن من اينها ديگر نخواهند توانست به حكومت خودشان‏ ادامه دهند. آل ابو سفيان كه خيلی زود رفتند، بلكه آل اميه نتوانستند به حكومت خود ادامه دهند چرا كه بعد، بنی‏ العباس بر همين اساس آمدند و خلافت را از آنها تصاحب كردند و پانصد سال خلافت كردند و حكومت بنی اميه بعد از قضيه كربلا دائما متزلزل بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۸۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی  

و علی الاسلام السلام

حسين بن علی در مدينه قيام می‏كند، می‏رود مكه. بعد آن جريانها پيش می‏آيد تا شهيد می‏شود. تازه عامۀ مردم‏ مدينه چشمهايشان را می‏مالند كه چرا حسين بن علی شهيد شد؟ برويم شام مركز خلافت تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده؟ يك هيئت هفت هشت نفری را مأمور اين كار می‏كنند. می‏روند به شام‏ مدتی در آنجا می‏مانند، تحقيق می‏كنند، حتی با خليفه ملاقات می‏كنند، اوضاع و احوال را كاملأ می‏بينند و بر می‏گردند. وقتی مردم از آنها می‏پرسند قضيه از چه قرار بود؟ می‏گويند نپرسيد این مدتی که ما در شام بوديم، می‏ترسيديم از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بين برويم. پرسیدند مگر چه قضيه‏ای بود؟ گفتند همين قدر به شما بگوييم كه‏ یزید علنأ شراب می‏نوشد، علنأ سگ بازی می‏كند، يوز بازی می‏كند، هر فسقی را انجام می‏دهد. تازه آن حرفی‏ كه اباعبدالله(ع) گفت« و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامه‏ براع مثل يزيد» را می‏‌فهمند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه۸۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

عبدالله بن عفيف در مسجد کوفه

گاهی وقت‌ها افرادی در موقعيت‌هايی جانبازی می‏‌كنند كه يك دنيا ارزش دارد. اين مرد از دو چشم نابينا بود. يك چشمش را در جمل و چشم ديگرش را در صفين از دست داده بود. چون اعمی بود قهرا در جهاد هم‏ شركت نمی‏‌كرد و غالبا عبادت می کرد. آن روز هم در مسجد كوفه بود. اين مرد وقتی شنید که ابن زیاد می‌گوید:
« الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اظْهَرَ الْحَقَّ وَ اهْلَهُ وَ نَصَرَ امیرَالْمُؤْمِنینَ وَ اشْیاعَهُ وَ قَتَلَ الْکذّابَ بْنَ الْکذّابِ »
می‌‏خواست مردم را بفريبد، و از آنها الهی شكر بگیرد و شايد صدها الهی شكر هم گفتند. عبدالله بن عفیف از جا حركت كرد و گفت كذاب توئی و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه‏ انشاء كردن بطوری كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند.
مرتضی مطهری، حماسۀ حسینی، جلد اول، صفحه ۳۶۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

جبرگرایی در کاخ ابن زیاد

جبرگرايی منطق ابن زياد است كه وقتی مواجه‏ می‏شود با زينب سلام الله عليها، فورا مسئله خدا را مطرح می‏كند كه‏ الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم شكر خدا را كه شما را رسوا کرد و کشت. در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامی شكست بخورد، ديگر رسوا شده و قضيه‏ تمام شده است. زينب گفت« الحمد لله الذی اكرمنا بنبيه» رسوايی بايد از پسر مرجانه باشد. اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه خواست حضرت را به قتل برساند مردی كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود. ايستاد و گفت امير! هيچ توجه داری كه‏ با يك زن داری حرف می‏زنی؟ زنی كه چندين داغ ديده است؟ با يك زن برادرها كشته، عزيزان از دست رفته‏ داری سخن می‏گويی؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه362 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

علی بن الحسین در کاخ ابن زیاد

ابن زیاد فرعون وار صدا زد من انت؟ تو كی‏ هستی؟ فرمود «انا علی بن الحسين» گفت اليس قد قتل الله علی بن الحسين؟ مگر علی بن حسين را خدا در كربلا نكشت‏؟ حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه‏ اينها همه بر حق هستند. فرمود من برادری داشتم نام او هم علی بود و مردم در كربلا او را كشتند. گفت خير، خدا كشت. بعد گفت علی و علی يعنی چه؟ پدر تو اسم همه بچه‌‏هايش را گذاشته بود علی، اسم تو را هم‏ گذاشته علی، اسم ديگری نبود كه بگذارد؟ گفت پدر من به پدرش ارادت‏ داشت، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد. ابن زياد وقتی ديد يك‏ اسير اين چنين حرف می‏زند گفت و لك جراه لجوابی شما هنوز جان داريد، هنوز نفس داريد، هنوز در مقابل من‏ حرف می‏زنيد، خواست آن حضرت را شهید کند که زینب سلام الله علیها مانع شد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه364 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۴ ق.ظ توسط اشرفی  

مستی و راستی

هر قدرتی نياز به يك پشتوانۀ فكری و فلسفی و عقيدتی‏ دارد. يعنی يك نظام اعتقادی لازم دارد تا تكيه‌‏گاه نظام اقتصادی و سياسی‏ و وضع موجود آن باشد. می‏‌خواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد، يك ايسم داشته باشد، يا به صورت مذهب باشد. البته در ميان مردم‏ مذهبی، باید آن فکر، رنگ و صورت مذهبی داشته باشد. چرا از شریح قاضی استمداد می‌کنند؟ تا به فکر مردم رنگ بدهند. در کربلا این برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. البته رؤسا به تعبیر فرزدق جوالشان از رشوه پر شده بود ولی تودۀ مردم که این حرف‌ها سرشان نمی‌شد. فکر تودۀ مردم را اغوا می‌کردند. یزید در اثر شراب خواری کله‌اش داغ می‌شد، افسارش پاره می‌شد و باطنش را بروز می‌داد می‌گفت: مستی و راستی! در حال مستی حرف راستش را می‏‌زد كه هيچ چيز را قبول ندارم. مستی رسوايش می‏‌كرد و الا خود او هم از اين برنامه‏ استفاده می‏‌كرد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۵۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۳ ق.ظ توسط اشرفی  

بخشی از خطبۀ حضرت زینب(س) در کوفه

ای مردم کوفه! ای مردمان حيله گر و خيانت کار! گريه مي کنيد؟ اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هايتان آرام نگيرد شما مثل سبزه هايي هستيد که ريشه در فضولات حيواني داشته باشد يا مثل جنازۀ دفن شده ای که روی قبرش را با نقره تزيين نموده باشند؟ گريه مي کنيد؟ بايد هم گريه کنيد، زیاد گریه کنید و کم بخنديد. وای بر شما ای مردم کوفه! می دانيد چه جگری از رسول خدا دريده ايد؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده ايد؟ چه خونی از آن حضرت بر زمين ريخته ايد؟ چه حرمتي از او شکسته ايد؟/لهوف، سیدبن طاووس، صفحه146 برداشت آزاد  
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

شب دوازدهم محرم

مثل‏ امشب كه شب دوازدهم است، يكسره از كربلا تا نجف! كه تقريبا دوازده‏ فرسخ است. ترتيب كار را اين چنين داده بودند كه روز دوازدهم اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال‏ خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند. اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلاً خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلاً برده بودند. تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته در حالی‏ كه اسراء را وارد كوفه می‏‌كردند دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به‏ استقبال آن ها كه با يكديگر بيايند. وضع عجيبی است غير قابل توصيف. دم‏ دروازه كوفه دختر علی، دختر فاطمه، تجلی می‏‌كند اين زن با شخصيت خطابه‌‏ای می‏‌خواند راويان چنين نقل كرده‌‏اند كه‏ در يك موقع خاصی، زينب موقعيت را تشخيص داد و قد اومات الی الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس، و سكنت الاجراس يعنی در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل می‏زدند صدايش به جايی نمی‏‌رسيد، گويی نفس‌ها در سينه حبس شد و صدای زنگ ها و هياهوها خاموش گشت، مركب‌ها هم ايستادند. آدم‌ها كه‏ می‌‏ايستادند قهرا مركب‌ها هم می‏‌ايستادند. خطبه‌‏ای خواند. راوی گفت و لم ار والله خفره قط انطق منها اين «خفره» خيلی ارزش دارد خفره يعنی زن باحيا. اين زن نيامد مثل يك زن بی‏حيا حرف بزند. زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد. در عين حال دشمن می‏‌گويد ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود. شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود. در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال‏ خلافت خود خطابه‌‏های زيادی خوانده بود، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن‏ علی عليه السلام ضرب المثل بود. راوی گفت: گويی سخن علی از دهان زينب‏ می‌‏ريزد، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب می‏‌ريزد. وقتی‏ حرف‌های زينب كه ده دوازده سطر بيشتر نيست تمام شد می‏‌گويد مردم را ديدم كه همه انگشتانشان را به دهان گرفته و می‌‏گزيدند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه۳۳۵، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط اشرفی  

عصر روز یازدهم محرم

عصر روز يازدهم اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركب‌هايی، شتر يا قاطر يا هر دو كه پالان‌های چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسرا پارچه‌‏ای روی پالان‌ها نگذارند برای اينكه زجر بكشند. بعد اهل بيت تقاضایی‏ كردند:
قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسين
گفتند: شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا می‌‏بريد، از قتلگاه حسين عبور بدهيد؛ می‏‌خواهيم برای آخرين بار با عزيزان خود خداحافظی كرده باشيم.
در ميان اسرا تنها امام زين‏ العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته‏ بودند، ديگران روی مركب آزاد بودند. وقتی كه به قتلگاه رسيدند همه ‏بی‌‏اختيار خودشان را از روی مركب‌ها به روی زمين انداختند. زينب سلام الله‏ عليها خودش را می‏‌رسانَد به بدن مقدس اباعبدالله، آن را به يك وضعی‏ می‏‌بيند كه تا آن وقت نديده بود. بدنی می‏‌بيند بی‌سر و بی‌‏لباس؛ با اين‏ بدن معاشقه می‏‌كند و سخن می‏‌گويد:
بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی
آنچنان دلسوز ناله كرد كه: فابکت والله کل عدو و صدیق! كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه درآمدند. مجلس عزای حسین را برای اوّلین بار زینب ساخت ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست پرستاری زين العابدين به عهده‏ اوست. نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع‏ آنچنان ناراحت است كأنّه می‏‌خواهد قالب تهی كند، فورأ بدن اباعبدالله‏ را گذاشت آمد سراغ زين العابدين، يابن اخی! پسر برادر! چرا تو را در حالی می‌‏بينم كه می‏‌خواهد روح از بدنت پرواز كند؟ فرمود: عمّه جان! چطور می‌‏توانم بدن‌های عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم؟ زينب در همين‏ شرايط شروع می‌‏كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين!
ام ايمن زن بسيار مجلله‌‏ای است كه ظاهراً كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است. كسی است كه‏ از پيغمبر حديث روايت می‏‌كند. اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود. روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی‏ بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود، زينب يك روز در اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته‏ صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش، يا ابا! من حديثی اينچنين از ام‌ ‏ايمن شنيده‏‌ام می‌‏خواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟ همه را عرض كرد؛ پدرش تأييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن؛ همين طور است. زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت می‌‏كند. در اين حديث آمده است اين قضيّه فلسفه‏‌ای دارد مبادا در اين شرايط خيال‏ كنيد كه حسين ‌‌كشته شد و از بين رفت. پسر برادر! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين (ع) همين‌جا كه‏ اكنون جسد او را می‌‏بينی، بدون اينكه كفنی داشته باشد دفن می‌‏شود و همين‏ جا قبر حسين (ع) مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كـه زيارتگه رندان جهان خواهد شد
آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود، زينب برای امام زين‏ العابدين روايت می‏‌كند. بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد با لشكريانش برای دفن اجساد افراد خود ماند ولی بدن ‏ اصحاب اباعبدالله همانطور ماند و اسرا را حركت دادند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۳۳۳، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

امام حسین(ع) در روز عاشورا

در روز عاشورا اباعبدالله نقطه‏ای را به عنوان مركز انتخاب كرده بود. يعنی وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا می‏ايستاد و بعد حمله می‏كرد. كسی جرات نكرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند جنگيدند ولی آمدن همان‏ و از بين رفتن همان. پسر سعد فرياد زد چه می‏كنيد؟ ان نفس ابيه‏ بين جنبيه اين پسر علی است روح علی در پيكر اوست شما با كی داريد می‏جنگيد؟ با او تن به تن نجنگيد ديگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگی كه از طرف آنها نامردی بود شروع شد، سنگ پرانی، تيراندازی. جمعيتی در حدود سی هزار نفر می‏خواهند يك‏ نفر را بكشند. از دور ايستاده‏اند تير اندازی می‏كنند يا سنگ می‏پرانند  همين ها وقتی كه اباعبدالله حمله می‏كرد درست مثل يك گله روباه كه از جلوی شير فرار می‏كند فرار می‏كردند ولی حضرت تعقیب را خيلی ادامه نمی‏ داد يعنی نمی‏خواست فاصله‏اش با خيام حرمش زياد شود. غيرت حسين اجازه‏ نمی‏داد كه تا زنده است كسی به اهل بيتش اهانت كند. مقداری كه می جنگید و آنها را دور می‏ساخت، بر می‏گشت، می‏آمد در آن نقطه‏ای كه آن را مركز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه‏ای بود كه صدارس به حرم بود يعنی اهل بيت اگر چه حسين را نمی‏ديدند ولی صدايش را می‏ شنيدند. برای اينكه مطمئن باشد زينبش، برای‏ اينكه مطمئن باشد سكينه‏اش، برای اينكه بچه‏هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين هست، وقتی كه می‏آمد در آن نقطه می‏ايستاد آن زبان‏ خشك در آن دهان خشك به حركت در می‏آمد و می‏ گفت « لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم »، يعنی اين نيرو از حسين نيست اين خداست كه به‏ حسين نيرو داده است. هم شعار توحيد می‏داد و هم به زينبش خبر می‏داد كه‏ زينب جان! هنوز حسين تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسی حق ندارد بيرون بيايد. لذا همه در داخل خيمه‏ها بودند ابا عبدالله دوبار برای وداع آمدند. يك بار آمدند وداع كردند و رفتند. بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند، در اين هنگام شخصی صدا زد حسين! تو می‏خواهی آب بنوشی؟ ريختند به خيام حرمت. ديگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بيتش وداع كرد « ثم ودع اهل بيته ثانيا » چه جمله‏های نورانی ای دارد! رو می‏كند به آنها كه اهل بيت من! مطمئن‏ باشيد كه بعد از من شما اسير می‏شويد، ولی كوشش كنيد كه در مدت‏ اسارتتان يك وقت كوچك ترين تخلفی از وظيفه شرعيتان نكنيد. مبادا كلمه‏ای به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد ولی مطمئن باشيد كه اين، پايان كار دشمن است، اين كار دشمن را از پا در آورد « و اعلموا ان‏ الله منجيكم » بدانيد كه خدا شما را نجات می‏دهد و از ذلت حفظ می‏ كند. اين خيلی حرف است اهل بيت من! شما اسير خواهيد شد ولی حقير و ذليل‏ نخواهيد شد، اسارت شما هم اسارت عزت است. به همين جهت بود كه وقتی‏ در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان می‏دادند، زينب‏ نمی‏گذاشت قبول كنند. اسير بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل‏ كنند. شير در زنجير هم كه باشد شير است، روباه آزاد هم كه باشد، روباه است. بار دوم كه امام آمد، اهل بيت خوشحال شدند، دوباره با اباعبدالله خداحافظی كردند. باز به‏ امر ابا عبدالله از خيمه‏ ها بيرون نيامدند. بعد از مدتی يك دفعه باز صدای شيهه اسب اباعبدالله را شنيدند، خيال‏ كردند حسين برای بار سوم آمده است تا با اهل بيتش خداحافظی كند ولی وقتی بيرون آمدند، اسب بی‏صاحب اباعبدالله را ديدند دور اسب اباعبدالله را گرفتند هر كدام سخنی با اين‏ اسب می‏گويد. طفل عزيز اباعبدالله می‏ گويد ای اسب! هل سقی ابی ام قتل‏ عطشانا من از تو يك سوال می‏ كنم پدرم كه می‏رفت، با لب تشنه رفت، من می‏خواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟ اينجاست كه يك منظره ديگری رخ می‏دهد. « و اسرع فرسك شاردا محمحما باكيا ، فلما راين النساء جوادك‏ مخزيا و ابصرن سرجك ملويأ خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات» جد بزرگوار! اهل بيت تو به امر تو از خانه بيرون‏ نيامدند، اما وقتی كه اسب بی صاحب را ديدند موها را پريشان كردند همه به طرف قتلگاه تو آمدند/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد دوم، صفحه224 برداشت آزاد 
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

بان الانکسار فی وجه الحسین

ابالفضل العباس حدود ۲۳ سال از سیدالشهدا كوچكتر بود. اباعبدالله ۵۷ سال داشتند و عباس يك مرد جوان ۳۴ ساله بود. ابا عبدالله از نظر سنی و تربيتی به منزلۀ پدر اباالفضل به‏ شمار می‌‏رفت، آنوقت به او می‌‏گويد برادر جان بنفسی انت! چهره‌‏اش آنقدر زيبا بود كه‏ كان يدعی بقمر بنی‏‌هاشم! اندامش به قدری رسا بود كه نوشته‏‌اند و كان يركب‏ الفرس المطهم و رجلاه يخطان فی الارض! وقتی سوار اسب تنومندی می‌شد، با انگشت پايش زمين را خراش می‌داد. حالا گيرم به قول مرحوم آقا شيخ محمد باقر بيرجندی يك مقدار مبالغه باشد. وقتی كه حسين(ع) بالای سر او می‏‌آيد، می‌‏بيند دست در بدن او نيست‏، مغز سرش با يك عمود آهنين كوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است‏. بی جهت نيست كه گفته‌‏اند« لما قتل العباس بان الانكسار فی وجه‏ الحسين» حضرت فرمود « الان انقطع ظهری و قلت حيلتی»
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۱۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

حربن یزید ریاحی

حربن يزيد رياحی آدم كوچكی نبود. بعد از عمر سعد شخصيت دوم لشكر بود. اولين كسی بود كه با هزار سوار مأمور اين كار شده بود. حالا حسين از دل او طلوع‏ كرده است.  مثل آتشی كه در دل سماور وجود دارد، آن را به جوش‏ می‏رود و در نتيجه بخار فشار می‏آورد و سماور را تكان می‏دهد و می‏لرزاند، آن آتشی كه حسين بن علی از حقيقت، در دل اين مرد روشن كرده‏ بود، در مقابل جدارهايی كه در وجودش بود، به او فشار آورده و می‏گويد برو به سوی حسين بن علی. او هم مثل ما و شما دنيا می‏ خواست، پول و مقام و سلامت می‏خواست، عافيت می‏ خواست از طرف ديگر آن افكار مادی كه در هر انسانی وجود دارد، او را وسوسه می‏كند: اگر بروم ، ساعتی‏ بعد كشته خواهم شد، ديگر زن و فرزندان خود را نخواهم ديد، تمام ثروتم‏ از دستم می‏رود، بچه هايم بی‏سرپرست می‏مانند، اينها مانع كشيده شدن‏ او به سوی امام می‏شود. اين دو نيروی مخالف به او فشار می‏آورد . يك‏ وقتی نگاه می‏كنند می‏بينند حر دارد می‏لرزد . كسی از او پرسيد چرا می‏لرزی؟ تو كه مرد شجاعی بودی . خيال كرد لرزشش از ترس او از ميدان جنگ است ! گفت : نه ، تو نمی‏دانی من دچار چه عذاب وجدانی هستم . خودم را در ميان‏ بهشت وجهنم مخير می‏بينم . نمی‏د انم بهشت نسيه را بگيريم يا دنبال همين‏ دنيای نقد بروم كه عاقبتش جهنم است . مدتی در حال كشمكش و مبارزه با خود بود ، ولی بالاخره اين مرد شريف و به تعبير امام حسين ( ع ) حر و آزاده تصميم خود را گرفت . برای اينكه دشمن مانعش نشود آرام آرام خود را كنار كشيد ، بعد يكمرتبه به اسب خود شلاق زد و به سوی خيام حسينی رفت . ولی برای اينكه خيال نكنند او به قصد حمله آمده است علامت امان نشان داد . نوشته‏اند : قلب ترسه ، يعنی سپر خودش را واژگونه كرد به علامت اينكه‏ من به جنگ نيامده‏ام ، امان می‏خواهم . اول كسی كه با او مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود ، چون حضرت در بيرون خيام حرم ايستاده بود . سلام كرد : السلام عليك يا اباعبدالله ! عرض كرد آقا من گنهكارم ، رو سياه هستم ، من همان گنهكار و مجرمی هستم اول كسی هستم كه راه را بر شما گرفتم . اللهم انی ارعبت قلوب اوليائك خدايا ! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم ، آنها را ترساندم . اهل بيت حسين بن علی عليه السلام وقتی او را در بين راه ديدند ، اول باری بود كه چشمشان به دشمن افتاد . وقتی هزار نفر مسلح را ببينند كه جلويشان ايستاده‏اند ، قهرأ حالت رعب و ترس پيدا می‏كنند  آقا من تائبم و می‏خواهم گناه خود را جبران بكنم . لكه سياهی كه‏ برای خود به وجود آورده‏ام ، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمی‏شود . آمده‏ام كه با اجازه شما توبه كنم . توبه من پذيرفته است يا نه ؟ امام حسين عليه السلام است ، هيچ چيز را برای خود نمی‏خواهد . با اينكه می‏داند حر چه توبه بكند و چه نكند . در وضع فعلی او موثر نيست ولی‏ او حر را برای خود نمی‏خواهد ، برای خدا می‏خواهد . در جواب او فرمود : البته توبۀ تو پذيرفته است . چرا پذيرفته نباشد ؟ مگر باب رحمت الهی‏ به روی يك انسان تائب بسته می‏شود ؟ گفت حالا اجازه بدهيد من بروم خودم را فدای شما كنم و خونم را در راه شما بريزم . امام فرمود : ای حر ! تو ميهمان ما هستی ، پياده شو ! كمی بنشين تا از تو پذيرايی كنيم . من نمی‏دانم امام‏ با چه می‏خواست پذيرايی كند ولی حر از امام اجازه خواست كه پائين‏ نيايد . هر چه آقا اصرار كردند ، پائين نيامد . بعضی از ارباب سير رمز مطلب را اينطور كشف كرده‏اند كه حر مايل بود خدمت امام بنشيند ولی يك‏ نگرانی او را ناراحت می‏كرد و آن اينكه می‏ترسيد در مدتی كه خدمت امام‏ نشسته است ، يكی از اطفال اباعبدالله عليه السلام او را ببيند و بگويد اين همان كسی است كه روز اول ، راه را بر ما بست ، و او شرمنده شود . امام فرمود حال كه‏ اصرار داری مانع نمی‏شوم ، برو . اين مرد رشيد در مقابل مردم می‏ايستد ، با آنها صحبت می‏كند . چون خودش‏ كوفی است با مردم كوفه موضوع دعوت را مطرح می‏كند ، می‏گويد : مردم ! اتفاقا من خودم جزء كسانی كه نامه نوشته بودند ، نيستم ولی شما و سران‏ شما كه اينجا هستند ، همه ، كسانی هستيد كه به اين مرد نامه نوشتيد ، او را به خانه خود دعوت كرديد ، به او وعده ياری داديد . روی چه اصلی ، روی‏ چه قانونی ، روی چه مذهب و دينی ، اكنون با مهمان خودتان چنين رفتار می‏كنيد ! مردم كوفه ! شما خجالت نمی‏كشيد ؟ ! اين فرات مثل شكم ماهی برق‏ می‏زند . آبی را كه بر همه موجودات حلال است شما بر فرزند پيغمبر خود بسته‏ايد ؟ ! اين‏ مرد می‏جنگد تا شهيد می‏شود . اباعبدالله  فورأ خود را به بالين اين مرد بزرگوار رساند . برايش غزل خواند : « و نعم‏ الحر حر بنی‏رياح » اين حر رياحی چه حر خوبی است . مادرش عجب اسم‏ خوبی برايش انتخاب كرده است . روز اول گفت حر ، آزاد مرد . راستی كه‏ تو آزاد مرد بودی/مقتل مقرم
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی  

ضرورت اعلام خطر به اصحاب

اگر امام حسین قبلا آن غربال‌ها و اعلام خطرها را نكرده بود، يك وقت‏ می‏‌ديدی نيمی از جمعيت می‌رفتند و بعد هم عليه امام‏ تبليغ می‏‌كردند. چون آن كسی كه می‏‌رود، نمی‏‌گويد من ضعيف‏ الايمانم، نمی‌گوید من ترسيدم، بلكه برای خود توجيهی درست می‌‏كند، دروغی‏ می‌‏سازد و ادعا می‏‌كند كه ما اگر تشخيص می‏‌داديم راه حق همين است، رضای‏ خدا در اين است، اين كار را می‏‌كرديم.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۱۲، برداشت آزاد [اینجا]
و قال الذین کفروا للذین آمنوا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی  

شهادت در نظر حضرت علی اکبر

ايامی كه اباعبدالله عليهالسلام به طرف كربلا می‏آمد، همۀ خانواده‏اش همراهش بودند. همين طور كه حركت می‏كردند اباعبدالله عليه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قربوس زين گذاشت. طولی نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه استرجاع را به زبان آورد، همه به يكديگر گفتند اين‏ جمله برای چه بود؟ آيا خبر تازه‏ای است؟ فرزند عزيزش، همان كسی كه‏ اباعبدالله عليه السلام او را بسيار دوست می‏داشت و اين را اظهار می‏كرد، و علاوه بر همه مشخصاتی كه فرزند را برای پدر محبوب می‏كند، خصوصيتی‏ باعث محبوبيت بيشتر او می‏شد و آن، شباهت كامل بود كه به پيغمبر اكرم‏(ص) داشت، حال چقدر انسان ناراحت می‏شود كه چنين فرزندی در معرض‏ خطر قرار گيرد! يعنی علی اكبر جلو می‏آيد و عرض می‏كند: «يا ابتا لم‏ استرجعت»؟ چرا انالله و انا اليه راجعون گفتی؟ فرمود: در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسيد كه گفت: « القوم يسيرون والموت تسير بهم». اين قافله دارد حركت می‏كند ولی مرگ است كه اين قافله را حركت‏ می‏دهد. اينطور از صدای هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است، ما داريم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رويم. علی اكبر سخنی می‏گويد درست نظير همان حرفی كه اسماعيل(ع) به ابراهيم(ع) می‏گويد گفت: پدر جان ! «او لسنا علی الحق»؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم؟ چرا فرزند عزيزم. وقتی مطلب از اين قرار است، ما به سوی هر سرنوشتی‏ كه می‏رويم، برويم. به سوی سرنوشت مرگ يا حيات، تفاوتی نمی‏كند. اباعبدالله عليه‏ السلام به وجد آمد، مسرور شد و شگفت. اين امر را انسان از اين دعايش‏ می‏فهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشی را كه شايسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدايا! تو آن پاداشی را كه شايسته اين فرزند است، به جای من بده «جزاك الله عنی خير الجزاء». به چنين فرزندی، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بكند، پاداشی‏ بدهد؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است. همين جوان در جلوی‏ همين پدر رفته است به ميدان و شهامت‏ها و شجاعت‏ها كرده است، مردها افكنده است، ضربت‏ها زده و ضربت‏ها خورده است. در حالی كه زبانش مثل چوب خشك شده است، از ميدان بر می‏گردد. در چنين شرايطی‏ ... و من نمی‏دانم شايد آن جمله‏ای كه آنروز پدر به او گفت، يادش بود می‏آيد از پدر تمنايی می‏كند : «يا ابه ! العطش قد قتلنی، و ثقل الحديد اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبيل»؟ پدر جان! عطش و تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است. آيا ممكن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟ جوابی كه حسين(ع) به چنين فرزند رشيدی می‏دهد ، اينست: فرزند عزيزم! اميدوارم هر چه زودتر به فيض شهادت نائل شوی و از دست جدت سيراب‏ شوی...
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۵۸، برداشت آزاد [لهوف]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۸ ق.ظ توسط اشرفی  

شهادت قمر بنی هاشم

روز عاشورا می‏‏ شود، ابوالفضل جلو می‏آيد، عرض‏ می‏كند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد، اين سينۀ من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمی‏آورم ، می‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم. فرمود برادرم حال كه می‏خواهی بروی، برو بلكه‏ بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری. لقب "سقا"، آب‏آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب های پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال‏ اباعبدالله آب بياورد. اين‏جور نيست كه سه شبانه‏روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند، ولی در اين خلال توانستند يكی‏ دو بار از جمله در شب‏عاشورا آب تهيه كنند، حتی غسل كردند، بدنهای‏ خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهی‏ است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانيت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداكاری است! يك‏تنه‏ خودش را به جمعيت می‏زند. مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‏اند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشته‏اند). اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب می‏كند و به‏ دوش می‏گيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه‏ سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب می‏برد، مقداری آب با دو دستش تا نزديك لبهای‏مقدسش می‏آورد . آنهائی كه از دور ناظر بوده‏اند ، گفته‏اند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آب‏نخورده بيرون آمد، آبها را روی‏ آب ريخت. كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟ اما وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه مخاطب، خودش بود نه‏ ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نیاشامید.

يا نفس من بعد الحسين هونی/ فبعده لا كنت ان تكونی
هذا الحسين شارب المنون/ و تشربين بارد المعين
والله ما هذا فعال دينی/ و لا فعال صادق‏اليقين

قبلا از راه مستقيم آمده بود. در برگشت مسيرش را عوض كرد. از داخل نخلستان‏ آمد. تا به سلامت آب را به خیمه برساند. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. از این رجز فهمیدند دست راستش قطع شده است:

والله ان قطعتعوا یمینی/انی احامی ابدأ عن دینی
و عن امام صادق الیقینی/نجل النبی الطاهرالامین

طولی نكشيد كه رجز عوض شد:

يا نفس لا تخشی من الكفار/ و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السيد المختار/ قد قطعوا ببغيهم يساری

در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته ‏اند با آن‏ هنر و فروسيتی كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی‏گويم چه حادثه‏ای پيش آمد، چون خيلی جانسوز است‏. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين‏مرد بزرگ می‏ شود. اين را هم عرض كنم كه ام‏البنين مادر حضرت‏ ابوالفضل در حادثه كربلا زنده‏ بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع می‏آمد و برای‏ فرزندان خودش نوحه ‏سرايی می‏كرد نوشته‏اند نوحه ‏سرايی اين زن آنقدر دردناك‏ بود كه هر كس می آمد گریه می‏كرد، حتی مروان‏حكم كه از دشمن‏ترين دشمنان بود. در نوحه‏سرايی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد می‏كرد. ابوالفضل‏، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی ارشد فرزندانش بود. اين مادر داغدار در آن مرثيه‏های جانسوز خود اين جور می خواند:

يا من رای العباس كر/علی جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر/ كل ليث‏ ذی لبد

انبئت ان ابنی اصيب/براسه مقطوع يد
ويلی علی شبلی اما/ل براسه ضرب‏ العمد

لو كان سيفك فی يديك/لمادنی منه احد [منتهی الامال] [مفاتیح]

ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را می‏ديدی، ای كسی‏ كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچه‏گان‏ ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، برای من‏ قضيه‏ای نقل كرده‏اند، نمی‏دانم راست است يا دروغ؟ گفته‏اند در وقتی كه‏ دستهای بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می‏گويد، ابوالفضل! فرزند عزيزم، من خودم می‏دانم، اگر دست می‏داشتی مردی در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن‏ بريده شده بود.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه60 برداشت آزاد

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۷ ق.ظ توسط اشرفی  

امان نامه عبیدالله به اباالفضل العباس (ع)

وقتی كه شمربن‏ ذی الجوشن می‏ خواست از كوفه به طرف‏ کربلا حركت كند، يكی از حضاری كه در آنجا بود، به ابن ‏زياد اظهار كرد كه‏ بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسين ‏بن‏علی هستند، خواهش می‏كنم‏ امان ‏نامه‏ای برای آنها بنويس. ابن‏زياد هم نوشت. شمر در يك فاصله دور از قبيله‏ای بود كه قبيله ام‏البنين با آنها نسبت داشتند. اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسين‏بن علی‏ عليه‏السلام و فريادش را بلند كرد اين بنوا اختنا خواهرزادگان ما كجا هستند؟ ابوالفضل عليه‏السلام در حضور اباعبدالله عليه ‏السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود « اجيبوه و ان كان فاسقا » جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است. آقا كه اجازه داد جواب دادند. گفتند ما تقول؟ چه می‏گوئی؟ گفت مژده‏ای برای شما آورده‏ام، بشارتی برای شما آورده‏ام. برای شما از اميرعبيدالله امان آورده‏ام، شما آزاديد، اگر الان برويد، جان به سلامت می‏بريد. گفتند خدا تو را لعنت كند و اميرت ابن‏زياد و آن‏ امان‏نامه‏ای كه آورده‏ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها كنيم به‏ موجب اين كه تأمين داريم؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۵۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۵۳ ق.ظ توسط اشرفی  

نماز لشکر حر به امامت سیدالشهدا (ع)

مؤذن که اذان گفت، حضرت به حر فرمود: می‌خواهی با اصحابت نماز بخوانی؟ حر گفت: نه؛ می‌خواهیم با تو نماز بخوانیم و خواندند.
ارشاد، شیخ مفید، جلد ۲، صفحه ۷۹، برداشت آزاد
دزد روزه‌دار
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۶ ق.ظ توسط اشرفی  

انصراف ابی عبدالله از رفتن به کوفه

حُر، تا اذان ظهر با امام همراهی کرد. ظهر که شد، امام به حجاج بن مسرور فرمود اذان بگو تا نماز بخوانیم. آنگاه عبا و قبا و نعلین پوشید و فرمود مردم! من خودم نیامدم. شما دعوتم کردید. حالا هم اگر بر همان عهدید، بمانم و الّا برگردم همان جایی که بودم. همه ساکت ماندند و کسی کلمه‌ای حرف نزد.
ارشاد شیخ مفید، جلد ۲، صفحه ۷۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

قاسم بن الحسن (ع)

بعد از آن كه همه وفاداريشان را اعلام كردند، اباعبدالله سخن خودش را عوض كرد. پرده ديگری از حقايق را به آنها نشان داد. فرمود پس حالا من حقيقت را به شما بگويم بدانيد فردا تمام ما شهيد خواهيم شد يك نفر از ما كه در اينجا هستيم زنده ‏نخواهد ماند. همه گفتند خدا را شكر می‏ كنيم كه چنين شهادتی و چنين‏ موهبتی را نصيب ما كرد. اين طفل سيزده ساله در كنار مجلس نشسته است. وقتی كه اباعبد الله اين مژده را می‏دهد كه فردا همه شهيد می‏ شوند، او با خود فكر می‏ كند كه شايد مقصود، مردان بزرگ باشد و ما بچه ‏ها مشمول نباشيم. يك بچه‏ سيزده ساله حق دارد چنين فكر كند. نگران است، مضطرب است. يكمرتبه‏ سر را جلو آورد و عرض كرد يا عما! و انا فيمن يقتل؟ آيا من هم فردا كشته خواهم شد يا كشته نمی‏ شوم؟ حسين بن علی نگاه رقت آلودی كرد. فرمود پسر برادر! من اول از تو سوالی می ‏كنم، سوال مرا جواب بده بعد به سوال تو پاسخ می‏دهم. عرض كرد عموجان بفرمائيد! فرمود مرگ در ذائقه تو چه طعمی‏ دارد؟ فورا گفت عمو جان! احلی من العسل. يعنی من كه می‏پرسم برای اين است كه می‏ترسم فردا اين‏ موهبت شامل حال من نشود. فرمود بله فرزند برادر! تو هم فردا شهيد خواهی شد اما بعد از آنكه مبتلا به يك بلای بسيار سخت و يك درد بسيار شديد می‏شوی. اباعبدالله توضيح نداد كه اين بلا چيست اما روز عاشورا روشن كرد كه مقصود اباعبدالله چه بود لذا روز عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت، از آنجا كه بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، كلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد، عمامه‏ای به سر گذاشت كانه فلقه القمر دشمن گفت مثل يك پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت/برگ گل سرخ را باد كجا می ‏برد؟
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمی‏ رود كه پای‏ چپش هم بود. از اينجا معلوم می‏ شود چكمه پايش نبوده است. امام با نگرانی بر در خيمه‏ ايستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اينكه‏ انتظار می‏ كشد، ناگهان فرياد يا عما در فضا پيچيد، عمو جان من هم رفتم‏، مرا درياب. مورخين نوشته‏ اند حسين مثل باز شكاری به سوی قاسم حركت كرد. كسی نفهميد با چه سرعتی بر روی اسب پريد و با چه سرعتی به سوی قاسم حركت كرد. حدود دويست نفر از لشکریان دشمن بعد از اين كه جناب قاسم روی‏ زمين افتاد، دور بدن اين طفل را گرفتند برای اينكه يكی از آنها سرش را از بدن جدا كند. يك مرتبه متوجه شدند كه حسين به سرعت می‏ آيد، مثل گله‏ روباهی كه شير را می‏ بيند فرار كردند، و همان فردی كه برای بريدن سر قاسم‏ پايين آمده بود، در زير دست و پای اسب های خودشان لگدمال و به درك واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده‏ بود كه كسی نفهميد قضيه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران‏ هستند. فاذن جلس الغبره تا غبارها نشست، ديدند حسين بر بالين قاسم‏ نشسته و سر او را به دامن گرفته است. فرياد مردانه حسين را شنيدند كه‏ گفت : « عزيز علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك » فرزند برادر! چقدر بر عموی تو ناگوار است كه فرياد كنی و عمو جان بگويی و نتوانم به بالين تو بيايم و يا وقتی‏ كه به بالين تو می‏ آيم كاری از دستم برنيايد. راوی گفت در حالی كه سر جناب قاسم به دامن حسين‏ است از شدت درد پاشنه پا را محكم به زمين می‏ كوبد. در همين حال فشهق‏ شهقه فمات فريادی كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد. يك وقت ديدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت و به‏ خيمه گاه می‏ آورد.
مرتضی مطهری، حماسۀ حسینی، جلد ۲، صفحه ۱۴۶، برداشت آزاد

نبینی جایی که برخاست گرد/ نبیند نظر گرچه بیناست مرد [سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۳۵ ق.ظ توسط اشرفی  

شبانه هر که می خواهد رود زین صحرا

در آن شب است كه آن خطابۀ غرا را برای اصحاب‏ و اهل بيتش می‏ خواند. در آن شب است كه همه آنها را مرخص می ‏كند اصحاب من! اهل بيت من! من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بيتی‏ از اهل بيت خودم بهتر سراغ ندارم. از همه شما تشكر می‏ كنم، از همه شما ممنونم. ولی بدانيد اينها فقط مرا می‏ خواهند، جز من با كسی كاری ندارند، بيعتی اگر با من كرديد، برداشتم. همه آزاديد. هر كس می‏ خواهد برود، برود. به اصحابش گفت هر كدام از شما می ‏توانيد دست يكی از اهل بيت‏ مرا بگيريد و با خودتان ببريد. ولی اصحاب حسين غربال شده بودند. نوشته‏ اند همه يكصدا گفتند اين چه سخنی است كه شما به ما می‏ گوئيد؟ ما برويم و شما را تنها بگذاريم؟ ما يك جان بيشتر نداريم كه فدا كنيم‏، ای كاش خدا هزار جان پی در پی به ما می‏ داد، كشته می‏ شديم و دوباره‏ زنده می‏ شديم، هزار جان در راه تو فدا می‏ كرديم، يك جان كه قابل نيست. جان ناقابل من قابل قربان تو نيست. نوشته‏ اند بداهم بذلك اخوه ابوالفضل العباس اول كسی كه اين سخن را به زبان آورد برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۴۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۵ ق.ظ توسط اشرفی  

عصر تاسوعا و شب عاشورا

دو حادثه در اين شب پيش آمده كه زينب را خيلی منقلب كرده است. يكی در عصر تاسوعاست و ديگر در شب عاشورا. در اين شب اباعبدالله‏ برنامه خيلی مفصلی دارد. يكی ازبرنامه‏ ها اين است كه به كمك اصحابش‏ اسلحه را برای فردا آماده می‏ كنند. مردی است به نام جون یا (هون)، آزاد شده ابوذر غفاری است. متخصص در كار اسلحه‏ سازی بود. خيمه ‏ای به‏ سلاحها اختصاص داشت، و اين مرد در آن خيمه مشغول آماده كردن سلاحها بود اباعبدالله آمده بود از او سركشی بكند. اتفاقاً اين خيمه مجاور است با خيمه زين العابدين كه بيمار بودند و زينب سلام الله عليها از او پرستاری‏ می‏ كرد. اين دو خيمه نزديك يكديگر است و اباعبدالله دستور داده بود چادرها را در آن شب نزديك به همديگر بر پا كنند، به طوری كه طنابها داخل يكديگر بود، به دليلی كه بعد عرض می‏ كنم. راوی اين حديث، زين العابدين است، می‏ گويد عمه‏ ام زينب مشغول‏ پرستاری بود. پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه می‏ كرد ببيند اين مرد اسلحه ساز چه می‏ كند. من يك وقت ديدم پدرم دارد با خودش شعری را زمزمه‏ می‏ كند، دو سه بار هم تكرار كرد:

يا دَهرُ أُفٍّ لَكَ مِن خَلِيلِ/كَم لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏

مِن صَاحِبٍ أَو طَالِبٍ قَتِيلِ/وَ الدَّهرُ لَا يَقنَعُ بِالبَدِيلِ‏

وَ إِنَّمَا الأَمْرُ إلَى الجَلِيلِ/وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِی

زين العابدين می‏ گويد من می‏ شنوم، عمه ‏ام زينب هم می‏ شنود. سكوت معنی‏ دار و مرموزی ميان من و عمه ام برقرار شده است. دل مرا عقده گرفته است‏، به خاطر عمه ‏ام زينب نمی‏ گريم، عمه‏ ام زينب دلش پر از عقده است، به‏ خاطر اين كه من بيمارم نمی‏ گريد. هر دو در مقابل اين هجوم گريه مقاومت‏ می‏ كنيم. ولی آخر زينب يك مرتبه بغضش تركيد. زن است، رقيق القلب است. شروع كرد بلند بلند گريستن، فرياد كردن، ناله كردن كه ای كاش چنين روزی را نمی ‏ديدم، ای‏ كاش جهان ويران می‏ شد و زينب چنين ساعتی را نمی‏ ديد. با اين حال خودش‏ را خدمت اباعبدالله (ع) رساند. اباعبدالله آمد نزد زينب، سر او را به دامن گرفت، او را نصيحت و موعظه كرد يا اُخَيَّةُ لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ خواهر جان! مراقب باش شيطان‏ ترا بی صبر نكند، حلم را از تو نربايد. اين ها چيست كه می‏ گويی؟ ای‏ كاش روزگار خراب بشود يعنی چه ؟ چرا روزگار خراب بشود؟ مردن حق‏ است، شهادت حق است، شهادت افتخار ماست. جدم پيغمبر از من بهتر بود، پدرم علی، مادرم زهرا، برادرم حسن، همه اين ها از من بهتر بودند. همه اين ها رفتند، من هم می‏ روم. تو بايد مواظب باشی بعد از من‏ اين قافله را سرپرستی كنی، اطفال مرا سرپرستی كنی. زينب در حالی كه‏ می‏ گريست، با صدای نازكی گفت برادر جان! همۀ اينها درست، ولی هر كدام از آنها كه رفتند، من چند نفر و حداقل يك نفر را داشتم كه دلم به‏ او خوش بود . آخرين كسی كه از ما رفت ، برادر ما حسن بود. دل من تنها به تو خوش بود. برادر! اگر تو از دست زينب بروی، دل زينب در اين‏ دنيا به چه كسی خوش باشد ؟
مرتضی مطهری، حماسۀ حسینی، جلد ۲، صفحه ۱۴۲، برداشت آزاد

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۲ ق.ظ توسط اشرفی  

تقاضای مهلت در عصر تاسوعا

در عصر تاسوعا بعد از آن كه اباعبدالله جريان خواب را به زينب‏ فرمود، برادر رشيدش ابوالفضل را صدا كرد؛ برادر جان! فوراً با چند نفر برو در مقابل اين‌ها بگو خبر تازه چيست؟ اگر هم می‏‌خواهند با ما بجنگند وقت غروب كه طبق قانون جنگی وقت جنگ نيست. معمولاً اهل حرب صبح تا غروب می‏‌جنگند، شب كه‏ می‏‌شود به خرگاه‌ها و مراکز خودشان می‌روند. ابوالفضل با چند نفر از كبار اصحاب زهير بن القين، حبيب بن مظاهر می‌‏رود و در مقابلشان می‏‌ايستد و می‏‌گويد: من از طرف برادرم پيام آورده‏‌ام‏ تا از شما بپرسم مگر خبر تازه‌‏ای است؟ عمر سعد می‏‌گويد: بله؛ خبر تازه‏ است. امر امير عبيدالله زياد است كه برادر تو فوراً يا بايد تسليم‏ بلاشرط بشود و يا با او بجنگيم. اباعبدالله فرمود: ما كه اهل تسليم نيستيم، می‌‏جنگيم، تا آخرين قطرۀ خون هم می‏‌جنگیم، فقط از آن‌ها يك تقاضا كن و آن اين است كه قضيه را به فردا موكول‏ كنند. بعد برای اينكه توهمی پيش نيايد كه حسين يك شب را غنيمت‏ می‏‌داند كه زنده بماند، و برای اينكه بفهماند كه زندگی برايش غنيمت‏ ندارد، چند ساعت بودن ارزش ندارد بلكه او چيز ديگری می‏‌خواهد، فرمود خدا خودش می‏‌داند كه من اين مهلت را به اين جهت می‏‌خواهم كه امشب را به عنوان شب آخر عمرم، با خدا راز و نياز كنم، مناجات و عبادت كنم، قرآن بخوانم. ابوالفضل سلام الله عليه رفت. آنها نمی‏‌خواستند بپذيرند ولی بعد در ميان خودشان اختلاف افتاد. يكی از آنها گفت شما خيلی مردم بی حيايی‏ هستيد چون ما با كفار كه می‏‌جنگيديم اگر چنين مهلتی می‏‌خواستند به آنها می‏‌داديم چطور ما خاندان پيغمبر خودمان را چنين مهلتی ندهيم؟ عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زياد را زير پا بگذارد تا ميان لشكر خودش اختلاف نيفتد. آن شب را اباعبدالله با وضع فوق العاده‌‏ای با وضع روشنی با وضع پر از هيجانی با وضع پر از نورانيتی به‌سر برد. راست گفته‌‏اند آنان كه آن شب را شب‏ معراج حسين خوانده‏‌اند.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد ۲، صفحه ۱۴۳، برداشت آزاد [اینجا]
الارشاد، شیخ مفید، جلد ۲، صفحه ۹۰، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۷ ق.ظ توسط اشرفی  

رسیدن نامۀ عبیدالله در عصر تاسوعا

نزديك غروب تاسوعاست، حسين بن علی در بيرون يكی از خيمه‏ ها نشسته است در حالی كه زانوها را بلند كرده و دستها را روی زانو گذاشته است و سر را روی دستها، و خوابش‏ برده است. در همين حال عمر سعد تا اين فرمان را خواند و تصميم گرفت، فرياد كشيد يا خيل الله! اركبی و بالجنه ابشری. مغالطه و حقه بازی و رياكاری را ببينيد! لشكر خدا سوار شويد! من شما را به بهشت بشارت‏ می‏ دهم. نوشته‏ اند اين سی هزار لشكر در حالی كه دور تا دور خيمه‏ های حسين‏ را گرفته بودند، مثل دريايی كه به خروش آيد به خروش و جنبش آمد، طوفان كرد. يك مرتبه صدای فرياد اسب ها، انسان ها و به هم خوردن اسلحه‏‌ها در صحرا پيچيد. زينب سلام الله عليها در داخل يكی از خيمه‏ هاست، ظاهرا دارد زين‏ العابدين را پرستاری می‏كند. صدا را از بيرون شنيد. فورا بيرون آمد ديد لشكر دشمن است كه دارد حلقه محاصره را تنگ تر می‏كند. آمد دست زد به‏ شانۀ اباعبدالله، برادر! بلندشو، نمی‏بينی؟ نمی‏شنوی؟ ببين چه خبر است. حسين سر را بلند می‏كند و بدون اينكه توجهی به اين لشكر بكند، می‏گويد من الان در عالم رويا جدم را ديدم، به من بشارت و نويد داد، گفت حسينم تو عن قريب به من ملحق می‏شوی. خدا می‏داند در اين حال در دل زينب سلام الله‏ عليها چه گذشت.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۰۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

نامه عبیدالله به عمر بن سعد

فوراً نامه‏ ای به عمر سعد نوشت كه ما تو را نفرستاده بوديم بروی‏ آنجا نصايح پدرانه برای ما بنويسی. تو مأموری، سربازی، بايد انضباط داشته باشی، هر چه من به تو فرمان می‏ دهم، بايد بی چون و چرا اجرا كنی. اگر نمی‏ خواهی برو كنار، ما كس ديگری را مأمور اين كار خواهيم كرد. نامه را داد به شمر بن ذی‏ الجوشن، گفت اين را به دستش بده. ضمن نامه، فرمان محرمانه‏ ای نوشت و داد به دست شمر، گفت اگر عمر سعد از جنگيدن با حسين امتناع كرد، به‏ موجب اين فرمان و ابلاغ، گردنش را می‏زنی، سرش را برای من می‏فرستی و امارت لشكر با خودت باشد. نوشته ‏اند عصر تاسوعا بود كه اين نامه به وسيلۀ شمر بن ذی الجوشن به‏ كربلا رسيد. روز تاسوعا برای اهل بيت پيغمبر، روزی خيلی غمناكی بوده‏ است. امام صادق فرمود «ان تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين» تاسوعا روزی است كه در آن، حسين در محاصره سختی قرار گرفت. روزی است‏ كه برای لشكريان عمر سعد كمك های فراوان رسيد، ولی برای اهل بيت پيغمبر كمكی نرسيد. عصر روز تاسوعاست كه اين لعين ازل و ابد به كربلا می ‏رسد. ابتدا آن نامۀ علنی را به عمر سعد می ‏دهد، منتظر، و آرزو می ‏كند كه او بگويد خير من با حسين نمی‏ جنگم، تا به موجب آن فرمان، گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشكر بشود. ولی بر خلاف انتظار او عمر سعد نگاهی‏ به او كرد و گفت حدس من اين است كه نامۀ من در پسر زياد موثر می‏ افتاد و تو حضور داشتی و مانع شدی. گفت حالا هر چه هست نتيجه را بگو! می‏جنگی‏ يا كنار می‏ روی؟ گفت نه به خدا قسم می‏ جنگم، آن چنان كه سرها و دست ها به‏ آسمان پرتاب شود. گفت تكليف من چيست؟ عمر سعد می‏دانست كه اين هم نزد عبيدالله زياد مقامی دارد هم سنخ‏اند، هر چه كه شقی تر و قسی القلب تر بودند مقرّب تر بودند گفت تو هم‏ فرمانده پياده باش.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۳۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۲ ق.ظ توسط اشرفی  

اصرار شمر به عبیدالله برای جنگ

يكی از آنها شمر بن ذی الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت امير! داری اشتباه می ‏كنی. امروز حسين در چنگال تو گرفتار است، اگر از اين غائله نجات پيدا كند دیگر بر او دست نخواهی يافت مگر نمی‏دانی شيعيان پدرش در اين كشور اسلامی كم نيستند، زيادند ؟ منحصر به مردم كوفه نيستند. از كجا كه شيعيان، از اطراف و اكناف جمع‏ نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهدۀ حسين بر نمی ‏آيی. نوشته ‏اند مثل آدمی‏ كه خواب باشد، يكدفعه بيدار شد، گفت راست گفتی، بعد اين شعر را خواند:
ألآنَ قَد عَلِقَتْ مَخَالبنَا بِهِ/ يَرْجُو النَّجَاةَ وَلاَتَ حِيْنَ مَنَاصِ
آنگاه بر عمر سعد خشم گرفت و گفت نزديك بود ما را اغفال‏ كند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۳۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۶ ق.ظ توسط اشرفی  

نامه عمر بن سعد به عبیدالله

در كربلا كوشش می ‌كرد خدا و خرما را با همديگر جمع كند، كوشش می‏‌كرد بلكه بتواند به شكلی به اصطلاح صلح برقرار كند، يعنی خودش را از كشتن‏ حسين بن علی معاف كند، لااقل خودش را نجات بدهد، بعد هر چه شد، شد. دو سه جلسه با اباعبدالله مذاكره كرد. به قول طبری چون در اين مذاكرات، فقط اين دو نفر شركت كرده‏‌اند از متن مذاكرات اطلاع درستی در دست نيست. فقط آن مقداری در دست است كه‏ بعدها خود عمر سعد نقل كرده است يا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتی در اين زمينه داريم. خيلی كوشش می‏‌كرد بلكه كاری بكند و حتی‏ نوشته‏‌اند گاهی هم دروغ‌هايی جعل می‏‌كرد كه غائله بخوابد. آخرين نامه‌‏اش‏ كه برای عبيدالله زياد آمده، عده‏‌ای دور و بر مجلس نشسته بودند. عبيدالله اندكی به فكر فرو رفت، گفت شايد بشود اين قضيه را با مسالمت‏ حل كرد. ولی آن بادنجان دو رقاب چين‏‌ها، كاسه‏‌های داغ‌تر از آش كه هميشه‏ هستند، مانع شدند. یکی از آن ها شمر بن ذی الجوشن بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه۱۳۷، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴ ق.ظ توسط اشرفی  

طمع عمربن سعد

اين مرد طماع كه خودش طمع خودش را بروز داد، مردی كه فهميده بود و به هيچ وجه نمی‏ خواست زير اين بار برود، شروع كرد به التماس كردن از ابن زياد كه مرا معاف كن. او هم نقطه ضعف‏ اين را می‏ دانست. قبلا فرمانی برای او صادر كرده بود برای حكومت ری و گرگان. گفت فرمان مرا پس بده، می‏ خواهی نروی نرو. او هم كه اسير اين حكومت بود و آرزوی چنين ملكی را داشت، گفت اجازه بده من بروم‏ تأمّل كنم. با هر كس از كسان خود كه مشورت كرد ملامتش كردند گفتند مبادا چنين كاری بكنی. ولی در آخر طمع غالب شد و اين مرد قبولی خودش‏ را اعلام كرد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۳۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۵۰ ق.ظ توسط اشرفی  

فرماندهی ابن سعد به اعتبار پدرش

پسر زياد تصميم گرفت آن كسی كه به او حكومت و امارت‏ می‏ دهد، فرماندهی اين لشكر را می‏ دهد، پسر سعد باشد. در اين جهت به‏ اصطلاح يك ملاحظۀ روانی را كرد، چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاص‏ گذشته از نقطه ضعفی كه از نظر تشيّع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافت‏ اميرالمومنين عزلت اختيار كرد، نه اين طرف آمد و نه آن طرف، در دوران غزوات اسلامی و در دوره پيغمبر اكرم افتخارات زيادی برای خود كسب‏ كرده است و قهرأ در ميان مردم شهرت و معروفيّت و محبوبيتی داشت. او در نظر مردم آن سردار قهرمانی بود كه در غزوات اسلام فتوحات زيادی كرده‏ است. پسر زياد، پسر او را انتخاب كرد تا از نظر روانی استفاده كند. يعنی‏ اينطور به مردم بفهماند كه اين هم جنگی است در رديف آن جنگها. همانطور كه سعد وقاص با كفار می‏جنگيد، پسر سعد هم العياذ بالله با فرقه‏ای‏ كه از اسلام خارجند می ‏جنگد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۳۶، برداشت آزاد

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۹ ق.ظ توسط اشرفی  

برخورد حر با امام (ع)

حرّ بعد از برخورد با اباعبدالله می‏خواست ايشان را به طرف كوفه ببرد امام امتناع كرد. حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد، چون او می‏خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود ابدأ من نمی‏آيم. بالاخره پس از مذاكراتی‏ قرار شد راهی را بگيرند كه نه منتهی به كوفه بشود و نه منتهی به مدينه، يعنی به اصطلاح جهت غرب را بگيرند، كه آمدند تا منتهی شد به سرزمين‏ كربلا. روز دوم محرم اباعبدالله(ع) وارد كربلا شد. خيمه و خرگاه خود را با جمعيتی در حدود هفتاد و دو نفر به پا كرد. از آن طرف لشكر دشمن با هزار نفر در نقطه مقابل چادر زد پيك های دشمن دائما در رفت و آمد بودند روزهای بعد برای دشمن مدد آمد. مددها هزار نفر، سه هزار نفر و پنج‏هزار نفر بود تا روز ششم كه نوشته‏اند حتی كملت ثلاثين، تا اينكه سی هزار نفر كامل شدند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۳۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی  

بابا قربان نعش بی سرت

بابا قربان نعش بی سرت/ عریان افتاده در خون پیکرت
برخیز از جا عزیز فاطمه/بنگر حال سکینه دخترت
بابا قربان نعش بی سرت/ عریان افتاده در خون پیکرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
جسمت صدپاره از تیغ و سنان/گریان از سوگ تو هفت آسمان
جبریل در ماتمت بر سر زنان/ خنجر بنهاده کی بر حنجرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
فیض انوار رب العالمین/سرو بستان ختم المرسلین
از چه غلطان به خونی بر زمین/محزون شد قلب زینب خواهرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
بعد از قتل تو ای جان پدر/گردید اهل و عیالت دربدر
آتش در خیمه گاهت شعله ور/غارت رفته حریم اطهرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
کردند این کوفیان بی حیا/ظلمی بی حد به آل مصطفی
کندند با گوشواره گوش ما/بی کس اطفال نیکو منظرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
برخیز ای زیب آغوش رسول/بنگر ای مونس جان بتول
حال دردانه‌انت بین و ملول/زد شمر سیلی به روی دخترت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
بوسم زخم و جراحان تنت/بنشان بابا مرا بر دامنت
دستان حایل کنم بر گردنت/زد شمر سیلی به روی دخترت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
می کش دست نوازش بر سرم/شاید یابد تسلا خاطرم
تا کی غلطان به خونت بنگرم/هستم بابا سکینه دخترت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
گشتند یاران و انصارت شهید/عون و فضل و علمدارت شهید
جمع جند وفادارت شهید/بابا کو اصغر و کو اکبرت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت
فریاد از ظلم و جور اشقیا/تشنه لب در زمین کربلا
از چه کردند شهیدت یا ابا/رخشان بر نیزه رأس انورت
بابا قربان نعش بی سرت/عریان افتاده در خون پیکرت


+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی  

رفتم بر آن نگار سیمین غبغب

رفتم بَرِ آن نگار سیمین غبغب/گفتم به سفر می‌روم ای مه امشب
روی چو قمر زلف چو عقرب بگشود/یعنی که نرو هست قمر در عقرب
راهنماى حرمين شريفين، ابراهيم غفاری، جلد ۲ و ۳ صفحه ۵۸
[رضی‌الدین آرتیمانی تویسرکانی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۴ ق.ظ توسط اشرفی  

انگیزه نوشتن کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

آن روز ها که تازه تمرین خطّاطی را شروع کرده بودم، غالبأ به یاد همسرم می افتادم. در آن دیدم که متن تمرین خطّاطی ام را اختصاص دهم به نامۀ کوتاهی به همسرم. تدریجأ تعداد این نامه ها رو به فزونی نهاد تا آن جا که فکر کردم این مجموعه شاید سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد. به همین دلیل به فکر باز نویسی و چاپ و انتشار آن ها افتادم.
نادر ابراهیمی، چهل نامه کوتاه به همسرم، صفحه ۱، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده‌اند

بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده‌اند/خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده‌اند
خواستم دروازۀ باغ فدک را وا کنم/دیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده‌اند
عندلیبان ناله در کنج قفس سر می‌دهند/باغ را در زوزۀ زاغ و زغن پیچیده‌اند
علی جان کوفیان غیرت ندارند/که فرمان تو را گردن گذارند
علی جان کوفیان خفت پذیرند/که دامان بلندت را نگیرند
علی جان کوفیان با کیاست/جدا کردند دین را از سیاست
به نام دین سرِ دین را شکستند/دو بال مرغ آئین را شکستند
به پیشانی اگر چه پینه دارند/ز فرزند تو در دل کینه دارند
چو بنچاق فدک را پاره کردند/غزالانِ تو را آواره کردند
شغالان، شیرها را سر بریدند/کبوتر بچّه‌گان را پر بریدند [آهنگران]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۰ ق.ظ توسط اشرفی  

نسب بنی هاشم و بنی امیه

حضرت ابراهیم و اسماعیل حدود ۲۰۰۰ سال قبل از اسلام زندگی می‌کردند.
کِلاب از نوادگان حضرت اسماعیل بود که حدود ۱۰۰ سال قبل از پیغمبر زندگی می‌کرد.

۱- عبدالله > محمد(ص)

۲- عباس

۱- هاشم > عبدالمطلب ۱۰

۱- علی(ع) > حسین(ع)

۳- ابوطالب

۲- عقیل > مسلم

کِلاب > قُصَی > عبدمَناف

۴- حمزه

۵- ابولهب

۲- عبدشمس > امیّه > حرب > ابوسفیان > معاویه > یزید

امیّه، برادرزادۀ هاشم بود. در منازعه‌ای با هاشم، به حکم اهل مکه، به مدت ۱۰ سال از شهر اخراج شد. این دشمنی بین بنی‌امیه و بنی‌هاشم که از قبایل نامی قریش بودند ادامه یافت.

+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۸ ق.ظ توسط اشرفی  

ذبح حضرت اسماعیل

اکنون در منا گفتگوی پدری و پسری. گفتگویی صمیمانه و هولناک. پدر گویی یارای آن ندارد که داستان را نقل کند. اسماعیل! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم. این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می‌افکند که خود نشنود. اسماعیل دلش سوخت، تسلیتش داد. پدر! تردید مکن، تسلیم باش. پدر کارد را به قدرت بر سنگ کشید تا تیزش کند آنگاه قربانی خویش را که آرام و خاموش ایستاده بود به قربانگاه برد و بر روی خاک خواباند، در زیر دست و پای چالاکش گرفت، گونه‌اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، دسته‌ای از مویش را گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد و فشرد. اما آخ ... این کارد نمی‌برّد. آزار می‌دهد. این چه شکنجۀ بی رحمی است! کارد را به خشم بر سنگ می‌کوبد. برق آسا بر می‌جهد و دوباره کارد را چنگ می‌زند و بر سر قربانی‌اش که همچنان رام و خاموش مانده است هجوم می‌آورد که ناگهان، گوسفندی...
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه ۱۶۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی  

اسماعیل تو کیست؟

اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ موقعییتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانه‌ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانواده‌ات؟ علمت؟ درجه‌ات؟ هنرت؟ روحانییتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانی‌ات؟ من چه می‌دانم؟ اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود. سالخورده مردی در پایان عمر! جوانی آزاده در خانۀ پدری متعصب و بت‌پرست بل بت‌تراش! و در خانه‌اش زنی نازا، متعصب، اشرافی، به نام سارا! اکنون دوست دارد پسری داشته باشد اما زنش نازاست و خودش پیری از صد گذشته! و خداوند بر رنج این بندۀ وفادارش که همۀ عمر را در کار او به پایان آورده است رحمت می‌آورد و از کنیز سارا به او فرزندی می‌بخشد! پسری که پدر آمدنش را صد سال انتظار کشید و هنگامی آمده است که پدر انتظارش را نداشت.
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه ۱۴۵، برداشت آزاد
معشوق تو کیست؟
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

رمی جمرات

سه پایگاه پشت سر هم! هر یک به فاصلۀ چند صد متری در طول خط مستقیم! سپاه مهاجم به تنگه می‌رسد؛ جمرات در دست و آماده؛ به بت اول می‌رسی مزن، بگذر! به بت دوم می‌رسی مزن، بگذر! به بت سوم می‌رسی، مگذر بزن! چرا؟ مگر نصیحت‌گران عاقل و با تجربه، معلم‌ها، آدم‌های منطقی که آدم را راهنمایی می‌کنند نمی‌گویند آهسته؟ یواش؟ به‌تدریج؟ به‌ترتیب؟ اما اینجا ابراهیم فرمان می‌راند، در نخستین حمله آخری را بزن! زدی؟ آری! تمام است. آخری که افتاد اولی و دومی دیگر قادر نیستند به روی پای خود بایستند. این آخری است که اولی و دومی را برپا می‌دارد.
دکترعلی شریعتی، حج، صفحه۱۰۰، برداشت آزاد
هر سه ستون را رجم کنید
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی  

ظلمت غروب عرفه

وقوف عرفات در روز است، و آغازش از ظهر روز نهم، بلندترین قلۀ خورشید. خورشید که غروب کرد عرفات پایان می گیرد، در ظلمت دیدار نیست آشنایی و شناخت نیست، چه، بینایی نیست. آفتاب عرفات رفت، از عرفات برو که عرفات نیز می رود. شب را در عرفان ممان. خورشید که رفت برو. به کجا؟ به مشعر! نمیگذارندت آرام بگیری. در هر منزلی درنگی و بی درنگ کوچ! خیمه هایی را که دیروز زده اند امروز بر می چینند. با تو دارند حرف می زنند! ای قطره! به نهر خروشان مردم پیوند که شب را باید در مشعر بود.
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه100 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۰ ق.ظ توسط اشرفی  

وقوف در عرفات و مشعر و منا

روز نهم ذیحجه، وقوف در عرفات، شب دهم وقوف در مشعر، از صبح دهم تا دوازدهم، وقوف در منی. آنچه مسئله را حساس‏ تر می‏کند این است که در این جا تکیه بر وقوف بود در عرفات اساسأ هیچ کار دیگری جز وقوف نداشتی. در مشعر فقط هفتاد سنگ‏ ریزه از زمین بر گرفتی و همین. در منی نیز تکیه بر وقوف است. روز دهم که عید قربان است رمی و ذبح هر دو کار اصلی پایان گرفت کاری که تا ظهر پایان می‏یابد اما سه روز تمام را باید اینجا وقوف کنی. وقوف چیست؟ وقوف درنگ است، توقفی گذرا در گذر، نه ماندن، نه سکون، نه سکونت، نه اقامت، که درنگ.
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه100 برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی  

حج از کعبه رفتن است

روز نهم ذیحجّه است. اکنون بیاموز که حج به کعبه رفتن نیست؛ از کعبه رفتن است. این‌جا دیگر سخن از ترک خود و خانه نیست، این‌ها را که در میقات افکندی، اکنون سخن از ترک خانۀ خداست. کعبه، قبله بود تا جهت را گم نکنی؛ در کعبه، قبله جای دیگر است؛ آهنگ آنجا کن!
حج، دکترعلی شریعتی، صفحه ۹۷، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

عوامل منظومه

بر دو ضربند اين عوامل لفظى و بعض دگر/معنوى مى‌دان تو اى خوش‌طينت و نيكو لقا
باز لفظى بر دو قسم آمد سماعى بعد از آن‌/ قسم ثانى را قياسى دان تو بى‌سهو و خطا
پس سماعى سيزده نوع است يكدم گوش دار/تا شمارم از برايت ابتدا تا انتها
عامل اندر نحو صد باشد، چنين فرموده است‌/شيخ عبد القاهر جرجانى آن مرد خدا
زان نود با هشت لفظى و دو عامل معنوى‌/باز لفظى بر دو قسم است ياد گير اين حرفها
نوع اول نوزده حرفند جرّ مى‌دان يقين‌/كاندرين يك بيت آمد جمله بى‌چون و چرا
باء و تاء و كاف و لام و واو و منذ مذ خلا/ربّ حاشا من عدا فى عن على حتّى الى‌
انّ و أنّ كأنّ ليت لكنّ لعلّ‌/ناصب اسمند و رافع در خبر ضد ما و لا
واو و يا و همزه و الّا ايا و اى هيا/ناصب اسمند اين هفت حرف دان اى مقتدا
ان و لن پس كى اذن اين چار حرف معتبر/نصب مستقبل كنند اين جمله دائم اقتضا
ان و لم، لمّا و لام امر و لاء نهى هم‌/پنج حرف جازم فعلند هر يك بى‌دغا
من و ما، مهما و اىّ، حيثما، اذما، متى‌/اينما، انّى نه اسم جازمند مر فعل را
ناصب اسم منكّر نوع هشتم چار اسم‌/هست چون تمييز باشد اين منكّر هر كجا
اوّلين لفظ عشر باشد مركّب با احد/همچنين تا تسعه و تسعين شنو اين حكم را
باز ثانى كم، چه استفهام باشد يا خبر/ثالث ايشان كايّن رابع ايشان كذا
نه بود اسماء افعال و از آن شش ناصبند/دونك، بله، عليك، حيّهل باشد هيا
پس رويد باز رافع اسم را هيهات دان‌/باز شتّان است و سرعان يادگير اين حرفها
نوع عاشر سيزده فعلند كايشان ناقصند/رافع اسمند و ناصب در خبر چون ما و لا
كان، صار، اصبح، امسى و اضحى ظلّ، بات‌/مافتئ، ما انفكّ، ما دام، ليس در قفا
ما برح، ما زال، افعالى كه زينها مشتق‌اند/هركجا يابى همين حكم است در جمله درا
ديگر افعال تقارب در عمل چون ناقصند/هست اول كاد ثانى كرب، اوشك عسى‌
رافع اسماء جنس افعال مدح و ذمّ بود/چار باشد نعم، بئس، ساء، آنگه حبّذا
ديگر افعال يقين و شك بود كآن بر دو اسم‌/چون درآيد هر يكى منصوب سازد هر دو را
خلت باشد با زعمت پس حسبت با علمت‌/پس ظننت با رأيت پس وجدت بى‌خفا
بعد از آن هفت قياسى اسم فاعل مصدر است‌/اسم مفعول و مضاف و فعل باشد مطلقا
پس صفت باشد كه او مانند اسم فاعل است‌/هفتم اسمى كو بود تمييز را ناصب روا
عامل فعل مضارع معنوى باشد بدان‌/همچنين عامل خبر را مى‌شود هم مبتدا
شد تمام اين صد عوامل، خوش‌نظام و خوش‌نسق‌/ناظم و بانى و كاتب را بكن هر دم دعا
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۴ ق.ظ توسط اشرفی  

طرح روی جلد کتاب حج

همه غلط می‌چرخند، الا يكی!
همان فلشی كه در جهت مخالف ديگران است [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۳ ق.ظ توسط اشرفی  

وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره

مسلم بن عقیل را با نیرنگ به دام انداختند بنا شد سر مطهرش را از پیکر جدا کنند خواستند ببرند پشت بام دارالعماره، دیدند اصلأ ترس در وجودش نیست. لبانش به ذکر حق گویا بود مثل اینکه به قربانگاه می رود. وقتی او را بالای دارالعماره بردند رو کرد به طرف مکه، چون همان ایامی بود که سالار شهیدان از مکه به طرف عراق می آمد، گفت السلام علیکَ یا ابا عبدالله. طولی نکشید که سر به دست قاتل بود. پیکر مطهر بی سر مسلم را از پشت بام دارالعماره به کوچه انداختند تا تماشاچی ها ببینند. عده ای بدن مطهر مسلم و هانی را توی همان کوچه ها گرداندند. اگر مسلم بن عقیل در آخرین لحظه زیر شمشیر قاتل گفت: یا حسین، سالار شهیدان هم در آخرین لحظاتش در کربلا فرمود یا مسلم بن عقیل یا هانی بن عروه هل من ناصر ینصرنی؟ هل من ذاب یذب عن حرم رسول؟ مالی اناقیکم فلاتجیبونی؟
شهادت مسلم بن عقیل
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۹ ق.ظ توسط اشرفی  

شمر امروز را بشناس

والله و بالله ما در برابر فلسطین مسئولیم. و الله قضیه‌ای که امروز دل پیغمبر اکرم را خون کرده است، فلسطین است. اگر امروز حسین بن علی بود، می‌گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‌گفت: شعار ذلّت‌آور نوجوان اکبر من بدهید؟ زینب مضطرم الوداع، الوداع بخوانید؟ اگر حسین بن‌ علی بود، می‌گفت: شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر هزار و سیصد سال پیش مرد؛ شمر امروز را بشناس؛ شمر امروز موشه دایان است.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد دوم، صفحه ۱۶۸، برداشت آزاد [اینجا]
نوجوان اکبر من
آیا انتقام در زیارت عاشورا موضوعیت ندارد؟
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۵ ق.ظ توسط اشرفی  

عبور سیدالشهدا از شاهراه

امام گريبان مروان را گرفت، بعد از آن سه شب ديگر هم در مدينه ماند شبها سر قبر پیغمبر می ‏رفت شب سوم دعا می ‏كند می‏ گريد خوابش می‏ برد خوابی می‏ بيند كه برای او حكم وحی را داشت فردای آن روز از مدینه بيرون آمد و از همان شاهراه‏ به طرف مکه رفت عرض كردند «لو تنكبت الطريق الاعظم» بهتر است شما از شاهراه نرويد فرمود من دوست ندارم شكل يك آدم ياغی و فراری را به خود بگيرم.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۵، برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۱ ق.ظ توسط اشرفی  

تلاش معاویه برای موروثی کردن خلافت

تا زمان معاویه يك طرز فكر اين بود كه خلافت فقط شايستۀ كسی‏ است كه پیغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد. و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه‏ ای برای خودشان انتخاب كنند. اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای‏ خليفه بعدی معين كند. بعد از آنكه اصحاب امام حسن (ع) آن قدر سستی نشان دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاویه امضاء می‏ كند بر اين اساس که معاویه خودش‏ هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست، هست، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد. اما تصميم معاویه از همان روزهای‏ اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۱۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی  

انتخابات آزاد و مقدمات ولایتعهدی یزید

بيعت آن روز مثل رأی دادن امروز بود يعنی عمل و انتخابی بود از مردم. معاویه به زور می‏ خواست رأی بگيرد. در زمان ما نيز كه حكومت به حسب قانون مشروطه است وكيل بايد انتخاب شود ولی چماق بالای سر رأی‏ دهنده‏ ها است و چون تمدن بالا رفته و رأی نوشتن و صندوق به ميان آمده يعنی‏ ابزارها عوض شده نه روحيه‏ ها گاهی صندوق را می‏ دزدند و رأی ها را عوض‏ می‏ كنند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۳، صفحه ۱۲۸، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

الشّرك أخفى من دبيب الذّرّ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): الشِّرْكُ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ الذَّرِّ عَلَى الصَّفَا فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ
شرک از راه رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک مخفی‌تر است.
المیزان، علامه طباطبایی، جلد ۳، صفحه ۱۶۴ [اینجا]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۰ ب.ظ توسط اشرفی  

منشأ اختلاف آل علی(ع) با آل معاويه

علت اصلی اختلافِ طينت و سرشت آنها بود. مثل اين بود كه اين ها دو سرشت بودند و روی همين جهت آل علی(ع) به‏ ايمان و اخلاق و فضيلت پابند بودند و آل معاويه به منافع و جاه و مقام و مال و ثروت عنصر آل علی با عنصر اموی متفاوت بود. اميه و هاشم از قديم با هم بر سر زعامت اختلاف كردند و اميه شكست خورد و به شام رفت. در اسلام هم ابوسفيان كه از همه قريش زيرك تر بود، تحت‏ تأثير عواطف كينه آميز تا فتح مكه با پيغمبر مبارزه كرد و حال آنكه عقل‏ او اقتضاء می‏ كرد زودتر تسليم شود. ابولهب هم كه اينقدر مخالف پيغمبر بود چون شوهر خواهر ابوسفيان بود.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۳، صفحه ۱۲۲، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۶ ب.ظ توسط اشرفی  

رابطۀ پیامبر با ابوسفيان

پيامبر برای تأليف قلب، دخترش را تزويج كرد، خانه ‏اش را مأمن قرار داد، او را در رأس مؤلفة القلوب قرارداد ولی حكومت به او و پسرانش‏ نداد، همين قدر كه تأليف قلب شده باشد نه اينكه قدرتی در اختيار آنها گذاشته شود در عين حال مسلمين از او اجتناب می‏ كردند او از اين كار خسته شد و از رسول اكرم خواهش كرد كه معاويه كاتب آنحضرت (نه كاتب وحی) بوده باشد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۳، صفحه ۱۲۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳ ب.ظ توسط اشرفی  

ریشه های تاریخی واقعۀ کربلا

اين قضيه پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر اكرم واقع شد. به دست مسلمانان و پيروان رسول اكرم و مردمی كه معروف به تشيع و دوستی‏ آل علی بودند. زير پرچم كسانی كه تا قبل از وفات پيغمبر با او جنگيدند و عاقبت اجبارأ و ظاهرأ مسلمان شدند ابوسفيان حدود 20 سال با پيغمبر جنگيد كه حزب او يعنی امويها اعدی عدو پيغمبر بودند ده سال بعد از وفات‏ پيغمبر معاويه كه پا به پای پدرش با اسلام می‏ جنگيد، والی شام و سوريه شد سی سال بعد از وفات پيغمبر خليفه و اميرالمؤمنين‏ شد پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر پسرش يزيد خليفه شد و با آن وضع فجيع فرزند پيغمبر را كشت حالا چگونه شد كه حزب ‏ابوسفيان زمام حكومت را در دست گرفتند؟ برای اين بود كه‏ يك نفر از همين امويها كه سابقۀ سوئی در ميان مسلمين نداشت به خلافت رسيد.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۳، صفحه ۱۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

یکی از عوامل قیام امر به معروف و نهی از منکر است

عامل سوم امر به معروف و نهی از منكر بود از روز اول امام با این شعار از مدينه حركت‏ كرد. مسئله اين نبود كه چون از من‏ بيعت می‏ خواهند و من نمی پذيرم، قيام می‏ كنم، بلكه اين بود كه اگر بيعت‏ هم نخواهند من به حكم وظيفه امر به معروف و نهی از منكر بايد قيام كنم. هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست. در عامل اول، امام حسين مدافع است. به او می گويند بيعت كن، می‏ گويند نمی‏ كنم، از خودش دفاع می‏ كند. در عامل دوم، امام حسين‏ متعاون است، او را به همكاری دعوت كرده ‏اند، جواب مثبت داده است. در عامل سوم، امام حسين مهاجم است. در اينجا او هجوم كرده به حكومت‏ وقت. به حسب اين عامل امام يك مرد انقلابی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۷۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

یکی از عوامل قیام دعوت مردم است

از امام حسين دعوت می‏ كنند كاری از ناحيه ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ‏ مثبت بدهد اگر امام پيشنهاد ابن عباس را عمل می‏ كرد و می ‏رفت‏ در كوهستانهای يمن زندگی می ‏كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمی ‏يافتند، از عهده وظيفه اولش برآمده بود، چون بيعت می‏ خواستند. اما اينجا مسئلۀ دعوت است، يك‏ وظيفه جديد است، مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده ‏اند. امام از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمی ‏بيند، مردم سست عنصر و مرعوب شده‏ ای می‏ داند. در عين حال جواب تاريخ را چه‏ بدهد؟ قطعاً اگر امام به مردم كوفه اعتنا نمی‏ كرد، همين ما كه امروز اينجا نشسته‏ ايم، می‏ گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد. در اینجا عكس العمل امام مثبت و ماهيت عملش تعاون است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۶۹، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

يكی از عوامل قیام تقاضای بيعت است

امام حسين در مدينه است. معاويه می‏ خواهد جانشينی يزيد را برای خود مسلّم كند می ‏آيد در مدينه می‏ خواهد از امام بيعت بگيرد، آنجا موفق نمی‏ شود. بعد از مردنش‏ يزيد می‏ خواهد بيعت بگيرد. بيعت كردن يعنی امضا كردن و صحه گذاشتن نه‏ تنها روی خلافت شخص يزيد بلكه روی سنتی كه معاويه پايه ‏گذاری كرده‏ است كه خليفۀ پيشين خليفۀ بعدی را تعيين كند، يك امری كه نه شيعه‏ می ‏گويد و نه سنی. در اينجا از ناحيه آنها يك‏ تقاضا ابراز شده است و عکس العمل امام‏ منفی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۶۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آگاهی اصحاب در واقعه‌ی کربلا

آگاه‏ باشيد كه اينجا آب و نانی نيست، قضيه خطر دارد. حتی در شب عاشورا می‌گوید‏ اينها جز با من با كسی از شما كاری ندارند. اهل‌بيت من در اين صحرا كسی را نمی‏‌شناسند، منطقه را بلد نيستند. هر فردی از شما با يكی از اهل‌بيت من خارج شود و برود. دشمن شما را محصور نکرده، دوست هم شما را مجبور نمی کند. از تاریکی شب استفاده كنيد و برويد، كسی مزاحمتان نمی‏‌شود. بيعت را هم از شما برداشتم. اين است كه به شهدای كربلا ارزش می‏‌دهد و الا طارق بن زياد در جنگ‏ اسپانيا دستور داد به اندازۀ بيست و چهار ساعت آذوفه نگه دارند و بقیه را با كشتی‌ها‏ آتش بزنند. بعد سربازان و افسران را جمع کرد و گفت دشمن روبه‌روی شما و دریا پشت سر شماست غذای شما در چنگ دشمن است. این سرباز اگر تا آخرین قطرۀ خون نجنگد چه کند؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۲، صفحه ۲۶۳، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف در تمثال

عكس‌هايی از علی (ع) منتشر می‏‌شود كه شمشيری مانند زبان مار در دست اوست و بازوها و قيافه‏‌ای برای ايشان درست می‏‌كنند و نقاشی می‏‌كنند كه معلوم نيست از كجا به دست آورده‏‌اند. اصلا عكس و مجسمه علی (ع) و پيغمبر (ص) قطعأ در دنيا نبوده است. می‌گویند در فلان موضعی که در پاریس است پیدا شد. برای مبارزه با انسان پرستی، خود مسلمان ها چنین کاری نکردند. عکس علی کجا بود که کسی بردارد؟ نقاشی علی کجا بود که کسی بردارد؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۹۷ الکترونیکی و صفحه ۱۱۱ چاپی، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف واقعه با روضة الشهداء

ملاحسین کاشفی نویسنده‌ی کتاب روضة الشهدا است. ملاحسين مرد ملا و با سوادی بوده که می‏‌گویند کلیله دمنه را خراب کرده است. اين بی ‏انصاف در واقعه‌ی عاشورا اسم ‌هايی را ذكر می‏‏‌كند که همه جعلی است. روضة الشهدا اولين كتابی است كه به زبان ‏فارسی نوشته شد. لذا مرثيه‏ خوان‏‌ها كه اغلب بی‌سواد بودند و به كتاب‌های عربی مراجعه نمی‌‏كردند همين‏ كتاب را می‌گرفتند و در مجالس از روی آن می‌خواندند. از پانصد سال پیش تا حالا مجالس‏ عزاداری امام حسين(ع) را روضه‌خوانی می‌گویيم. روضه ‏خوانی يعنی‏ خواندن كتاب روضة الشهدا! یعنی خواندن همان كتاب دروغ!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۵۴، برداشت آزاد [اینجا]
حضرت رقیه سیاره‌ای جدید
شیخ جعفر شوشتری
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف واقعه با وجود اسناد معتبر

هيچ حادثه‏‌ای در تاريخ‌های دوردست به اندازۀ حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد. خطبه زياد خوانده شده، سؤال و جواب زياد شده، رجز زياد خوانده شده، نامه های زیادی مبادله شده ولی ما چهرۀ اين حادثۀ تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوّه كرده‏‌ايم.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۳۱، برداشت آزاد
ثبت جزئیات حادثۀ کربلا
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف لیلا به لیلی

يكی از اهل منبر روضۀ ليلا را می‏خواند گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان‏ كرد، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد. يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ‏ راه را ريحان بكارد! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز « نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا، لازرعن طريق التفت ريحانا» من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم. اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا می‏خوانده. تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين‏ قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها كه نمی‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است، بلكه می‏گويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بی‏شعور بوده‏اند/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه26 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف مؤثّر

مثنوی می‏ گويد از محبت تلخ ها شیرین شود ديگران آمدند گفتند از محبت مار موری می‏ شود. از محبت سقف ديوار می ‏شود. از محبت خربزه هندوانه می‏شود. البته اينها نبايد گفته شود ولی اين تحريف ها به حيات و سعادت‏ اجتماع ضربه نمی‏زند. حادثه كربلا در تربيت ما اثر دارد اگر دخل و تصرفی صورت بگيرد حادثه را منحرف‏ می‏ كند و قطعا ضرر خواهيم كرد./حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه17 برداشت آزاد                
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

تحریف یهود

خصیصۀ يهوديان كه تحريف است در قرآن به صورت‏ يك خصیصۀ نژادی شناخته شده است. اين‌ها با موسی می‌رفتند و سخن خدا را می‏‌شنيدند اما وقتی بر می‏‌گشتند آن را زير و رو می‏ كردند «يحرفونه من بعد ما عقلوه» خوب هم می‏‌فهميدند اما تحريف می كردند.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۱ ب.ظ توسط اشرفی  

احساس شخصیت با سوء پیشینه

یك‌‌مرتبه آن عرب سوسمارخورِ شير شترخور، عرب غارتگری كه دخترش را زنده‏ زنده به خاك می‏‌كرد، اين‏ احساس در او پيدا شد كه من بايد دنيا را از پرستش ‏ غير خدا نجات بدهم، و هيچ اهميّت نمی‏‌داد كه اعتراف كند در گذشته‏ چطور بوده است، و حتی افتخار می‏‌كرد كه بگويد من در گذشته پَست بودم، آن‌طور فكر می‏‌كردم، هيچ سابقۀ درخشان ملّی ندارم، ولی امروز اين‌طور فكر می‏‌كنم، از شما عالی‌تر فكر می‌كنم. اين را می‏‌گويند، شخصيّت!
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۹، برداشت آزاد [اینجا]
تجلیل از مرحوم آخوند خراسانی
اول ابلیسی مرا استاد بود
لغزش جوانمردان
شاگرد نمانید
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط اشرفی  

حُسن و عیب ایرانی

حُسن ما مردم اين است كه از هر ملت‏ ديگر زودتر تسليم حقايق می‏ شويم، ولی عيب بزرگی در ما ملت ايران‏ هست كه هيچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی‏ اعتنا نيست اگر فرنگی يك زنار ببندد، ما دو تا زنار می‏ بنديم‏ هر روز يك زمزمه ‏ای بلند می‏ شود اين خط به درد نمی‏ خورد و بايد خط لاتينی بكار ببريم حالا در اثر اين تغيير چه‏ به سر معارف و فرهنگ و تمدن و شخصيت و حماسه ملی ما می‏ آيد، اين‏ حسابها ديگر در كار نيست. ما آثار نفيسی داريم كه در دنيا نظير ندارد. مگر دنيا كتابی مثل مثنوی مولوی دارد؟ مثل کتاب سعدی دارد؟ اگر شما این خط را منسوخ کنید اصلأ مثنوی را نمی شود خواند./حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه167 برداشت آزاد 
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۰ ب.ظ توسط اشرفی  

روح کوچک و روح بزرگ

روح كوچك به دنبال‏ خواهش‌های تن می‌‏رود. به دنبال لقمه برای بدن می‏‌رود. آسايش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش‏ وارد شود. آن تنی كه زير سم اسب ها لگدمال می‌‏شود، جريمۀ يك روحيه‏ بزرگ را می‌‏دهد.
و اذا کانت النفوس کبارا، تعبت فی مرادها الاجسام
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۴۲، برداشت آزاد [اینجا]
به خدا قاتل من دیده بینای من است
جسم و روح در کلام امام صادق(ع)
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۸ ب.ظ توسط اشرفی  

آهن باش تا نان داشته باشی

موسولینی گفته است انسان بايد آهن‏ داشته باشد تا نان داشته باشد، يعنی اگر می‏‌خواهی نان داشته باشی زور داشته باش! ولی اقبال می ‌گويد اين حرف درست نيست، اگر می‏‌خواهی نان‏ داشته باشی آهن باش! يعنی‏ شخصيت تو شخصيتی محكم به صلابت ‏آهن باشد. چرا به زور متوسل می‏‌شوی ؟
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۶۵، برداشت آزاد
دلایل قوی باید و معنوی
هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

عزت نفس سیدالشهدا

باور نكنيد اباعبدالله گفته باشد اسقونی شربة من الماء؛ من كه اين‏ جمله را در جایی نديدم. حسين(ع) اهل اين‏‌جور درخواست‌ها نبود. بلکه‌ او در مقابل لشکر دشمن می‌ایستد و فریاد می‌زند: الا و ان الدعی ابن‌ الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة! روز عاشورا هم که به زمین افتاد خواهش و تمنا نکرد.
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، جلد اول، صفحه ۱۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
استغنای امام حسین هنگام حرکت از مکه
آیا حضرت زینب سر مبارک را به چوبه محمل زد؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۳ ب.ظ توسط اشرفی  

جشن شهادت یا عزای شهادت؟

مقايسه‏‌ای ميان حسین بن علی و عیسی مسیح كرده‌اند كه عمل مسيحی‌ها بر عمل‏ مسلمين شيعه ترجيح دارد، زيرا آنها شهادت را برای عيسی‏ مسيح موفقيت می‏‌دانند و جشن‏ می‏‌گيرند اما مسلمين شهادت را شكست‏ می‏‌دانند و عزا می‌گیرند. شهادت حسین بن علی از دیدگاه فردی یک موفقیت بود. اما از جنبه اجتماعی مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامی بود، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر چنين كاری را مرتكب نشوند. این همان آخی است كه يك ملت می‏‌گويد.
مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه۲۲، انتشارات صدرا، برداشت آزاد
مرحوم حداد در ماه محرم
جشن مولوی در عزای امام حسین
چرا به زبان عربی نماز بخوانیم؟
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴۰ ب.ظ توسط اشرفی  

داستان طفلان مسلم‏ جنايی است

داستان طفلان مسلم فقط يك داستان جنايی است. كه دو تا طفل نابالغ بيگناهِ پدر كشتۀ غريب، در يك شهر به دست يك آدم جانی‏ می‏ افتند. اين ها هم حرفی نداشتند؛ چون بچه‏‌هايی در سنين ده دوازده ساله يا كمتر بوده‏‌اند. یک طرف جنايت و طرف دیگر رثاء و مصيبت و مظلوميت است. اما داستان كربلا يك‏ داستان دو صفحه‌ای است که یک صفحۀ آن جنایتِ جانیان و صفحۀ دیگرش قهرمان بودن حسین بن علی است.
حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۳۴، برداشت آزاد
وداع مسلم با امام از بالای دارالاماره
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

شاقول بنّا

امام صادق(ع) می‌فرمایند: روایات و نامه‌ها و روش و منش ما برای شما حکم شاقول بنّا را دارد. بنّا شاقول را برای این به کار می‌برد که دیوار کج بالا نرود چون کم کم شکم می‌دهد و می‌ریزد. این که ساختمان دویست سیصد هزار سال مانده برای این است که بنّا، دیوارچینی را شاقول‌گیری کرده است. یعنی هر چه بار هست مستقیم توی خود دیوار فشار می‌آورد؛ این فشار هم برای دیوار قابل تحمل است حضرت می‌فرمایند: با گفته‌های ما زندگی خودتان را بچینید والا اگر بدون ما بنای زندگی را بچینید، روی سر خودتان خراب می‌شود.
انصاریان، اول1، محرم ۱۳۸۳، دهه اول، جلسه هشتم، براداشت آزاد
معنی الاخبار، شیخ صدوق، صفحه ۲۱۳، برداشت آزاد [اینجا]
الترتر حمران
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
من این مجالس را دوست دارم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ابوذر از گرسنگی مرد

علت مرگ ابوذر در ربذه، نه وبا بود نه حصبه بود نه طاعون! ابوذر از گرسنگی مرد!
انصاریان، اول1، محرم1383، دهه اول، جلسه سوم، برداشت آزاد
خداوند قاتل سلمان را رحمت کند
اکثر عبادة ابی ذر
توصیه پیامبر به جناب ابوذر
فقر مرحوم حسن زاده آملی
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

ثروت و قدرت بعد از وفات پیامبر

بعد از مرگ پیامبر با دو چیز شیعه را ضعیف کردند یکی اقتصاد و دیگری قدرت. اولین نقطه ای که برای تضعیف شیعه در امر اقتصاد اجرا شد غارت فدک بود و دومین مرحله این بود که جلوی حاکم شدن حضرت علی را گرفتند. هم پول و هم قدرت را بردند./ انصاریان، اول1، محرم1383، دهه اول، جلسه3 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

در مصیبت قهرمان بگرييد

رثای يك آدم نفلۀ بيچارۀ بی‏دست و پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد. در رثای قهرمان بگرييد تا احساسات قهرمانی پيدا كنيد/حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری، جلد1 صفحه127 برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی  

مزاج‏ گويی یا مصلحت گویی؟

چرا مردم با پيغمبران زمان خودشان مخالف بودند؟ چون آنها با نقاط ضعف مردم مبارزه می‏‌كردند و ما از نقاط ضعف مردم‏ بهره‏ برداری می‏‌كنيم. برای اينكه مستمعين را راضی كنيم، مطابق ميلشان حرف می‌‏زنيم نه مطابق‏ مصلحتشان! مثلاً نقل می‏‌كنيم يك نفر نصرانی جلوی ‏دروازه خوابيده بود قافلۀ زوار عبور كرد و روی‏ لباس‌های او گرد و غبار زوار سیدالشهدا نشست يك برات آزادی هم به نصرانی می‏‌دهند! اين‌ها كمك كردن به گمراهی مردم و غرورهای بيجای مردم است.
ده گفتار، مرتضی مطهری، صفحه ۲۶۹، برداشت آزاد [اینجا]
کتاب کلثوم ننه
ابراهیم فرزند رسول خدا
نمازتان را به قلبتان برسانید
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۵ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا امام می‌تواند بی تفاوت باشد؟

شما به جز علی(ع) هیچ فرماندۀ پیروز نظامی را سراغ ندارید که بر سر کشته های دشمن زار زار گریه کند و بگوید چرا جهنمی شدید؟ آیا صاحب چنین قلب مهربانی می تواند زیر سایۀ نخل های مدینه بنشیند خرما جعبه کند، بفروشد، با پولش زندگی راحتی برای زن و بچه اش درست کند و بگوید به من چه که مردم به جهنم می روند؟
انصاریان، اول ۱، محرم ۱۳۸۳، دهه اول، جلسه اول، برداشت آزاد
صفیه همسر من است
جواب سلام پیغمبر
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

نهصد و پنجاه سال کتک خوردن

خیلی از انبیا می‌توانستند در شهرهای آباد زندگی کنند. مثل حضرت زکریا، حضرت یحیی، حضرت مسیح که هر سه در منطقۀ فلسطین زندگی می‌کردند و خیلی هم آباد بود. اما در همین منطقۀ آباد، حضرت زکریا را با ارۀ دوسر از وسط نصف کردند، یا بنا به فرمایش امام حسین(ع) سر حضرت یحیی را بریدند و در تشت قرار دادند و برای یک زن زناکار فرستادند. چرا؟ چون طاقت نداشتند جهنّمی شدن مردم را ببینند. حالا مردم نفهمیدند که نفهمیدند، گوش ندادند که ندادند. شما به جز انبیا، ائمه و اولیاء خدا، کسی را سراغ ندارید که از دست مردم رنج و بلا بکشد و مردم را رها نکند. نهصد و پنجاه سال کتک خوردن که کم نیست. انسان یک بار کتک می خورد، دو بار کتک می خورد، سه بار کتک می خورد، بالأخره می گوید به من چه؟
انصاریان، اول1، محرم1383، دهۀ اول، جلسۀ اول، برداشت آزاد
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۷ ب.ظ توسط اشرفی  

نصیحت به سیدالشهدا

بعضی از افرادی که نسبت به مقام امامت معرفت کافی نداشتند به آن حضرت ایراد می‌گرفتند که آقا مدینه شهر امن، شهر باغ، شهر کشاورزی، یا مکه خانۀ پروردگار، قبلۀ مسلمان‌ها، مسجدالحرام، چرا می‌خواهید با ترک مدینه و مکه خودتان را به دردسر بیندازید؟ این چند سال آخر عمر را در مدینه یا مکه راحت بگذرانید و مشغول عبادت باشید. چرا عراق؟ چرا کوفه؟ اصلاً چرا گوش به دعوت مردم؟ اما خداوند امام را انتخاب کرده تا اهل هدایت را در مدار هدایت حفظ کند و گمراهان را به این مدار بکشاند گرچه به قیمت از دست دادن جانش باشد و هیچ پیامبری برای حفظ جانش جا خالی نمی‌کرد. مگر امام می تواند بی تفاوت باشند؟
انصاریان، اول۱، محرم۱۳۸۳، دهه اول، جلسه اول، برداشت آزاد
دیدار امام حسین با عبدالله بن مطیع
نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۹:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

از حرمله چه خبر؟

می گوید: از سفر حج که برگشتم مدینه، توی کوچه امام سجاد را دیدم سلام کردم. فرمود کوفه بودی؟ گفتم: نه، مکه بودم. از سی هزار دشمن و قاتل، امام فقط از یک نفر پرسید. نگفت عمر بن سعد، نگفت شمر، نگفت سنان، فرمود حرمله در چه حال است؟ گفتم من می خواستم بیام حج که زنده بود، دیدمش. سرش را بلند کرد اشک ریخت گفت خدایا حرارت آتش و آهن را به او بچشان. منهال تو نمی دانی این یک نفر چه جگری از ما در کربلا سوزاند.
انصاریان، اول1، محرم1383، دهه اول، جلسه5 برداشت آزاد
سخن امام سجّاد به منهال
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۸ ب.ظ توسط اشرفی  

تحلیل سرخی افق در شهادت سیدالشهدا

فرمود: پدرم از جدم روایت کرد وقتی او کشته شد «امطرت السماء دمأ و ترابأ احمر» از آسمان خون بارید. مورخین، محدثین و مفسرین عامه این قضیّه را نوشته اند که وقتی کشته شد شش ماه تمام افق سرخ بود. ابن جوزی در تحلیل مطلب بیانش این است که وقتی غضب غلبه کند صورت سرخ می شود و چون خداوند از جسم منزّه است ظهور غضبش حمره در آفاق بود.
آیت الله وحید خراسانی، برداشت آزاد


+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۷ ب.ظ توسط اشرفی  

دیر آمد دور ماند

شب عاشورا سی و دو نفر به سیدالشهدا ملحق شدند. روز عاشورا هم غير از حر دو نفر ديگر توبه کردند. فقط حر دير آمد. قبر حر در دو فرسخی کربلا قرار دارد. يعنی کسی که دير بيايد دور می‌ماند.
درس‌های عاشورا ۲، تاريخ پخش ۱۳۷۴/۰۳/۱۸، قرائتی، نرم افزار امام حسین و یاران، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۴ ب.ظ توسط اشرفی  

دام مسلم بن عقیل

دامی که مسلم بن عقیل را صید کرد و در اختیار عبیدالله بن زیاد قرار داد و ابن زیاد هم او را از طبقه چهارم دارالاماره به پایین انداخت، نماز بود. ابن زیاد خادمی داشت به نام مَعقَل که او را خیلی دوست داشت. روزی معقل از ابن زیاد پرسید چرا ناراحتی؟ گفت: مسلم پنهان شده، من از پیدا نکردن او رنج می‌برم. معقل گفت: من پیدایش می‌کنم. ما شیعه هستیم حال نماز خواندن نداریم؛ این پَستِ شقیِ کثیف، برای پیدا کردن مسلم از صبح تا غروب در مسجد کوفه نماز می‌خواند. یک روز که این نمازها، این حال، این سجده‌ها و این گردن کج، مسلم بن عوسجه را جذب کرده بود، از معقل پرسید تو کی هستی؟ گفت یک شیعۀ غریب! پرسید دنبال چه می‌گردی؟ معقل یک بسته پول درآورد زار زار گریه کرد و گفت این سهم امام است فقط می‌خواهم بدهم به دست نمایندۀ مولایم ابی عبدالله! مسلم بن عوسجه که علم غیب نداشت. گفت من محل اختفای مسلم را می‌دانم قرار گذاشتند و او را نزد مسلم بن عقیل برد. معقل برگشت نزد ابن زیاد و گفت محل پنهان شدن مسلم بن عقیل را پیدا کردم! بگویم؟ گفت نه! روزها پول بردار و ببر آنجا بنشین و ببین چه کسانی رفت و آمد می‌کنند اسامی آن‌ها را یادداشت کن! تمام جریانات شیعه با این نماز قلابی لو رفت!
انصاریان، اول ۱، محرم، دهه اول، جلسه ۶، برداشت آزاد
وَ يَقْتُلُونَ الْانْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
جستم از دام به دام آر گرفتار دگر
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا احکام دینی مشکوک است؟

+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۲ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا حاکم دینی نداریم؟

پلورالیسم فهم متون، مدلول روشنی که دارد این است که هیچ تفسیر رسمی و واحد از آن وجود ندارد. قول هیچ کس حجت تعبدی برای کس دیگر نیست. هیچ فهمی مقدس و فوق چون و چرا نیست. هر کس بار مسئولیتش را خود به دوش می کشد و در مقابل خداوند تنها محشور می شود. حاکم سیاسی داریم، اما حاکم  فکری و دینی نه!
صراط های مستقیم، عبدالکریم سروش، صفحه ۶، برداشت آزاد
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی  

تهیدستان معذور یا توانگران مشکور ؟

به کثرت رضایت داده‌ایم و دگراندیشان را نه تهیدستان معذور، بل توانگران مشکور می‌شناسیم.
صراط های مستقیم، عبدالکریم سروش، صفحه ۲۸، برداشت آزاد
ارتداد دگراندیشان
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۹ ب.ظ توسط اشرفی  

پلورالیست و برون رفت از تخاصم

چون دستمان پر است پلورالیست شده‌ایم. چون متون و تجارب دینی بالطّبع تفسیرهای عدیده برمی‌دارد و چون واقعیّت توبرتو و پر راز و کثیرالاضلاع است و چون غیرت و قضای الهی تعدد و تخاصم را ایجاب می‌کند، به کثرت رضایت داده‌ایم و آن را پذیرفته‌ایم و راهی جز این نمی‌بینیم.
صراط های مستقیم، عبدالکریم سروش، صفحه  ۲۸، برداشت آزاد
کید پلورالیزم فرهنگی
دفع فتنه
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۶ ب.ظ توسط اشرفی  

مطالب جديد
مطالب قديمی‌